قسمت سی و چهارم
قاچاق آب
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که موزمحور سر همه را کلاه گذاشت و چاه آب را به اسم خصوصیسازی تبدیل کرد به اموال شخصی. . . و حالا ادامه ماجرا: اکونآبادیها تشنه بودند. برای کشت و زرع و باغبانی هم آب نداشتند، حتی آب خنک هم نمیتوانستند بخورند. حتی آبرویشان هم دیگر داشت میرفت. طوری بود که میوههاشان هم دیگر آب نداشت، همهاش پوست بود و هسته. حوضشان آبی برای کشیدن نداشت. آبانبارشان شده بود انباری. آب آبنباتشان پریده بود و شده بود نبات. کسانی هم که آبمروارید داشتند آبشان رفته بود و مانده بود مرواریدشان.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که موزمحور سر همه را کلاه گذاشت و چاه آب را به اسم خصوصیسازی تبدیل کرد به اموال شخصی... و حالا ادامه ماجرا: اکونآبادیها تشنه بودند. برای کشت و زرع و باغبانی هم آب نداشتند، حتی آب خنک هم نمیتوانستند بخورند. حتی آبرویشان هم دیگر داشت میرفت. طوری بود که میوههاشان هم دیگر آب نداشت، همهاش پوست بود و هسته. حوضشان آبی برای کشیدن نداشت. آبانبارشان شده بود انباری. آب آبنباتشان پریده بود و شده بود نبات. کسانی هم که آبمروارید داشتند آبشان رفته بود و مانده بود مرواریدشان. هر کی هم میخواست بگوید گلاب به روت، نمیتوانست چون گلابها آب نداشتند. گلاب به روتان (من راوی که مثل اکونآبادیها مشکل آب ندارم، پس میتوانم بگویم گلاب به روتان) خلاصه گلاب به روتان، اینقدر بیآبی بود که حتی دست به آب هم در کار نبود. توی این اوضاع، زغالاختهمحور پشت اکونآباد چندتا دبه آب بار چندتا الاغ کرده بود و داشت آب قاچاق میفروخت. معلوم نبود آب قاچاق را از بیرون اکونآباد میآورد یا نه. ولی اکونآبادیها حاضر بودند برای هر تشت آب دوتا موز بدهند. یک تشت آب میگرفتند دوتا موز را که به هزار سختی تهیه کرده
بودند پرداخت میکردند و بعدش دهانشان را باز میکردند و به زمین و زمان غر میزدند. غر زدن تنها کاری بود که از دستشان برمیآمد. توی این هیر و ویر یکی گفت: من شنیدم این آب، آب چاه خودمان است. همین چاهی که بانک موزی بالا کشیده. - خب؟ - همین دیگر. حتما دستشان توی یک کاسه است. - خب باشه. برو بابا. همین رو هم نگیری دیگر گیرت نمیآید. - راست میگی. ببین کارمون به کجا کشیده. هی هی... - برو بابا. برو فکر خربزه کن که نان آبه. - راست راستی که اکونآبادی هستی. این قسمت سی و چهارم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر