تبدیل یک مفهوم آرمانگرایانه به میلیاردها دلار
ترجمه: مهدی سریرچی آخر هفتهای که مصادف بود با روز جهانی کارگر سال ۱۹۹۵ «پیر امیدیار» ۲۸ ساله، پشت کامپیوترش نشسته بود تا کد برنامهای را بنویسد که وقتی وارد دنیای تجارت شد eBay نام گرفت و خیلی زود به یکی از برندهای مشهور جهانی تبدیل شد. امروز دفتر مرکزی این شرکت در سنخوزه کالیفرنیا قرار دارد و ۳۱۵۰۰ نفر کارمند در آن مشغول به کار هستند و سالانه ۱۴ میلیارد دلار درآمد آن است. امیدیار که بنیانگذار این شرکت است، یکی از ثروتمندترین افراد جهان است. اخیرا وی انرژی خود را روی فعالیتهای بشردوستانه و عامالمنفعه متمرکز کرده است.
ترجمه: مهدی سریرچی آخر هفتهای که مصادف بود با روز جهانی کارگر سال 1995 «پیر امیدیار» 28 ساله، پشت کامپیوترش نشسته بود تا کد برنامهای را بنویسد که وقتی وارد دنیای تجارت شد eBay نام گرفت و خیلی زود به یکی از برندهای مشهور جهانی تبدیل شد. امروز دفتر مرکزی این شرکت در سنخوزه کالیفرنیا قرار دارد و ۳۱۵۰۰ نفر کارمند در آن مشغول به کار هستند و سالانه ۱۴ میلیارد دلار درآمد آن است. امیدیار که بنیانگذار این شرکت است، یکی از ثروتمندترین افراد جهان است. اخیرا وی انرژی خود را روی فعالیتهای بشردوستانه و عامالمنفعه متمرکز کرده است. گروه امیدیار که توسط او راه اندازی شده بیش از یک میلیارد دلار در سازمانهای انتفاعی و غیرانتفاعی عامالمنفعه و خیریه سرمایهگذاری کرده است. امیدیار شخصا علاقهای به فعالیتهای خیریه بیهدف ندارد؛ بلکه با تجربهای که از راهاندازی و مدیریت eBay کسب کرده، معتقد است: اگر فرصتی را در اختیار دیگران بگذارید تا کار خوبی را انجام دهند. آنها این کار را خواهند کرد. متن زیر خلاصه گفتوگوی او با. Inc درباره داستان فعالیتهای او است.
وقتی کارم را بهعنوان مهندس نرمافزار شروع کردم استانداردهای واقعا بالایی داشتم و اغلب احساس میکردم افراد دیگر قادر نیستند آن استانداردها را در کار رعایت کنند؛ اما با گذشت زمان متوجه شدم حتی اگر دیگر اعضای تیم، تمام کارها را به نحو احسن انجام ندهند و فقط بتوانند ۸۰ درصد از انتظارات من را برآورده کنند نتیجه کار عالی خواهد شد؛ زیرا تیم من۵ نفره بود و ۸۰ درصد توان ۵ نفر خیلی بیشتر از ۱۰۰ درصدی بود که من به تنهایی میتوانستم انجام دهم.
این نکته مرا به سمت ایده استفاده از اهرم انسانی سوق داد. به آنها اجازه دادم تا مهارتها و استعدادهای خودشان را روی میز بگذارند و شاهد بودم که آنها مشکلات را از راههای مختلفی که حتی به ذهن من هم نمیرسید، حل میکردند.
در سال ۱۹۹۱ برای اولین بار در تاسیس یک شرکت به نامInk Development سهیم بودم. این شرکت نرمافزارهای مربوط به تبلتهای اولیه را میساخت. مایکروسافت این شرکت را در سال ۱۹۹۶ تحت مالکیت خود درآورد و نام آن به
eShop تغییر یافت. این مالکیت بزرگی نبود؛ اما همین تجربه باعث شد تا شهامت زیادی برای پذیرش ریسک پیدا کنم.
