نکات مدیریتی
داستان سرایی؛ نویددهنده اخلاق در کسبوکار
مترجم: طلیعه لطفی زاده
منبع: گاردین
داستانها میتوانند دید انسانها و کسبوکارها را تغییر دهند و دنیا را از زاویه جدیدی به آنها نشان دهند.
نویسنده: جیاف مید*
مترجم: طلیعه لطفی زاده
منبع: گاردین
داستانها میتوانند دید انسانها و کسبوکارها را تغییر دهند و دنیا را از زاویه جدیدی به آنها نشان دهند. من یک راوی داستان هستم. برای مردم، شرکتها و سازمانها داستان روایت میکنم.
داستانها ابعاد اخلاقی تصمیمات کسب و کارها را برملا میسازند. آنها به ما کمک میکنند تا اثرات بلندمدت و ابعاد گسترده تری از عواقب کارهایمان را متصور شویم. داستانهای خوب تصویرهای واضحی از آینده که ممکن است محقق شوند، ارائه میدهند بنابراین کمک میکنند امروز تصمیماتی سازندهتر بگیریم، تصمیماتی متناسب با توسعه پایدار.
چند روز پیش، در ادینبرگ با یکی از شرکتکنندگان فستیوال بینالمللی داستانگویی اسکاتلند صحبت میکردم و او این سوال را که همیشه از من پرسیده میشود مطرح کرد «یعنی شما درآمدتان را از راه داستان گویی برای شرکتها کسب میکنید؟» من سرم را به نشانه تایید تکان دادم و منتظر عکسالعمل او شدم. «آخر به چه دلیلی داستان گویی میتواند برای شرکتها جالب باشد؟»
برای او توضیح دادم که چطور داستانها اولین راه شناخت انسانها از دنیای اطرافشان هستند و اینکه رهبران هوشمند میدانند که هیچ چیز تغییر نخواهد کرد، مگر اینکه داستانهایی که به زندگی انسانها معنی و مفهوم میدهند، تغییر کنند.
در دو دقیقه زمانی که داشتم، این بهترین پاسخی بود که میتوانستم بدهم، اما با توجه به اینکه یک دهه در زمینه داستانگویی کار کردهام و به سازمانهای مختلف در این زمینه مشاوره دادهام، در واقع باید به خاطر میداشتم که بهترین پاسخ این بود که یک داستان تعریف میکردم.
من باید به او درباره یکی از همکارانم میگفتم که برای یک شرکت بینالمللی انرژی یک داستان قدیمی آفریقایی تعریف کرد تا به آنها کمک کند عواقب بلندمدت یک پروژه بالقوه اکتشاف نفت و گاز را در نظر بگیرند. بعد از روزها بحث و گفتوگو پس از آن، به این نتیجه رسیدند که خطرات زیست محیطی و اجتماعی این پروژه بسیار بالا خواهد بود و پروژه متوقف شد.
یا اینکه میتوانستم درباره زمانی بگویم که به کسی که قبلا یک صنعتگر بسیار موفق بوده، آموزش میدادم. کسی که همکاران دپارتمان جدیدش در «وایتهال» دلیل تغییر شغلش را نمیفهمیدند و نسبت به انگیزههای وی بی اعتماد بودند. معلوم شد که ریشههای تصمیمش به دوران کودکیاش برمیگردد، خاطرات کودکی وی از فقری که در لندن پس از جنگ تجربه کرده بود. روز بعد، داستان زندگیاش را با صمیمیت برای میهمانان شام در گیلدهال تعریف کرد، تمام افراد دپارتمان این داستان را بازگو میکردند، اینبار همه درکی کامل از اینکه چرا به آنها پیوسته است، داشتند و نسبت به انگیزههایش آگاه بودند.
تعریف کردن داستانهای شخصی واقعی (نه داستانهای برآمده از جاهطلبیهای شخصی) میتواند به ما کمک کند که به یاد آوریم که چه چیزی واقعا برایمان اهمیت دارد. با این داستانها به ارزشهای «خود برتر»مان دست پیدا میکنیم. این داستانها از ما میخواهند که از دید انسانی و انسان دوستانهتری به جهان بنگریم و برای حفظ این نگاه از ما حمایت میکنند.
من میتوانستم برای او داستانهای زیادی بگویم از اینکه وقتی افراد در کسبوکارهای مختلف به داستانهایی که تعریف میکنند و داستانهایی که میشنوند واقعا اهمیت میدهند، چه تغییراتی حاصل میشود. من به اینکه «داستانسرایی چگونه به صورت آگاهانه به امور معنی میبخشد»، مدیریت بر پایه داستان سرایی میگویم که هم شهامت لازم دارد و هم آسیبپذیری: تمایلی برای نشان دادن آنکه واقعا هستیم و ریسک اینکه تحت تاثیر آنچه دیگران به ما میگویند قرار بگیریم و تغییر کنیم.
داستانگویی قدیمیترین و طبیعیترین شکل ارتباط بشر است. همه ما توانایی انجام آن را داریم - در واقع ما بیشتر ساعات روزمان را به داستان گویی و بیان ضرب المثل میپردازیم، خودآگاه یا ناخودآگاه. چرا؟ احتمالا به خاطر اینکه ما تا حدودی میدانیم که مبادله اطلاعات و بحث و گفتوگو فقط قدرت منطق ما را درگیر میکند. درحالیکه یک داستان خوب میتواند قوه تخیل را نیز درگیر کند و احساسات را برانگیزاند.
پس به جای ارائه دلایل بیشتر برای اینکه ثابت کنم چرا داستانگویی برای هر کسی که میخواهد دنیا را تغییر دهد ضروری است - چه در دنیای کسب و کار چه خارج از آن - یک داستان کوتاه تعریف میکنم که من معمولا برای خودم یادآوری میکنم و برای من مفید است. شما هم اگر به نظرتان مفید آمد میتوانید آن را بازگو کنید.
یک بار شنیدم که بهترین راه برای گرفتن یک میمون این است که تکه ای غذا زیر یک پوست نارگیل که از وسط نصف شده و به زمین چسبانده شده، گذاشته شود. یک سوراخ کوچک در پوسته نارگیل ایجاد شود، این سوراخ باید به اندازهای باشد که دست میمون در آن برود و دستش به طعمه برسد. میمون غذا را در دست میگیرد و سعی میکند که غذا را با دست مشت شدهاش بیرون بکشد و حریص میشود و نمیتواند دستش را بیرون بکشد. اگر که نتواند از غذا چشم بپوشد و آن را رها نکند، گیرمیافتد.
شما را یاد چیزی نمیاندازد؟
*دکتر جیاف مید مدیر عامل شرکت «نریتیو لیدرشیپ اسوسیتز (Narrative leadership associates)» یک شرکت مشاور است که با استفاده از داستانگویی و تکنیکهای روایت داستان به توسعه راهبری اخلاقی و رهبری متناسب با توسعه پایدار کمک میکند.
ارسال نظر