نو آوری از کجا آغاز میشود؟
کیارش احمدپور رئیس هیات مدیره کارخانجات هیدرواطلس این روزها در مورد کلمه نوآوری و نوآور بودن زیاد صحبت میشود و میگویند که اگر میخواهید در بازار کسبوکار موفق باشید باید نوآور باشید، باید با دیگران فرق داشته باشید، واقعا معانی جملات بالا چیست؟ آیا نوآوری یک تکنیک است؟ آیا نوآوری حاصل تجربه است؟ در این مقاله به مراحل خلق این مساله اشاره میشود. اینکه چگونه باید متمایز بود؟ چگونه میتوان نسبت به دیگران از یک دید وسیعتر برخوردار بود؟جهت متمایز بودن باید پنج مرحله را پشت سرگذاشت. در ادامه این پنج مرحله را که تمامی مدیران موفق جهان بدون استثنا طی کردهاند، به اختصار توضیح داده خواهد شد.
کیارش احمدپور رئیس هیات مدیره کارخانجات هیدرواطلس این روزها در مورد کلمه نوآوری و نوآور بودن زیاد صحبت میشود و میگویند که اگر میخواهید در بازار کسبوکار موفق باشید باید نوآور باشید، باید با دیگران فرق داشته باشید، واقعا معانی جملات بالا چیست؟ آیا نوآوری یک تکنیک است؟ آیا نوآوری حاصل تجربه است؟ در این مقاله به مراحل خلق این مساله اشاره میشود. اینکه چگونه باید متمایز بود؟ چگونه میتوان نسبت به دیگران از یک دید وسیعتر برخوردار بود؟جهت متمایز بودن باید پنج مرحله را پشت سرگذاشت. در ادامه این پنج مرحله را که تمامی مدیران موفق جهان بدون استثنا طی کردهاند، به اختصار توضیح داده خواهد شد. جهت درک بیشتر هر مرحله یک مثال یکسان توضیح داده میشود.
مرحله اول
در این مرحله نمیدانید که چه چیز را نمیدانید! یک کودک شش ساله را در نظر بگیرید او نمیداند که رانندگی چیست و روزی جزو نیازهای او خواهد بود. دایره اطلاعاتی او محدود است و نمیداند که چه چیز را نمیداند.
مرحله دوم
در این مرحله میدانید که چه چیز را نمیدانید! فرض کنیم همان کودک دوران نوجوانی خود را در سن 15 سالگی تجربه میکند، او میداند که رانندگی کردن را بلد نیست، در این مرحله دایره اطلاعاتی فرد تکمیلتر شده است و او آهستهآهسته از نیازهای خود اطلاع پیدا میکند؛ ولی میداند که در مورد آن اطلاعات و مهارت ندارد و باید به دنبال کسب آن باشد که به مرحله بعدی ورود پیدا میکند.
مرحله سوم
در این مرحله میدانید و مهارت نیز پیدا کردهاید! نوجوان 18 ساله را در نظر بگیرید که نیاز او رانندگی کردن بود و تا چند سال پیش این مهارت را نداشت حال دارای مهارت شده و با گذراندن کلاسها و آموزشهای لازم مهارت لازم را کسب کرده است.
مرحله چهارم
در این مرحله مهارت دارید؛ اما بدون دانستن! این مرحله مهمترین مرحله است، آن نوجوان الان در سن 30 سالگی است و صبح که میخواهد به محل کار خود برود سوار ماشین میشود و رانندگی میکند اگر از او بپرسید در طول مسیر چند بار دنده عوض کرده نمیداند؛ چون دیگر مهارتی دارد که به آن توجه نمیکند و بهعنوان یک عادت برای او شده است. در این مرحله است که شخص در چارچوب ساخته شده گیر میافتد و امکان رفتن به مرحله بعد را ندارد. مدیران بزرگ این علم را دارند که در این مرحله به دام نیفتند. دانستن و اشراف به این موضوع که در این مرحله شما گرفتار شدهاید پایه و اساس کار آفرینی است.
مرحله پنجم
شما آگاه و هوشیارید و میدانید چه مهارتهایی دارید و در جهت ارتقا و مهارت خود یا استفاده از آن به فکر فرو میروید! سعی میکنید از مهارت خود بهگونهای استفاده کنید که دیگران استفاده نکردهاند. در این مرحله راننده هر روز یک مسیر جدید برای رفتن به شرکت انتخاب میکند و سنتشکنی میکند سعی میکند مسیر کوتاهتر را انتخاب کند یا حتی مسیر جدید که برای او مزایای دیگری دارد، انتخاب کند. شاید داستان فیلهای بزرگ که وقتی میخواهند آنها را برای سیرک آموزشدهند شنیده باشید. آنها پای بچه فیل را به یک تیرک در زمین میبندند. بچه فیل میخواهد خود را آزاد کند. پایش را میکشد و تقلا میکند، اما نمیتواند فرار کند. بچه فیل دست بر میدارد. بزرگ که میشود باز هم فرض را بر این میگذارد که نمیتواند خودش را خلاص کند. حالا او یک فیل 6 تنی است و میتواند با یک تلاش کوچک زنجیر را بیرون بکشد؛ ولی حتی آزمایش هم نمیکند. این فیل تا آخر عمر در چار چوب تعریف شده گیر میکند و با اینکه دوران بچگی را پشت سر گذاشته و دارای قدرت شده ولی آن طناب کوچک هنوز در ذهن او مانع آزادی است و برای آزادی خود دیگر تلاش نمیکند و محدودیت را درون خود به وجود آورده است. به یاد داشته باشیم که محدودیت در درون ماست نه در دنیای بیرون. مرحله چهارم دقیقا همین مساله را مطرح میکند. شما از بچگی شروع به تحصیل و کسب علم و مهارت میکنید، در سنین بالاتر بعد از کسب مهارت دیگر به دنبال استفادههای جدید از مهارت خود نمیرویم. مدیران بزرگ این مرحله را پشت سر میگذارند و سعی میکنند از مهارت خود در جهت خلق تجربه یا محصول یا... جدید استفاده کنند. آنها وارد مرحله پنجم میشوند یعنی آگاهانه و هوشیارانه میدانند که چه چیز را تا چه اندازه میدانند و در فکر استفاده بیشتر از دانستههای خود هستند. این حس وقتی بهوجود میآید باعث خلق ایده میشود و نوآوری آغاز میشود. در دنیای اطرافمان اگر کمی دقت کنیم؛ میبینیم که مدیران بزرگ همگی درمرحله پنجم بوده که موفق شدهاند.
مرحله اول
در این مرحله نمیدانید که چه چیز را نمیدانید! یک کودک شش ساله را در نظر بگیرید او نمیداند که رانندگی چیست و روزی جزو نیازهای او خواهد بود. دایره اطلاعاتی او محدود است و نمیداند که چه چیز را نمیداند.
مرحله دوم
در این مرحله میدانید که چه چیز را نمیدانید! فرض کنیم همان کودک دوران نوجوانی خود را در سن 15 سالگی تجربه میکند، او میداند که رانندگی کردن را بلد نیست، در این مرحله دایره اطلاعاتی فرد تکمیلتر شده است و او آهستهآهسته از نیازهای خود اطلاع پیدا میکند؛ ولی میداند که در مورد آن اطلاعات و مهارت ندارد و باید به دنبال کسب آن باشد که به مرحله بعدی ورود پیدا میکند.
مرحله سوم
در این مرحله میدانید و مهارت نیز پیدا کردهاید! نوجوان 18 ساله را در نظر بگیرید که نیاز او رانندگی کردن بود و تا چند سال پیش این مهارت را نداشت حال دارای مهارت شده و با گذراندن کلاسها و آموزشهای لازم مهارت لازم را کسب کرده است.
مرحله چهارم
در این مرحله مهارت دارید؛ اما بدون دانستن! این مرحله مهمترین مرحله است، آن نوجوان الان در سن 30 سالگی است و صبح که میخواهد به محل کار خود برود سوار ماشین میشود و رانندگی میکند اگر از او بپرسید در طول مسیر چند بار دنده عوض کرده نمیداند؛ چون دیگر مهارتی دارد که به آن توجه نمیکند و بهعنوان یک عادت برای او شده است. در این مرحله است که شخص در چارچوب ساخته شده گیر میافتد و امکان رفتن به مرحله بعد را ندارد. مدیران بزرگ این علم را دارند که در این مرحله به دام نیفتند. دانستن و اشراف به این موضوع که در این مرحله شما گرفتار شدهاید پایه و اساس کار آفرینی است.
مرحله پنجم
شما آگاه و هوشیارید و میدانید چه مهارتهایی دارید و در جهت ارتقا و مهارت خود یا استفاده از آن به فکر فرو میروید! سعی میکنید از مهارت خود بهگونهای استفاده کنید که دیگران استفاده نکردهاند. در این مرحله راننده هر روز یک مسیر جدید برای رفتن به شرکت انتخاب میکند و سنتشکنی میکند سعی میکند مسیر کوتاهتر را انتخاب کند یا حتی مسیر جدید که برای او مزایای دیگری دارد، انتخاب کند. شاید داستان فیلهای بزرگ که وقتی میخواهند آنها را برای سیرک آموزشدهند شنیده باشید. آنها پای بچه فیل را به یک تیرک در زمین میبندند. بچه فیل میخواهد خود را آزاد کند. پایش را میکشد و تقلا میکند، اما نمیتواند فرار کند. بچه فیل دست بر میدارد. بزرگ که میشود باز هم فرض را بر این میگذارد که نمیتواند خودش را خلاص کند. حالا او یک فیل 6 تنی است و میتواند با یک تلاش کوچک زنجیر را بیرون بکشد؛ ولی حتی آزمایش هم نمیکند. این فیل تا آخر عمر در چار چوب تعریف شده گیر میکند و با اینکه دوران بچگی را پشت سر گذاشته و دارای قدرت شده ولی آن طناب کوچک هنوز در ذهن او مانع آزادی است و برای آزادی خود دیگر تلاش نمیکند و محدودیت را درون خود به وجود آورده است. به یاد داشته باشیم که محدودیت در درون ماست نه در دنیای بیرون. مرحله چهارم دقیقا همین مساله را مطرح میکند. شما از بچگی شروع به تحصیل و کسب علم و مهارت میکنید، در سنین بالاتر بعد از کسب مهارت دیگر به دنبال استفادههای جدید از مهارت خود نمیرویم. مدیران بزرگ این مرحله را پشت سر میگذارند و سعی میکنند از مهارت خود در جهت خلق تجربه یا محصول یا... جدید استفاده کنند. آنها وارد مرحله پنجم میشوند یعنی آگاهانه و هوشیارانه میدانند که چه چیز را تا چه اندازه میدانند و در فکر استفاده بیشتر از دانستههای خود هستند. این حس وقتی بهوجود میآید باعث خلق ایده میشود و نوآوری آغاز میشود. در دنیای اطرافمان اگر کمی دقت کنیم؛ میبینیم که مدیران بزرگ همگی درمرحله پنجم بوده که موفق شدهاند.
ارسال نظر