حوالی تابستان ۱۹۹۵ بود که ایده ساخت یک فروشگاه آنلاین به ذهنم رسید. همیشه به بازارها علاقه داشتم مخصوصا این تئوری که میگوید زمانی که همه افراد حاضر در بازار به اطلاعات یکسانی دسترسی داشته باشند، قیمت معاملات منصفانه میشود. این تئوری فوقالعاده جالب را یکبار عملا تجربه کرده بودم. زمانی بود که مقداری وجه اضافی داشتم و قصد داشتم آن را روی سهام یک شرکت تفریحاتی که تازه وارد بورس شده بود،
سرمایهگذاری کنم.
قیمت هر سهم این شرکت برای عرضه اولیه در بورس ۱۵ دلار اعلام شده بود. کارگزارم تماس گرفت و گفت: «خوب، قیمت سهام برای شما ۲۴ دلار تمام شده است.» پرسیدم: «چطور شد؟» او گفت :«خوب ۱۵ دلار قیمت ایدهآل آن سهم بود؛ ولی افرادی مثل شما نمیتوانند به این قیمت آن را خریداری کنند.» واقعا برایم سوال شده بود که منظورش از «افرادی مثل من» چیست؟
به این فکر افتادم که شاید از طریق اینترنت بتوانم توان مالی مردم را برای خرید و فروش بالا ببرم. مسلما مردم معمولی در خانههایشان سهامی برای فروش نداشتند.
اغلب مردم بیشتر با خرید و فروش وسایل منزل سروکار دارند. روی این ایده فکر میکردم که چگونه میشود بازاری را ایجاد کرد که مزایای یک بازار کارآمد را برای مردم عادی داشته باشد؛ نتیجه این افکار، کاری بود که من در سال ۱۹۹۵ انجام دادم.
در فوریه ۱۹۹۶ حدودا شش ماه بعد از راهانداری eBay سیل شکایات بود که به سمت من سرازیر شد. هر کسی از دیگری شکایت میکرد.
مانند پدری شده بودم که فرزندانش با هم در حال دعوا و زد و خورد بودند و باید میانشان میانجیگری میکرد. مشخص بود که اگر همینگونه ادامه پیدا کند، کار شرکت به مشکلات بزرگی مواجه خواهد شد. به همین دلیل اطلاعیهای نوشتم و روی سایت قرار دادم.
در آن نوشته بودم: «تالار گفتوگویی که روی سایت تعبیه شده ابزاری در اختیار شما است تا بازخوردها و نظراتتان را در آن بنویسید. اگر واقعا کسی تجربه بدی برای شما ایجاد کرده است، میتوانید آن رابه صورت عمومی بیان کنید. همچنین اگر فرصت دارید از کسانی که کارشان را به خوبی انجام دادهاند، در همین فضای عمومی تقدیر کنید.»
این یک آزمون واقعی بود و نمیدانستم چه انتظاری از آن باید داشته باشم؛ اما در روزها و هفتههای آتی با مشاهده اینکه اکثریت نظرات تقدیر و تشکر از چیزهای خوب و کارهای شایسته افراد دیگر بود، بینهایت خوشحال شدم که این ریسک را پذیرفتهام. دیدن این پیامها از رشد تعداد معاملات روی سایت برایم خوشایندتر بود.
این تجربه باعث شد به این باور برسم که باید مشابه این اقدام را در داخل شرکت eBay هم انجام دهیم. به جای اینکه به مدیران شرکت بگویم که چه کاری باید انجام دهند، باید تلاش میکردم تا چشمانداز آتی شرکت را به آنها نشان دهم و وقتی اشتیاق درونی آنها ایجاد میشد، میتوانستند آن را با شرایط و تواناییهای خود منطبق کنند و بر اساس تجربیاتشان عمل کنند. به این نتیجه رسیده بودم که ایجاد اشتیاق در مدیران بسیار کارآمدتر از تفویض اختیار است.
در ماه اگوست آن سال با دوست خوبم «جف اسکول» تماس گرفتم تا او را متقاعد کنم شغل فوقالعادهای که در Knight Ridder داشت، رها کند و در ساختن eBay به من کمک کند. من هرگز مانند بیل گیتس یا استیو جابز نبودم که بنیانگذار و مدیرعامل شرکت باشم.
حتی از همان روزهای ابتدایی، نظرم این بود که اگر تاسیس شرکت موفقیتآمیز بود از مدیریت حرفهای برای اداره آن بهره ببرم. به همین دلیل از همان ابتدا «جف» را برای مدیریت شرکت در نظر گرفته بودم.
