بهترین اشتباه کسب وکار از زبان «آریانا هافینگتون»
کتابهای گذشته، شالوده تفکر حال حاضر
منبع: کتاب «برترین رهبران کسب و کار در جهان»
برخی از همنسلان من به دوران انفجار جمعیت در آمریکا تعلق دارند. آنها به خوبی میتوانند دوران آشفتهای را به خاطر بیاورند که مناقشات سیاسی در آمریکا در بهترین و پاکترین وضعیت خودش به سر میبرد.
مترجم: سیمین راد
منبع: کتاب «برترین رهبران کسب و کار در جهان»
برخی از همنسلان من به دوران انفجار جمعیت در آمریکا تعلق دارند. آنها به خوبی میتوانند دوران آشفتهای را به خاطر بیاورند که مناقشات سیاسی در آمریکا در بهترین و پاکترین وضعیت خودش به سر میبرد. اوه! منظورم این نیست که سیاست در آمریکا یک بازی کثیف بین سیاستمداران نیست! سیاست همواره با دستهای ناپاکی آلوده میشود. به هر حال، ما دوران جالبی از دهه ۶۰ و ۷۰ آمریکا را به خاطر داریم: تظاهرات ضدحکومتی، اعتراضات هیپیها، ییپیها، ماجرای تپه کاپیتول، کمپینهای ضددولتی، شعارهای ضدجنگ و انتخابات سیاسی. آن زمان سیاست دیگر در دستان عدهای تحصیلکرده، دانشآموخته، متفکر و اهل زد و بند نبود. البته باید اذعان کرد که این دههها بسیار ایدهآلیستی بودند، اما برای نسل ما بسیار جالب توجه به حساب میآمد. انقلاب دهه ۶۰ تا اواخر دهه ۷۰ طول کشید و بقایای سیاسی و فکری خودش را در بطن جامعه آمریکا به جا گذاشت. آریانا هافینگتون دانشجوی دوره لیسانسی بود که روزی خودش را در میانه این ماجراها یافت. او درسهایی از این اتفاقات گرفت که هنوز هم او را در کار و زندگی همراهی میکنند.
آریانا میگوید: «دانشجوی دوره لیسانس در دانشگاه کمبریج بودم. در جامعهای زندگی میکردم که مملو از مناقشات سیاسی بود. همان زمان تصمیم گرفتم تا در حمایت از جی. کی. گلبرایت و علیه بیل باکلی سخنرانی برگزار کنم.» در یک طرف میدان جان کنت گلبرایت بود. او یکی از دوستان نزدیک جان اف کندی، رییس جمهور سابق آمریکا به حساب میآمد. او یکی از پرآوازهترین اقتصاددانهای لیبرال در جهان به حساب میآمد. به اعتقاد او جامعه باید در اختیار حکومتی باشد که رفتهرفته بتواند بیماریها، عیب و نقصها، نابرابریهای بازار آزاد و مشکلات مردم را حل کند. گلبرایت به حمایت از حزب دموکرات آمریکا قد علم کرده بود و کتابهای اقتصادی مردمپسند بسیاری نیز نوشته بود. بحثهای او در کتابهایش اغلب کاملا مستدل و دقیق بودند. به هر حال، او استاد دانشگاه هاروارد هم به حساب میآمد و کارنامه فعالیتهای لیبرالاش به بزرگی شهرت او بود. در طرف دیگر میدان ویلیام افباکلی حضور داشت. او را معمولا محافظهکار میدانستند. دانش و هوش او باعث میشد تا نتوان به راحتی به او نزدیک شد. باکلی را یکی از جدیترین رقیبهای سیاسی آن زمان آمریکا میدانستند. او در برنامه تلویزیونی خودش به نام خطِ آتش سخنرانیهای پرشوری برگزار کرده بود و طرفداران زیادی داشت. دفاع او از آزادیهای جوامع لیبرال باعث شده بود که حزب جمهوریخواه از او حمایت کند. رونالد ریگان یکی از چهرههای شاخص جمهوریخواهان به حساب میآمد و از رهبران اصلی آنان بود.
