روانپزشکی، روانشناسی و خوشبختی
یکی از شش هیجان بشری
دکتر ناصر همتی روانپزشک(متخصص اعصاب و روان) آیا «علم اعصاب» میتواند ما را از ماهیت «خوشبختی» آگاه کند؟ همچنان که بر خیل مشتاقانِ سعادت و شادکامی افزوده میشود، این تمایل روزافزون هم وجود دارد که خوشبختی به کمک ابزارهای «عینی» و روشهای علمی مبتنیبر «دانش اعصاب» (neuroscience) سنجش شود. با وجود پیشرفتهای قابلملاحظه در ابزارهای ذهنیِسنجش خوشبختی و شادکامی، مشکلِ تاریخیِ همچنان موجود، فهم جامع نوروبیولوژی خوشبختی و رابطه آن با نتایج آزمونهای مرسوم است. آزمونهایی که در طیفی وسیع - از تستهای عامهپسند مجلات زرد و وبگاههای مجازی گرفته تا ابزارهای آکادمیک - روز به روز بیشتر مورد توجه و اقبال مردم و روانسنجان قرار میگیرد.
دکتر ناصر همتی روانپزشک(متخصص اعصاب و روان) آیا «علم اعصاب» میتواند ما را از ماهیت «خوشبختی» آگاه کند؟ همچنان که بر خیل مشتاقانِ سعادت و شادکامی افزوده میشود، این تمایل روزافزون هم وجود دارد که خوشبختی به کمک ابزارهای «عینی» و روشهای علمی مبتنیبر «دانش اعصاب» (neuroscience) سنجش شود. با وجود پیشرفتهای قابلملاحظه در ابزارهای ذهنیِسنجش خوشبختی و شادکامی، مشکلِ تاریخیِ همچنان موجود، فهم جامع نوروبیولوژی خوشبختی و رابطه آن با نتایج آزمونهای مرسوم است. آزمونهایی که در طیفی وسیع - از تستهای عامهپسند مجلات زرد و وبگاههای مجازی گرفته تا ابزارهای آکادمیک - روز به روز بیشتر مورد توجه و اقبال مردم و روانسنجان قرار میگیرد. متا-آنالیزهای اخیر و گسترش شیوههای بسیار پیشرفته تصویربرداری از مغز، بر توانایی روزافزون بشری در سنجشِ عینی تجربههای هیجانیِ همراه با شادکامی صحه میگذارد. این یافتهها البته خالی از اختلافنظر نیست؛ مهمترین «ان قُلت» همچنان این پرسش است که خوشبختی را باید بهصورت هیجانی مستقل و منفرد مشاهده کرد یا آن را در پیوستاری از دیگر هیجانها دید؟ پژوهشگران «نوروساینس» دائما در حال تحقیقند که
مشخص کنند آیا مدار خوشبختی میتواند در نقطهای خاص از مغز نقشهبرداری شود یا باید بهعنوان بخشی از دینامیسم شبکه عصبی مورد مشاهده قرار گیرد.
پژوهشهای اخیر در مورد «جانبی شدن» از این حیث جالب هستند؛ مطالعاتی که تمایل به تفکیک وظایف هر بخش از مغز- و بهویژه نیمکرههای چپ و راست - را در محققان و دانشجویان علم اعصاب برانگیختهاند. این مطالعات تاکید دارند که هیجانهای مثبت و منفی بهترتیب با نیمکرههای چپ و راست مغز مرتبط هستند. یک مطالعه روی ۸۴ فرد بزرگسال نشان داد که افزایش فعالیت نیمه چپ بخش فوقانی لوب پیشانی در مغز با نتایج مثبت در آزمونهای مربوط به لذت و شادکامی همراهی آشکار دارد.
فارغ از بحثهای جدی میان طرفدارانِ دو رهیافتِ «مکانی» و «شبکهای» به هیجان ( نخستین معتقد به مکانیابیِ متناظر با هر هیجانِ خاص در مغز و دومی باورمند بهوجود مدل شبکهای هیجان، بدون تاکید بر ناحیهای ویژه) نواحی خاصی از مغز با احساس شادکامی مرتبط دانسته میشوند.
