دلنوشتهای از همنوردان در باشگاه آرش
نقش ماندگار بر برودپیک
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند نقشآفرینان رخ زیبای ایران بر دل کوههای سرکش قراقوروم، از آن فراز شکوهمند فرود نیامدند تا کار بزرگشان با پیرنگی رازآمیز و ماندگار در دلهای مشتاق ما جای بگیرد. سرنوشت چنین بود. . . ! شاید هم به شیوه آشنا در این سرزمین سختی کشیده، نباید چنان پیروزیای سترگ، بهسادگی و بیهیچ شور سوزناک، کام ما را شیرین میساخت! آیدین، پویا، و مجتبی به آن کوه بلند نرفتند تا بازنگردند و قهرمان شوند. . . ، آنان رفتند تا «بر تن یک کوه هشت هزار متری، یادگاری خودشان را بنویسند.
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند نقشآفرینان رخ زیبای ایران بر دل کوههای سرکش قراقوروم، از آن فراز شکوهمند فرود نیامدند تا کار بزرگشان با پیرنگی رازآمیز و ماندگار در دلهای مشتاق ما جای بگیرد. سرنوشت چنین بود...! شاید هم به شیوه آشنا در این سرزمین سختی کشیده، نباید چنان پیروزیای سترگ، بهسادگی و بیهیچ شور سوزناک، کام ما را شیرین میساخت! آیدین، پویا، و مجتبی به آن کوه بلند نرفتند تا بازنگردند و قهرمان شوند...، آنان رفتند تا «بر تن یک کوه هشت هزار متری، یادگاری خودشان را بنویسند... تا نام ایران را حک کنند... تا دوباره زنده شدن را زمزمه کنند». اما، سرنوشت چنین بود که با آن کوه درآمیزند و یادگاریشان را نه فقط با عرقریزان روح؛ بلکه با پوست و گوشت خود نیز نقش زنند... و چنین شد که به سان قهرمانان، به جایگاهی دست نیافتنی دست یافتند.آیدین! نامهات را چنان که خواسته بودی، پس از رفتنت از ایران خواندیم؛ بیپرواییات در نوجویی را، هم ستودیم و هم از آن بر خویش لرزیدیم، اما، به توانایی و چیرهدستی تو در کوهستان باور داشتیم و به خود دلداری میدادیم که از پس این دشوار برخواهی آمد!
پویا! خندههای تو نمیگذاشت که پنداری کج به خویش راه دهیم؛ تو میدانستی که چه میکنی و چه در سر داری. تو بر بلندترین ستیغ کوهستانی ایران، در سرمایی که کم از زمهریر هیمالیا نداشت، مسیری را پیمودی که هیچ کس تا آن گاه در زمستان نپیموده بود.مجتبی! تو نجاتگر بودی؛ مگر میتوانستیم باور کنیم که نجات بخواهی؟! تو با آن کوه بلند از دو سال پیش طرح دوستی ریخته بودی؛ مگر میشد که بر تو سخت گیرد؟! شاید، بس که بر تو عاشق بود، در کنار خویش نگاهت داشت... .
عدهای گفتهاند، و خواهند گفت که «هیچ چیز، حتی نوآوری، ارزش این جانهای ارزنده را ندارد»؛ آری! اما مگر شما - یا ما که دوستدار کارتان بودیم- قرار بود چیزی را با چیزی تاخت بزنیم؟! مگر شما، حساب سود و زیان کرده بودید؟! مگر شما جز به پیروزی به چیز دیگری اندیشه میکردید؟! نه! اما، شما سادهگزین نبودید و از تکرار ملول بودید، و در راهی که برگزیده بودید، از ملاحظهکاری آدمهای عافیتجو بسیار دور بودید. اگر انسانهایی چون شما نبودند، جهان بسی ملالآور میبود! شوری که شماها میآفرینید، جهان را نو میسازد و ما را به پیش میراند. کجا و کی، حسابگریهای مصلحتاندیشانه و بیخطر، افقی نو فرا راه انسان گشوده است که در این پهنه پرماجرا بتواند؟! خاطرتان را گرامی میداریم بهخاطر همین بلندنظری.
عدهای گفتهاند، و خواهند گفت که «هیچ چیز، حتی نوآوری، ارزش این جانهای ارزنده را ندارد»؛ آری! اما مگر شما - یا ما که دوستدار کارتان بودیم- قرار بود چیزی را با چیزی تاخت بزنیم؟! مگر شما، حساب سود و زیان کرده بودید؟! مگر شما جز به پیروزی به چیز دیگری اندیشه میکردید؟! نه! اما، شما سادهگزین نبودید و از تکرار ملول بودید، و در راهی که برگزیده بودید، از ملاحظهکاری آدمهای عافیتجو بسیار دور بودید. اگر انسانهایی چون شما نبودند، جهان بسی ملالآور میبود! شوری که شماها میآفرینید، جهان را نو میسازد و ما را به پیش میراند. کجا و کی، حسابگریهای مصلحتاندیشانه و بیخطر، افقی نو فرا راه انسان گشوده است که در این پهنه پرماجرا بتواند؟! خاطرتان را گرامی میداریم بهخاطر همین بلندنظری.
ارسال نظر