باند لوبیاکوئستی‌ها متلاشی شد
به اینجا رسیدیم که لوبیامحور شرکت هرمی لوبیاکوئست را راه انداخت و اکون‌آبادی‌ها افتادند به بال جور کردن... و حالا ادامه ماجرا: اکون‌آبادی‌ها از شکم زن و بچه‌شان می‌زدند هیچ، زن و بچه‌شان را هم وا داشته بودند یقه دور و بری‌ها را بچسبند و تا وقتی که از آنها لوبیاهای لوبیاکوئست را نخریده‌اند، ول نکنند. حرف اکون‌آباد، تا مدت‌ها حرف لوبیا بود: - من بال چپم ضعیف شده. - من که بال چپم سنگین سنگینه، ولی بال راستم خالیه. - تا بال چپ و راستت یکی نشه، از سود خبری نیست. - ولی لوبیامحور گفته همه سود می‌کنیم و ضرر توی لوبیاکوئست نیست. - آره نیست، ولی برای سرشاخه‌ها. - نه، نه. لوبیامحور دروغ نمی‌گه. اون استاد ماست. به گردن همه ما حق داره. - چه حقی؟ دوتا دونه لوبیا بهمون فروخته به قیمتی که می‌شد باهاش زمین خرید توی اکون‌آباد. - نه. تو سست‌عنصری. یه لوبیاکوئستی هیچ‌وقت مایوس نمی‌شه. یا: - ببین اگه از این لوبیاها بخری پولدار می‌شی. - مگه لوبیای سحرآمیزه؟ - نه. لوبیای لوبیاکوئسته. یا: - با من ازدواج می‌کنی؟ - شرطش اینه که بشی بال چپم. بال چپ ندارم. - برو بابا. یا: - ببین من از گشنگی بمیرم هم تو را بال چپ خودم حساب نمی‌کنم. - برو بابا. من خودم مستر شدم و سرشاخه‌ام. شهردار وارد می‌شود همه اکون‌آبادی‌ها افتاده بودند به لوبیاکوئستی و در به در بال چپ و راست‌شان بودند. وضعشان هیچ تغییری نکرده بود. هر چه را درآورده بودند داده بودند برای قسط لوبیاکوئست. تنها کسی که روز به روز وضعش روبه‌راه‌تر می‌شد لوبیامحور بود. بعد از آن هم لوبیاچیتی‌محور و نارنگی‌محور که بال‌های لوبیامحور بودند. موزمحور و شهردار اکونوم و بادمجان‌محور که متوجه شده بودند مردم جای اینکه موز را بدهند به بانک موزی، می‌دهند بابت لوبیا، جلسه فوری گذاشتند و طی عملیاتی ضربتی هر کسی لوبیا داشت گرفتند و یک موز جریمه‌اش کردند. اکون‌آبادی‌ها بدبخت بودند، بیچاره هم شدند. توی یکی از جلساتی هم که لوبیامحور داشت نطق خودباورکنی می‌کرد، ریختند و لوبیاچیتی‌محور و نارنگی‌محور را هم گرفتند.منتها کاری کردند که لوبیامحور فرار کند. بعد یک پیغام فرستادند برای لوبیامحور که اگر نصف موزهایی که جمع کردی بدهی، کاری به کارت نداریم وگرنه دادگاهی‌ات می‌کنیم و پدرت را درمی‌آوریم. البته پیغام شهردار اکونوم به لوبیامحور هرگز نرسید. بادمجان‌محور که رفته بود این پیام را به لوبیامحور بدهد به در بسته خورد. در آن لحظه لوبیامحور فرسنگ‌ها دور از اکون‌آباد بود و بارش را بسته بود و داشت می‌رفت خارج حالش را بکند. این قسمت سی و سوم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.