«عقدههای قاعدهای»، «قشر چشمی- پیشانی» و «قشر سینگولیت قدامی» معروفترین مناطق مغز در رابطه با مدارهای پاداش و هیجانهای مثبتاند؛ نواحی از مغز که در مطالعات مربوط به سوءمصرف مواد و اعتیاد بسیار مورد توجه هستند. یک مطالعه وسیع که نتایجِ سی پژوهش را به دقت موشکافی کرده، به این نتیجه رسیده است که فعال شدن هردو بخش «قشر سینگولیت چپ قدامی» به طور واضحی با شادکامی مرتبط است بی آن که هیچ ارتباطی با احساس غمگینی داشته باشد.
این امیدواری وجود دارد که رویکردِ (Dimensional) به خوشبختی با اتکا بر شواهد بالینی و یافتههای تصویری از مغز و اعصاب به مداخلاتی ورای نتایج یک قرنِ پیش و توصیه به مصرف «کوکایین» و «مِت آمـفِـتامین» ختم شود. تا آن هنگام منتظر نمیمانیم و با رویکردی (Categorical) به ابزارهای دیگر مرتبط با خوشبختی میپردازیم.
بر اساس نظریههای رایج، شادکامی یکی از شش هیجان عمده بشری است؛ شگفتزدگی، ترس، خشم، تنفر و نگرانی، پنج هیجان دیگر هستند. با رویکردی لذتگرایانه، خوشبختی یا شادکامی نقطهای است که ذهن فرد آن را به مثابه هدف غایی تصور میکند، در حالی که نگرش مبتنیبر نظریههای شناختی، این هیجان را فرآیندی میداند که در مسیر رسیدن به هدف «تجربه» میشود. همانند بسیاری دیگر از مفاهیم روانشناختی، تعریف یا توصیف وضعیت «شادکامی» در یک قرن گذشته آشکارا تغییر کرده و از تعاریف انتزاعی و استعاری بهسوی عینیت بیشتر متمایل شده است. با وجود نقدهای کلاسیک بر رهیافت نوین روانپزشکی به مفاهیم رایج در حوزه مطالعات روان، تردیدی نیست که تنها راه برای بررسی این مفاهیم و اندازهگیری آنها در جوامع بشری، رفتن به سوی تقریب اذهان به کمک مقیاسها و پرسشنامههای به دقت طراحی و هنجاریابی شده است. نخستین بار «آیزنک» در سال ۱۹۸۳ شادکامی را نوعی برونگرایی پایدار دانست که با جامعهپذیریِ آسان و تعامل لذتبخش با دیگران رابطه مستقیم دارد. در دهه بعد، برای پذیرش شادکامی بهعنوان یک صفت یا هیجان عمده سه معیار در نظر گرفته شد: پایداری زمانی، همسانی بین موقعیتی و علیت درونی. حرکت فوق در جهتِ «کمی»سازی مفاهیم ذاتا «کیفی» در مقوله شادکامی در حدود سه دهه قبل با «پرسشنامه شادمانی آکسفورد» (OHI) به نتیجه رسید. OHI یک پرسشنامه چهار گزینهای و شامل ۲۹ مورد است که بر اساس پرسشنامه افسردگی «بک» طراحی شده است و هشت سازه روان شناختی را ارزیابی میکند. مرور این هشت عنوان میتواند مبنایی برای یک تعریف عام برای خوشبختی باشد:
پاداشدهندگی زندگی؛ آمادگی روانی؛ رضایت از خود؛ احساس زیباییشناختی؛ رضایت از زندگی؛ سازماندهی زمانی؛ جستوجوی جذابیت؛ خاطرات شاد.
پژوهشهای اخیر در مورد «جانبی شدن» از این حیث جالب هستند؛ مطالعاتی که تمایل به تفکیک وظایف هر بخش از مغز- و بهویژه نیمکرههای چپ و راست - را در محققان و دانشجویان علم اعصاب برانگیختهاند. این مطالعات تاکید دارند که هیجانهای مثبت و منفی بهترتیب با نیمکرههای چپ و راست مغز مرتبط هستند. یک مطالعه روی ۸۴ فرد بزرگسال نشان داد که افزایش فعالیت نیمه چپ بخش فوقانی لوب پیشانی در مغز با نتایج مثبت در آزمونهای مربوط به لذت و شادکامی همراهی آشکار دارد.
فارغ از بحثهای جدی میان طرفدارانِ دو رهیافتِ «مکانی» و «شبکهای» به هیجان ( نخستین معتقد به مکانیابیِ متناظر با هر هیجانِ خاص در مغز و دومی باورمند بهوجود مدل شبکهای هیجان، بدون تاکید بر ناحیهای ویژه) نواحی خاصی از مغز با احساس شادکامی مرتبط دانسته میشوند.
«عقدههای قاعدهای»، «قشر چشمی- پیشانی» و «قشر سینگولیت قدامی» معروفترین مناطق مغز در رابطه با مدارهای پاداش و هیجانهای مثبتاند؛ نواحی از مغز که در مطالعات مربوط به سوءمصرف مواد و اعتیاد بسیار مورد توجه هستند. یک مطالعه وسیع که نتایجِ سی پژوهش را به دقت موشکافی کرده، به این نتیجه رسیده است که فعال شدن هردو بخش «قشر سینگولیت چپ قدامی» به طور واضحی با شادکامی مرتبط است بی آن که هیچ ارتباطی با احساس غمگینی داشته باشد.
این امیدواری وجود دارد که رویکردِ (Dimensional) به خوشبختی با اتکا بر شواهد بالینی و یافتههای تصویری از مغز و اعصاب به مداخلاتی ورای نتایج یک قرنِ پیش و توصیه به مصرف «کوکایین» و «مِت آمـفِـتامین» ختم شود. تا آن هنگام منتظر نمیمانیم و با رویکردی (Categorical) به ابزارهای دیگر مرتبط با خوشبختی میپردازیم.
بر اساس نظریههای رایج، شادکامی یکی از شش هیجان عمده بشری است؛ شگفتزدگی، ترس، خشم، تنفر و نگرانی، پنج هیجان دیگر هستند. با رویکردی لذتگرایانه، خوشبختی یا شادکامی نقطهای است که ذهن فرد آن را به مثابه هدف غایی تصور میکند، در حالی که نگرش مبتنیبر نظریههای شناختی، این هیجان را فرآیندی میداند که در مسیر رسیدن به هدف «تجربه» میشود. همانند بسیاری دیگر از مفاهیم روانشناختی، تعریف یا توصیف وضعیت «شادکامی» در یک قرن گذشته آشکارا تغییر کرده و از تعاریف انتزاعی و استعاری بهسوی عینیت بیشتر متمایل شده است. با وجود نقدهای کلاسیک بر رهیافت نوین روانپزشکی به مفاهیم رایج در حوزه مطالعات روان، تردیدی نیست که تنها راه برای بررسی این مفاهیم و اندازهگیری آنها در جوامع بشری، رفتن به سوی تقریب اذهان به کمک مقیاسها و پرسشنامههای به دقت طراحی و هنجاریابی شده است. نخستین بار «آیزنک» در سال ۱۹۸۳ شادکامی را نوعی برونگرایی پایدار دانست که با جامعهپذیریِ آسان و تعامل لذتبخش با دیگران رابطه مستقیم دارد. در دهه بعد، برای پذیرش شادکامی بهعنوان یک صفت یا هیجان عمده سه معیار در نظر گرفته شد: پایداری زمانی، همسانی بین موقعیتی و علیت درونی. حرکت فوق در جهتِ «کمی»سازی مفاهیم ذاتا «کیفی» در مقوله شادکامی در حدود سه دهه قبل با «پرسشنامه شادمانی آکسفورد» (OHI) به نتیجه رسید. OHI یک پرسشنامه چهار گزینهای و شامل ۲۹ مورد است که بر اساس پرسشنامه افسردگی «بک» طراحی شده است و هشت سازه روان شناختی را ارزیابی میکند. مرور این هشت عنوان میتواند مبنایی برای یک تعریف عام برای خوشبختی باشد:
پاداشدهندگی زندگی؛ آمادگی روانی؛ رضایت از خود؛ احساس زیباییشناختی؛ رضایت از زندگی؛ سازماندهی زمانی؛ جستوجوی جذابیت؛ خاطرات شاد.
ارسال نظر