مهارت من نوآوری و خلاقیت بود؛ اما میدانستم برای رسیدن به کامیابی مورد نظر باید مدیران واقعی داشته باشیم. افرادی که بدانند چگونه باید یک سازمان بزرگ ایجاد کرد.
باز این ایده من بود که در سال ۱۹۹۸ «مگ وایتمن» را به سمت مدیرعاملی انتخاب کنیم. بدون اغراق کاری که ما کردیم، مجموعه مثالهای موفقی از سپری کردن دوران گذار است. معمولا موسس شرکت با اکراه یک نفر باتجربه را به سمت مدیرعامل انتخاب میکند و معمولا تلاش میکند که شرکت را خودش اداره کند؛ اما ما این کار را نکردیم. من یک سال در eBay ماندم تنها برای اینکه به سپری شدن دوران گذار کمک کنم؛ اما از همان روزهای اول همه جا میگفتم «من فقط به «مگ» در پشت صحنه مشاوره میدهم. اوست که نمایش را اجرا میکند.»
یکی از اتفاقاتی که درستی تصمیم من را نشان داد یک سال بعد از ترک eBay رخ داد.
سایت شرکت ۲۲ ساعت از کار افتاد. این اتفاق واقعا فاجعه بود و میتوانست به نابودی شرکت منجر شود. تصمیمی که «مگ» در آن زمان اتخاذ میکرد، شاید حساسترین تصمیم مدیریتی وی در شرکت تا آن زمان بود. او تصمیم گرفت که گوشی تلفن را برداریم، با بیش از ۱۰ هزار فروشنده تماس بگیریم و از آنها عذرخواهی کنیم.
با این اقدام او میخواست به کاربران سایت این اطمینان را بدهد که این شرکت توسط انسانهای واقعی اداره میشود و هنگامی که اشتباهی رخ دهد، این افراد پیامدهای آن را بر عهده میگیرند.
شرکت در سال ۱۹۹۸ به سهامی عام تبدیل شد. حتی تصورش را نمیکردم عرضه اولیه سهام شرکت در بورس این اندازه موفق باشد. قیمت سهام شرکت ۱۸ دلار تعیین شده بود.
در ساعات پایانی روز اول هر سهم شرکت ۴۷ دلار معامله شد. این پول خیلی بیشتر از چیزی بود که من تصور میکردم. واقعا احساس میکردم که بخت به من رو کرده و فرصت یک موفقیت فوق العاده سریع را در اختیارم گذاشته است. چگونه میتوانستم مطمئن شوم که از این فرصت به خوبی استفاده میکنم؟
بسیاری از افراد در چنین شرایطی در بخشهای خیریه و عام المنفعه سرمایهگذاری میکنند. من بین سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۳ همین کار را کردم اما احساس بیهودگی میکردم. احساس میکردم از قابلیتهایمان به خوبی استفاده نمیکنیم.
همین عامل باعث شد تا به سمت تاسیس «شبکه امیدیار» سوق پیدا کنم.
اساس تاسیس آن این رویکرد بود که با توجه به فرصتهای فراوانی که برای انجام کارهای عامالمنفعه وجود دارد نباید فعالیتهای خود را محدود کرد.
رویکرد اصلی ما در فعالیتهای خیریه ریشه در آن چیزی داشت که در eBay شاهدش بودیم، راهی که باعث میشد میلیونها نفر قادر باشند کسبوکار خودشان را راهاندازی کنند.
در فعالیتهای خیریه تلاش میکنم تا به افراد در کسب مالکیت کمک کنم.
همه این کارها بر پایه این باور به وجود آمده است که همه افراد با قابلیتهای برابر متولد میشوند، چیزی که افراد کم دارند فرصتهای برابر است.
هدف من گسترش فرصتها برای همه افرادی است که به آنها دسترسی داریم تا آنها بتوانند از پتانسیلهایشان استفاده کنند.
این دیدگاهی است که در eBay حکمفرماست. وقتی چنین تفکری اولویت ذهنی شما باشد، خیلی سخت میتوان تصمیمات بد و اشتباه اتخاذ کرد.
منبع: Inc.
ارسال نظر