آریانا به خاطر میآورد که سخنرانی او به یکی از همین مناقشات مربوط میشود: «اول من صحبت کردم، بعد گلبرایت صحبت کرد، سپس نوبت به سخنرانی باکلی رسید. باکلی سرشار از اطمینان بود و دست آخر توانست گلبرایت را به بهترین شکل تخریب کند.» خانم هافینگتون خاطرات بیشتری را به یاد میآورد و ادامه میدهد: «من درست کنار گلبرایت نشسته بودم. ناگهان او از من خواست که حرفهای باکلی را قطع کنم و به روشی آکادمیک نشان دهم که باکلی اشتباه میکند. در واقع باید به نحوی علمی برای همگان اثبات میکردم که شرایط مد نظر باکلی صرفا در مورد بازار سهام به کار میآید و در شرایط دیگر هیچ اثری نخواهد داشت. ابتدا کمی با خودم کلنجار رفتم. غریزهام به من میگفت که، فارغ از گفتههای باکلی، کاری نادرست را مرتکب خواهم شد، زیرا قطعکردنِ حرف یک سخنران ابدا مرسوم نیست. البته قوانین اتحادیه دانشگاه کمبریج با بقیه فضاهای سیاسی متفاوت بود. در اینجا میشد از جای خود بلند شد، حرف سخنران را قطع کرد و حرفهای خود را زد. این را همه میدانستند. پس من از جایم بلند شدم، حرفهایش را قطع کردم، باکلی میکروفن را به من داد و من هم حرفم را برای همه اثبات کردم. کمی نگذشت که باکلی رو به من کرد و گفت «خانم! نمیدانم مشوق کدام بازار هستید!» ناگهان همه چیز بر سرم خراب شد. تا آن روز نمیدانستم منظور دقیق او چیست. هیچ اطمینانی از حرفهای او و خودم نداشتم. اما کاملا در آن فضای سیاسی تخریب و تحقیر شدم. دیگر مطمئن شدم که روزگار من در مناقشات سیاسی کمبریج به پایان رسیده است.»
آریانا میگوید که درسهای زیادی از این وقایع گرفته است: «اول، وقتی دیگران میتوانند شما را به بهترین شکل قضاوت کنند، بیاحتیاط هیچ حرفی نباید بزنید، خصوصا وقتی این فرد استاد مطرح دانشگاه است و شما یک دانشجوی لیسانس. دوم، تا وقتی خودتان از شکستخوردن مطمئن نشدهاید و آن را حس نکردهاید، هیچ چیز تمام نشده و شما هم شکست نخوردهاید. همواره میتوان بازگشت و دوباره دست به تلاش زد. شانس پیروزی و رهایی خصوصا در فضای سیاسی همواره مهیا است.»
آریانا به خوبی میداند که چطور باید به خودش سرزندگی و امید بدهد تا بتواند کارش را پی بگیرد. همان طور که انتظار میرفت، او نیز طرفدار بحث و جدلهای خط لیبرال دهه ۷۰ بود، یا به عبارت بهتر، آریانا حامی جان کنت گلبرایت به حساب میآمد. او چند دهه بعد حوالی دهه ۸۰ و ۹۰ به یکی از حامیان اصلی مباحث جمهوریخواهان بدل شد. او حتی یکبار با سیاستمدارِ محافظهکار آقای میشل هافینگتون ازدواج کرد. به علاوه، خانم هافینگتون یکی از فعالان اصلی انقلابِ نیوت گینگریچ و کاندیداتوری باب دوئل برای انتخابات سال ۱۹۹۶ بود. اما در اواخر دهه ۹۰ مواضع آریانا دوباره تغییر کرد و به ریشههای پیشرو همفکرانِ قدیمیاش بازگشت. اکنون همگان او را به عنوان یک دموکرات میشناسند، یعنی کسی که به قدرتِ بالقوه و مثبت حکومت اعتقاد راسخ دارد.
اما آریانا خیلی صادقانه درباره همه این فراز و نشیبها حرف میزند: «هدف من همواره چیزی مگر بهبود وضعیت مردم و جامعه نبود. میخواستم با کسانی همراه شوم که نیازمند کمک هستند. میتوانم اراده سیاسیام را در یک جمله خلاصه کنم: ایجاد جامعهای آکنده از عدالت و بهروزی».
«بزرگترین خطای آریانا هافینگتون به زبان خودش»
بزرگترین خطای زندگی من نوشتن و انتشار دومین کتابم بود. من اولین کتابم را به نام زن مونث نوشتم و وضعیت زنان در سرتاسر جهان را به چالش کشیدم. این کتاب محبوبیت زیادی بین مخاطبان پیدا کرد و نقدهای مثبت زیادی روی آن نوشته شد. فروش این کتاب فوقالعاده بود و یک موفقیت بسیار بزرگ برای من به حساب میآمد. کتاب زن مونث درباره جهان در حال تغییر زنان بود. اما کتاب دوم به نام «پس از عقل» یک شکست تام و تمام بود. قصد داشتم در این کتاب به نقش رهبری سیاسی در مناقشات کلان عرصه سیاست بپردازم. اما متاسفانه موفق نشدم. انتشار کتاب نشان داد که هیچ کسی از این کتاب خوشش نمیآید و دوست ندارد این حرفها را بشنود. انکار نمیکنم که کتابم را دوست داشتم و مدت زیادی در آن غرق شده بودم. با خودم کلنجار میرفتم و تجربیاتم را زیر و رو میکردم. اما جالب بود که نزدیک به ۳۶ ناشر از انتشار این کتاب صرفنظر کردند. من همچنان به پیگیری امور مربوط به انتشار کتابم ادامه دادم و سرانجام موفق شدم که آن را به انتشار برسانم.
