گالری با سرعت مجاز
علی ضیائی پایتختنشینی هزار حسن و مزیت دارد و هزار عیب و ضرر. اما آنچه پایتختنشینان بیشتر از عموم شهروندان سایر شهرها تجربه میکنند سرعت پیشرفت یک پروژه و البته امتیاز اولین بودن است. معمولا شهرداری تهران پروژهای را انجام میدهد و بعد از آن در شهرهای دیگر الگوبرداری و اجرا میشود و ناگهان شهرداری تهران دست به اقدام ابتکاری و حیرتانگیز زد؛ اقدامی زیبا که باورش آنقدر سخت بود که نهتنها ما مردم نازنین را غافلگیر کرد بلکه واکنش رسانههای خارجی را هم در پی داشت و تهران را از زاویه دیگری این بار برسرزبانها انداخت.
علی ضیائی پایتختنشینی هزار حسن و مزیت دارد و هزار عیب و ضرر. اما آنچه پایتختنشینان بیشتر از عموم شهروندان سایر شهرها تجربه میکنند سرعت پیشرفت یک پروژه و البته امتیاز اولین بودن است. معمولا شهرداری تهران پروژهای را انجام میدهد و بعد از آن در شهرهای دیگر الگوبرداری و اجرا میشود و ناگهان شهرداری تهران دست به اقدام ابتکاری و حیرتانگیز زد؛ اقدامی زیبا که باورش آنقدر سخت بود که نهتنها ما مردم نازنین را غافلگیر کرد بلکه واکنش رسانههای خارجی را هم در پی داشت و تهران را از زاویه دیگری این بار برسرزبانها انداخت. برش اول صبح که از خانه بیرون رفتم ناگهان تابلوی جیغ «ادوارد مونک» را سرگذر بر روی بیلبورد دیدم. با خودم فکر کردم که شاید مناقصه است و قرار است جیغ در تهران به فروش برسد. بعد گفتم نه حتما تبلیغ حرفهای یک شرکت است یا حداقل از این دست پیامهای شهری که قبلا هم از این دست روی بیلبوردها دیده بودیم. خوب که دقت کردم، دیدم شناسنامه دارد. معرفی اثر نام هنرمند، محل نگهداری و البته عبارت «نگارخانهای به وسعت یک شهر». برای اولینبار بود که از جیغ صبح اول وقت نهتنها نگران نشده بودم بلکه اندکی هیجان و کنجکاوی
ومسرت همزمان در وجودم احساس میکردم. کمی که دقت کردم، دیدم سایر رهگذران هم متوجه اتفاق جدید و عجیبی شدهاند و روی بیلبوردها اندکی مکث میکنند. بیلبوردها دیگر برایم معنی دیگری پیدا کرده بودند و حالا دلم میخواست بدانم سر پارکوی اثر کیست و قبل از الهیه چه چیزی میبینم؟ میدان ولیعصرو جلوی پارک شهر چه؟ برش دوم بعدازظهر دلم میخواست اتوبوس سوار شوم و از راهآهن تا خود تجریش با بی.آر.تی شلوغ و نفسگیر تمام آثار جایگزین تبلیغات شهری را ببینم. همین کار را هم کردم. محتوای تابلوها شامل نقاشی، کاشیکاری، مجسمهسازی، خطاطی، خراطی، حکاکی و مواردی مشابه بود و در آنها کمتر از طرحهای مفهومی، مجرد و انتزاعی استفاده شده بود. با خودم فکر کردم که شاید با انتخاب اینگونه آثار سعی شده با مخاطبان بیشتری ارتباط برقرار شود. هیچ اثری در این مسیر تکراری نبود و همین تنوع فراوان باعث شده توجه مخاطب جلب شود. داخل اتوبوس را که نگاه میکردم چشمان خیلیها هم مثل من درگیر تابلوها و تابلوی بعدی بود تا مبادا ازتصویری در مسیرش غفلت شود. با خودم فکر کردم چه جالب است اگر شعار این پروژه واقعا محقق شود و ما مردم نازنین سری به گالریها بزنیم.
اهل گالری رفتن شویم. چشمانمان به دیدن زیباییهای هنری عادت کند و سلیقهمان در زیبایی شناسی و درک هنر اندکی ارتقا پیدا کند. برش آخر آخر شب وقتی شبکههای اجتماعی را نگاه میکردم این تعجب و خوشحالی را در عکسها و فیلمها و اظهارنظرهای اکثر تهراننشینان میشد دید. حتی خبرگزاریها هم بدون تعریف و تفسیر این اتفاق آن را پوشش داده بودند. چهرههای هنری اکثرا استقبال کرده بودند و اندکی هم به طنز و نقد از آن پرداخته بودند. سوال مهم این بود که مگر این بیلبوردها به شکل اجاره در اختیار افراد و سازمانهای خاصی نیست که ناگهان سازمان زیباسازی شهر تهران همه را در اختیار گرفته است؟ با اندکی جستوجو و چند تماس تلفنی به جواب این سوال رسیدم که گویا یک ماه در سال این بیلبوردها در اختیار خود شهرداری است و اینبار به شکل هماهنگ ده روز از آن یک ماه را به این پروژه اختصاص دادهاند. حالا با دیدن عکسهای خبرگزاریها و آنچه دیده بودم سوال دیگری برایم پیش آمد که معیار انتخاب اثر چه چیزی بوده است؛ مثلا یکی دو اثر از ژاپن و تقریبا بدون هیچ اثری از آفریقا و آمریکا. سوال دیگر این بود که گالری خود اثر را نشان میدهد اما خوب این عکس اثر است و
نامش گالری نخواهد بود. با وجود تمام این موارد بازهم کل کار به نظرم شجاعانه و مثبت جلوه گر می شد. دیدم که ما مردم نازنین چشمهایمان را روی تکتک این بیلبوردها نگه داشته بودیم و اندکی به جای سس و تلویزیون LED فلان و اتومبیل و... و حتی بعضی اندرزهای شعارگونه این بار هنر میدیدیم؛ آن هم به سبک یک گالری. حتی اگر بعضی از تابلوها شناسنامه کاملی نداشت و یا این گالری از نظر سبک و مفهوم از معیار واحد و درستی هم پیروی نمیکرد. بیرون قاب این اتفاق برای ما مردم بسیار خوشایند بود و با خود امیدی داشت که مدیران شهری در کلانشهر تهران و سایر شهرها را جور دیگری ببینیم. هرچند دیدن این تابلوها هم شبیه فرهنگ خیلی از ما مردم نازنین اهل گالری رفتن بود. رد شدن و نگاه کردن به آثار با سرعت زیاد و نشستن در جایی و خوردن و قهوه و چای و... .
ارسال نظر