چرخاب
مجتبی سرانجام پور
از اسمش پیداست ، زیر گذر. همیشه محل عبور جوانان بوده است و نشستن پیرمردان و بازی بچه ها. چند سالی می گذرد که بخاطر شغل پدر بار و بندیلمان را جمع کرده ایم و به تهران رفته ایم . این بار برگشتن به محله قدیمی دلیل دیگری دارد پدر بزرگ مریض است و به قول مادرجان دیگر توان نشستن زیر بازارچه را ندارد، گرد و خاک این آجرها ی کهنه سینه اش را به خس خس انداخته و خانه نشین شده است . دیشب با پدر سوار اتوبوس شدیم تا صبح برسیم و اگر بتوانیم پدربزرگ را راضی کنیم ببریم تهران پیش دکتر تا شاید نسخه ای بپیچد و از این نفس نفس زدنها راحت شود اما راضی نمی شود دلش در این شهر مانده است .
از اسمش پیداست ، زیر گذر. همیشه محل عبور جوانان بوده است و نشستن پیرمردان و بازی بچه ها. چند سالی می گذرد که بخاطر شغل پدر بار و بندیلمان را جمع کرده ایم و به تهران رفته ایم . این بار برگشتن به محله قدیمی دلیل دیگری دارد پدر بزرگ مریض است و به قول مادرجان دیگر توان نشستن زیر بازارچه را ندارد، گرد و خاک این آجرها ی کهنه سینه اش را به خس خس انداخته و خانه نشین شده است . دیشب با پدر سوار اتوبوس شدیم تا صبح برسیم و اگر بتوانیم پدربزرگ را راضی کنیم ببریم تهران پیش دکتر تا شاید نسخه ای بپیچد و از این نفس نفس زدنها راحت شود اما راضی نمی شود دلش در این شهر مانده است .
مجتبی سرانجام پور
از اسمش پیداست ، زیر گذر.همیشه محل عبور جوانان بوده است و نشستن پیرمردان و بازی بچه ها.چند سالی می گذرد که بخاطر شغل پدر بار و بندیلمان را جمع کرده ایم و به تهران رفته ایم . این بار برگشتن به محله قدیمی دلیل دیگری دارد پدر بزرگ مریض است و به قول مادرجان دیگر توان نشستن زیر بازارچه را ندارد، گرد و خاک این آجرها ی کهنه سینه اش را به خس خس انداخته و خانه نشین شده است . دیشب با پدر سوار اتوبوس شدیم تا صبح برسیم و اگر بتوانیم پدربزرگ را راضی کنیم ببریم تهران پیش دکتر تا شاید نسخه ای بپیچد و از این نفس نفس زدنها راحت شود اما راضی نمی شود دلش در این شهر مانده است . چشمش پیش چهارسوق بزرگ ، انگار خاطره ای مغزش را قلقلک می دهد و از این می ترسد که مبادا برود و دیگر چشمش به آن دالان باریک نیفتد . تا ظهر زیر بازارچه چرخیدم و نگاه کردم تا حسی مشترک پیدا شود و من را آنجا نگه دارد اما نبود ، ظاهرا سالها وقت لازم است تا بتوانم زیر گذر بمانم.
راوی این تصاویر علی گلشن عکاس ساکن یزد است که این مجموعه را با دوربین موبایلش ثبت کرده است.
از اسمش پیداست ، زیر گذر.همیشه محل عبور جوانان بوده است و نشستن پیرمردان و بازی بچه ها.چند سالی می گذرد که بخاطر شغل پدر بار و بندیلمان را جمع کرده ایم و به تهران رفته ایم . این بار برگشتن به محله قدیمی دلیل دیگری دارد پدر بزرگ مریض است و به قول مادرجان دیگر توان نشستن زیر بازارچه را ندارد، گرد و خاک این آجرها ی کهنه سینه اش را به خس خس انداخته و خانه نشین شده است . دیشب با پدر سوار اتوبوس شدیم تا صبح برسیم و اگر بتوانیم پدربزرگ را راضی کنیم ببریم تهران پیش دکتر تا شاید نسخه ای بپیچد و از این نفس نفس زدنها راحت شود اما راضی نمی شود دلش در این شهر مانده است . چشمش پیش چهارسوق بزرگ ، انگار خاطره ای مغزش را قلقلک می دهد و از این می ترسد که مبادا برود و دیگر چشمش به آن دالان باریک نیفتد . تا ظهر زیر بازارچه چرخیدم و نگاه کردم تا حسی مشترک پیدا شود و من را آنجا نگه دارد اما نبود ، ظاهرا سالها وقت لازم است تا بتوانم زیر گذر بمانم.
راوی این تصاویر علی گلشن عکاس ساکن یزد است که این مجموعه را با دوربین موبایلش ثبت کرده است.
ارسال نظر