بیرحمترین فرد نسبت به خودم، خودم بودم
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است.
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گلهمند بود.
تیم سبز- ۷
فضای سنگینی حاکم بود. تکتک اعضای ِهیات تعیین نفرات نیروی دریایی ویژه ایالاتمتحده به چشمانم زل زده بودند. گفتم: مسوولیت تمامی نمرهها را میپذیرم. ادامه دادم: «شرمزده میشوم تا نمراتم را نشان دهم. تنها میتوانم بگویم اگر مرا انتخاب کنید، کسب این نمرات هرگز تکرار نخواهد شد. من هیچ توجیهی برای کسب نمرات ضعیفم ندارم. همهاش را به گردن میگیرم. کسی مقصر نیست جز خودم.»
به چهره تکتکشان خیره شدم تا ببینم آیا حرفهایم را باور میکنند یا نه. اصلا از چهرهشان نمیشد فهمید که مرا باور کردهاند یا نه. تمام چیزی که توانستم بفهمم این بود که نمیشود از چهرهشان چیزی استنباط کرد. رگبار پرسشها تمامی نداشت. آنها قصد داشتند تعادل روحی مرا بر هم زنند. درواقع آنها با اینگونه پرسش کردن میخواستند بفهمند که تا چه حد میتوانم آرامش و خونسردی خودم را حفظ کنم. پیش خود گفتم: اگر اینجا نتوانم از عهده پرسشهای این گروه بربیایم، چگونه میخواهم به دل دشمن بزنم و زیر آتش بروم. اگر هدف آنها این بود که مرا ناراحت کنند، باید بگویم که موفق شدند، اما بیشتر از اینکه ناراحت باشم شرمزده بودم.
این افرادی را که من میبینم باید بگویم که شانس بالایی نمیتوانم برای خودم قائل باشم. شاید در نهایت بشود این موضوع را با سختی آزمون «دراز-نشست» مقایسه کنم.
در پایان جلسه، هیات بررسیکننده اجازه مرخصی دادند و گفتند که در ۶ ماه آینده، خبرت میکنیم که آیا انتخاب شدهای یا نه؟
درحالیکه اتاق را ترک میکردم، پیش خودم میگفتم که شانسم «پنجاه-پنجاه» است.
راه کمپ «پندلتون» را در پیش گرفتم و دوباره صورتم را سبز کردم. به جمع همتیمیهایم پیوستم تا این چند روز باقیمانده از عملیات آزمایشی را در کنار آنها سپری کنم.
زمانی که خودم را به صف همقطارانم رساندم، فرماندهام پرسید: «چطوری پیش رفت؟»
گفتم: نمیدانم.
به هیچکس در مورد ضعف بدنیام چیزی نگفتم. اگر انصاف را در نظر میگرفتند، شانسی برای انتخاب شدن نداشتم. در میانه تمریناتم بود که خبر رسید عازم عراق هستیم. سرجوخهمان گفت که خود را برای عملیات آماده کنیم.
او گفت: تو امتحانها را با موفقیت گذراندی. ما زمانی که به عراق برسیم تو دیگر دستوراتت را از تیم سبز خواهی گرفت.
شوکه شده بودم. آمادگی ذهنی نداشتم. در واقع، خودم را برای بدترین پیشامدها آماده کرده بودم. مدام پیش خودم تکرار میکردم که بهترین تصوری که میشود داشت این است که آنها درنهایت مرا برای تست دوباره دعوت کنند، اما حالا، عضوی از تیم سبز شده بودم. با خودم عهد کردم دیگر اشتباهاتم را تکرار نکنم. میدانستم که از این به بعد باید خودم را به تیم سبزیها نشان دهم.
پنجتای اول/ پنجتای آخر
در تابستان شرجی میسیسیپی زمانی که از دیوار مرگ به سمت پایین حرکت میکردم، احساس کردم که ششهایم آتش گرفتهاند و پاهایم نیز بهشدت درد گرفته بود. درد فیزیکی وارده در برابر آسیبی که به غرورم خورده بود، قابل مقایسه نبود. گند زده بودم و ردخور نداشت. فشاری که از جانب خودم تحمیل میشد بسیار سنگینتر از فشاری بود که از سوی مربیانم وارد میشد. اشتباهی که در خانه تمرینی داشتم تنها یک دلیل داشت: تمرکز خود را از دست داده بودم و میدانستم که اصلا قابلقبول نیست. برایم روشن بود که اگر بیشتر از این تمرکزم را از دست بدهم و نتوانم این فشار را دفع کنم، به انتهای داستان نخواهم رسید. کاندیداهای عضویت برای تیم سبز میتوانند هر زمان که احساس کردند قادر به پایان رساندن مسیر نیستند، از تیم کنار بکشند.
«به دو رو» به خانه تمرینی برگشتم و پشت در ایستادم. میتوانستم صدای اسلحهها را بشنوم که بچهها با این تکنیک در حال پاکسازی اتاقها بودند. ما پیش از تکرار هر تمرینی چند دقیقهای زمان برای تنفس داشتیم.
تام از طبقه بالای خانه پایین آمد و به محض اینکه چشمش به من افتاد، مرا به داخل خانه کشید. گفت: هی برادر! اینجا دقیقا جایی است که تو باید حرکتت را انجام میدادی. تو باید همتیمیات را پوشش میدادی، اما تو این کار را انجام ندادی. گفتم: تکرار نمیشود.
تام گفت: میدانم که ممکن است شما با فرماندههای قدیمیتان در تمرین این حرکت را انجام نمیدادید و اصلا شاید لازم نبود که این حرکت را انجام دهید، اما ما اینجا بر اساس راهنمای «مبارزه از فاصله نزدیک» عمل میکنیم و میخواهیم که خط به خط آن اجرا شود. اگر شانس بیاوری تا انتها در تمرینات دوام بیاوری و در تیم مهاجمان عرشه دوم قرار بگیری هرگز ابتداییترین راهنمای «مبارزه از فاصله نزدیک» را انجام نخواهی داد. اینجا اما، زیر این همه فشار باید به ما ثابت کنی که میتوانی ابتداییترین مسائل راهنمای «مبارزه از فاصله نزدیک» را انجام دهی. ما یک استانداردی داریم و باید بر این اساس عمل کنیم. نمیتوانی بدون اینکه همتیمیات را پوشش بدهی به کارت ادامه دهی.
ارسال نظر