انتشار پس از عقل یک شکست واقعی بود، در حالی که انتشار زن مؤنث یک پیروزی بزرگ به حساب میآمد. واقعا نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است. آیا موفقیت کتاب اولم نیز تصادفی بود؟ آیا داشتم در مسیر اشتباهی قدم میگذاشتم؟ تفکرات من در فاصله نوشتن دو کتاب تغییر چندانی نکرده بودند، اما چرا یکی موفق بود و دیگری مطلقا شکست خورد؟ راستش را بخواهید، شبهای زیادی را به خاطر میآورم که با هراس نویسندهبودن از خواب بیدار شدهام. بارها در رویاها و کابوسهای شبانهام از خود پرسیدم که آیا واقعا میخواهم یک نویسنده باشم؟ اصلا آیا واقعا یک نویسنده هستم؟ آیا کتابهای من یادداشتهایی بیاهمیت هستند یا مضامینی که میتوانند باعث تغییر اذهان دیگران شوند؟
کتاب اول موفقیت مالی زیادی را برای من به بار آورد. درآمدهای ناشی از فروش نجومی کتاب اول را خرج انتشار کتاب ناموفق دوم کردم! حس میکردم نوشتن کتاب میتواند جنبههای مفید زیادی برای زندگی خودم و دیگران داشته باشد. میتوانستم با انتشار هر کتاب هزینههای کتابهای بعدی را نیز خودم بپردازم. اما این فقط یک رویای باطل و دروغین بود! البته آن زمان در لندن زندگی میکردم. وضعیت مالیام به شدت کساد شده بود. درآمد چندانی نداشتم. کتاب دومم یک شکست تمامعیار بود و افسرده و نالان بودم. در خیابانهای لندن، در خیابان جیمز قدم میزدم. مسیرهای زیادی را طی میکردم. واقعا نمیدانستم دارم به کجا میروم. ناگهان به یک بانک رسیدم. بیاختیار وارد بانک شدم و از روی ناچاری تقاضای وام فوری کردم. در واقع، داشتم بیش از میزان اعتبار موجودم در بانک پول دریافت میکردم. اصلا مطمئن نبودم کسی به من وام بدهد. اما این اتفاق افتاد. شخصی به نام یان بل مسوول شعبه آن بانک بود. او با درخواست من موافقت کرد و باعث شد تا شرایط مالیام را بهبود ببخشم. با این پول عملا به زندگی بازگشتم و امور معمول و جاریام را از سر گرفتم. تنها کاری که بعد از این قضیه از دستم برمیآمد فرستادن کارتپستال کریسمس برای جناب یان بل بود. کتاب «پس از عقل» مثل دانهای بود که در دهه سوم زندگیام کاشته شد و در دهه ششم زندگیام به بار نشست. دوره اول یک دانشجوی صرف لیسانس بودم و کسی انتظار زیادی از من نداشت، اما در دوره بعدی یک سیاستمدار کارآزموده بودم و مخاطرات زیادی را در پیش رو داشتم. راستاش را بخواهید، بسیاری از نوشتههای جوانیام به بنیانها و شالودههای تفکر و کار سیاسیام در دوران حاضر بدل شدهاند.
«درباره آریانا هافینگتون»
آریانا هافینگتون یکی از دو بنیانگذار و ویراستارِ اصلی هافینگتون پست است. او یکی از ستوننویسهای همیشگی این مجموعه و نویسنده ۱۲ کتاب به حساب میآید. او همچنین یکی از میهمانهای همیشگی برنامه رادیویی و مردمپسندچپ، راست و مرکز است. او اغلب در میزگردهای سیاسی و برنامههای داغ انتخاباتی همچون چارلی رز، شمارش معکوس همراه با کیت اولبرمن، زمان واقعی، لری کینگ، شو راشال مدو و غیره حضور فعال دارد. او در ماه مه سال ۲۰۰۵ تصمیم گرفت که برای مجموعه هافینگتون پست یک وبسایت اختصاصی راهاندازی کند. این وبسایت کمکم به پایگاهی جامع و دقیق برای مطالعه تازهترین اخبار و مقالات جهان سیاست و اقتصاد بدل شد. اکنون وبسایت هافینگتون پست یکی از معتبرترین رسانههای اینترنتی در سرتاسر جهان رسانه است و موفقیت زیادی را در این عرصه به دست آورده است. او در سال ۲۰۰۶ به انتخاب مجله تایمز در زمره یکی از ۱۰۰ شخصیت تاثیرگذار بر تحولات جهان قرار گرفت. آریانا هافینگتون اصالتا یک یونانی است، در انگلستان بزرگ شد و سپس در رشته اقتصاد از دانشگاه کمبریج فارغالتحصیل شد.
ارسال نظر