قسمت سی و ششم
کوپن اکونآبادیها
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که توی اکونآباد اوضاع ریخته بود به هم که بادمجانمحور آمد وسط میدان شهر و پیشنهاد کوپن داد. . . و حالا ادامه ماجرا؛ بادمجانمحور گفت: عزیزانم، گلای باغ من، پروانههای زندگی، ستارههای توی آسمونم، عاشقتونم. . . کوپن. . . کوپن تنها راه نجات ما است. یارو از آن پشت، از توی تاریکی، بیرون آمد و گفت: باز شروع کردی؟ بادمجانمحور گفت: چی رو؟ یارو گفت: همین رو. من اجازه نمیدم دوباره بلا سر اکونآبادیها بیاری. بادمجانمحور گفت: جنابعالی؟ یارو دو قدم آمد جلو و کلاهش را برداشت و گفت: منم، من.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که توی اکونآباد اوضاع ریخته بود به هم که بادمجانمحور آمد وسط میدان شهر و پیشنهاد کوپن داد... و حالا ادامه ماجرا؛
بادمجانمحور گفت: عزیزانم، گلای باغ من، پروانههای زندگی، ستارههای توی آسمونم، عاشقتونم... کوپن... کوپن تنها راه نجات ما است.
یارو از آن پشت، از توی تاریکی، بیرون آمد و گفت: باز شروع کردی؟
بادمجانمحور گفت: چی رو؟
یارو گفت: همین رو. من اجازه نمیدم دوباره بلا سر اکونآبادیها بیاری.
بادمجانمحور گفت: جنابعالی؟
یارو دو قدم آمد جلو و کلاهش را برداشت و گفت: منم، من. ازگیلمحور.
اکونآبادیها یههو گفتند: اوه...
بادمجانمحور کمی هول شد و گفت: برو بابا. شما روشنفکر جماعت همیشه عقبید. من برای حل مشکل این مردم، کوپن را اختراع کردم. چیز باحالیه. کوچولو هم هست. تو جیب هم جا میگیره.
ازگیلمحور گفت: جدی؟ برای حل مشکل مردم؟ اگه راست میگی توضیح بده. شفاف بگو لطفا.
اکونآبادیها گفتند: آره. شفاف باشه.
بادمجانمحور گفت: اهم... اوهوم...خب... اینطوری بگم که... ببیند اکونآبادیها... ای برادران... ای رفقا... چرا؟ واقعا چرا باید جامعه ما، جامعه باحال ما، اینطوری باشد؟ چرا همه وضع ما اینقدر متفاوت است؟ این همه فاصله طبقاتی برای چیست؟ آیا همه نباید در یک وضعیت زندگی کنیم؟
اکونآبادیها گفتند: واو... دمت گرم. چه حرفای قشنگی میزنی.
بادمجانمحور گفت: بله... بله... ما همه باید در یک سطح زندگی کنیم... البته باید در چند سطح زندگی کنیم. یعنی هر کسی همسطح با فرد مسطح دیگر باشد... بله... دوستان جامعه باید از جامعه طبقاتی به جامعه مسطح تغییر کند. ما باید سطحی باشیم...
اکونآبادیها گفتند: ای ول. باحاله. ولی یعنی چی؟
بادمجانمحور گفت: به زبان ساده همه باید مثل هم و به یک اندازه بخورند. اینطوری نیست که هر کسی هرچه دلش خواست خودش بخورد. کسی هم حق نداره سهم همسایهاش را بخورد...
اکونآبادیها گفتند: این جامعه آرمانی ما است. ولی راهش چیه؟
بادمجانمحور به جیبش اشاره کرد و گفت: اینه.
و بعد یک تکه کاغذ از جیبش درآورد و خیلی ناز گفت: کوپن. عرض کردم که کوپن. ما را نجات خواهد داد.
اکونآبادیها شروع کردند به جشن و پایکوبی.
ازگیلمحور دودستی زد توی سرش.
این قسمت سی و ششم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر