کار اقتصاد دنیا چطوری به اینجا کشید؟
گیلاسبانک غیرموزی
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که گیلاسمحور یهو به سرش زد که گیلاسیات بگیرد و حالا نوبت تاسیس بانک بود. . . و حالا ادامه ماجرا؛ گیلاسمحور و زنش نشسته بودند توی خانه و داشتند گیلاسها را میشمردند. چندروزی بود از شهردار خبری نبود. زن گیلاسمحور گفت: مرد، هیچ حواست هست؟ پاک یادت رفتها. پاشو. پاشو. گیلاسمحور کفش و کلاه کرد و بدو بدو رفت سمت میدان. اکونآبادیها طبق معمول نشسته بودند توی میدان و با گردوهاشان بازی میکردند. گیلاسمحور داد زد: اکونآبادیها. . . اکونآبادیها.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که گیلاسمحور یهو به سرش زد که گیلاسیات بگیرد و حالا نوبت تاسیس بانک بود... و حالا ادامه ماجرا؛
گیلاسمحور و زنش نشسته بودند توی خانه و داشتند گیلاسها را میشمردند. چندروزی بود از شهردار خبری نبود. زن گیلاسمحور گفت: مرد، هیچ حواست هست؟ پاک یادت رفتها. پاشو. پاشو.
گیلاسمحور کفش و کلاه کرد و بدو بدو رفت سمت میدان. اکونآبادیها طبق معمول نشسته بودند توی میدان و با گردوهاشان بازی میکردند.
گیلاسمحور داد زد: اکونآبادیها... اکونآبادیها... آیا ناراضی هستید که با مدیریت من راحت مینشینید توی سایه و زنانتان میروند سر زمین و کار میکنند؟ آیا ناراضی هستید که گیلاسیات میدهید؟ آن هم اینقدر کم؟ اما بهجاش راحت زندگی میکنید و کیفش را میبرید؟
اکونآبادیها گفتند: نه بابا. تو هم هی بیا منت بگذار. چی کار کنیم الان دیگه؟ باز هم گیلاسیات میخواهی؟ نداریم.
گیلاسمحور گفت: نه نه. من هیچی از شما نمیخواهم. همان گیلاسیات را هم که به اسم مالیات میدهیم به خاطر خود شما از شما میگیرم وگرنه من نیازی به این چیزها ندارم.
اکونآبادیها همه با هم زیر لب گفتند: این هم ما رو گیر آوردهها.
گیلاسمحور گفت: دوستان... بانک موزی یادتان است؟ که محل آغاز جنبش اقتصادی ما بود؟ تا از زیر یوغ موز و موزیها و موزیان خارج شویم؟
اکونآبادیها گفتند: خب؟
گیلاسمحور گفت: ما باید بانک داشته باشیم. اما یک بانک ردیف. من از شما میخواهم از همین الان و در این لحظه تاریخی آغازگر تاسیس نخستین بانک اکونآباد باشید.
یکی از آن ته گفت: پس بانک موزی چی؟ اون اولی بود که.
گیلاسمحور گفت: نه نه. آن اولی نبود. در تعریف جدید بانکداری، بانک موزی اصلا بانک نیست.
یک کاغذ از جیبش در آورد و چسباند به درخت و گفت: قدم پیش بگذارید. اولین سهام گیلاسبانک را چه کسی میخرد؟
شلغممحور که تا حالا صداش درنیامده بود گفت: سهام چیه؟ ما دیگه چیزی نداریم، نه موز نه گیلاس، چیزی نمیتوانیم بخریم.
گیلاسمحور گفت: سهام یعنی شما شریک بانک خواهید بود. هر سهم صدگیلاس. اگر ندارید هر درخت یک سهم محسوب میشود یعنی میتوانید به جای صد گیلاس، یک درختتان را به بانک واگذار کنید و از سود چرب و چیلی ماهانه گیلاسبانک بهره ببرید. بشتابید.
شلغممحور گفت: ببخشید، کلا چندتا سهم داره بانک؟
گیلاسمحور کمی فکر کرد و گفت: اووووم... هوووم... به تعداد درختانی که در اکونآباد وجود داره و لبخندی زد و گفت: نترسید به همهتان میرسد. اما واگذاری سهام گیلاسبانک تا امروز بعدازظهر تمام میشود. باقیاش هر چی ماند خودم میخرم. فراموش نکنید که من با اینکه قدرتش را داشتم هیچ سهمی نخریدم و همه را دارم به شما واگذار میکنم.
تا این را گفت اکونآبادیها شروع کردند به هورا کشیدن و دمت گرم و زنده باد گفتن و دویدند و دور گیلاسمحور حلقه زدند تا سهام گیلاسبانک را به دست بیاورند.
شلغممحور داد زد: آقا ما که درخت نداریم چی؟ ما بتهایم.
گیلاسمحور گفت: هر پنج بته ارزش یک درخت را دارد.
شلغممحور گفت: پانصدتا بته... پانصد بتهام واسه تو... بده سهم رو بیاد...
گیلاسمحور گفت: این هم هشتاد و سه تا سهم برای شما.
شلغممحور گفت: پانصدتا بته یعنی صدتا درخت، هر درخت هم که یک سهم حساب میشه. پس چرا هشتاد و سه تا؟
گیلاسمحور گفت: گیلاسیات عزیزم... گیلاسیات... شما باید مالیات بر ارزش افزوده را بپردازید.
شلغممحور گفت: باز بیبته شدیم رفت.
این قسمت پنجاهم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر