چگونه مدارس کسب و کار اوضاع را خراب کردند
مترجم: زهره سحابی
باب لوتز، نایب رییس سابق جنرال موتورز، مشهورترین بازنده صنعت خودرو است. وی در طول ۴۷ سال اعمال جنونآمیز در این صنعت، درون گستره وسیعی از حلقههای مدیران ارشد فورد، بیامو، کرایسلر و اخیرا جی.ام بوده، اما هرگز بر قلههای اوج قرار نگرفته است.
رعنا فروهر
مترجم: زهره سحابی
باب لوتز، نایب رییس سابق جنرال موتورز، مشهورترین بازنده صنعت خودرو است. وی در طول ۴۷ سال اعمال جنونآمیز در این صنعت، درون گستره وسیعی از حلقههای مدیران ارشد فورد، بیامو، کرایسلر و اخیرا جی.ام بوده، اما هرگز بر قلههای اوج قرار نگرفته است. دلیل این اتفاق، به قول خود او، این است که «ماشینها را بیش از حد خوب ساخته است.» شاید هم ربطی به این واقعیت داشته باشد که باب افراطی، کسی که میشد در مردان دیوانه یکی از کاراکترها را بر اساسش ساخت، بیشتر از آنکه دلال قدرت باشد، یک موسس متکی بر خود و موثر است که دوست دارد پیامهای صنفی به این و آن بدهد. میگویند در کتاب جدیدش «مردان صنعت خودرو در برابر حسابدارها: نبردی بر سر روح کسب و کار آمریکایی» پیامی دارد که به شنیدنش میارزد. لوتز میگوید برای رشد دوباره اقتصاد
ایالات متحده نیاز داریم ام.بی.ایها را کنار بزنیم و بگذاریم مهندسها کار را پیش ببرند.
استدلال اصلی لوتز این است که مدیران اجرایی محصولمحور بهترین خدمات را به کمپانیها، سهامداران و مصرفکنندگان ارائه میدهند.
لوتز در کتاب خویش بهشکل کنایهآمیزی به روزهای طلایی جی.ام در دهه ۶۰ از نظر طراحی و تکنولوژی اشاره میکند و تا اشغال این کمپانی در اواخر دهه ۷۰ توسط گروههای ام.بی.ای پیش میرود. مدیران اجرایی که زمانی عمدتا از دل مهندسی بیرون میآمدند، این بار از دل علوم مالی ظاهر شدند. نتیجه امر طیفی از چالشهای جدی (مدیران به تولید محصولات «پست» پایان بخشیدند، زیرا مشتریان «انتخاب دیگری نداشتند») تا خندهدار (زیرسیگاریهای کادیلاک که باز نمیشدند، زیرا طبق تعهدات شرکتی آن را برای کار در ۴۰ - فارنهایت ساخته بودند) بود. تصور این صحنه خیلی آسان است که لوتز بهعنوان یکی از مردان صنعت خودرو کلاه ایمنیاش را بر میدارد و بر سر مدیر خط تولید ـ که از ترس دولا شدهـ داد میزند: «خوب، مشتریانمان در داکوتای شمالی خیلی خوشحال خواهند شدو زیر سیگاریهای ما در ۴۰ - درجه کار میکند.»
صنعت خودرو واقعا نماینده هولناکی از گرایش به مدیریت کوتاهمدت و (بهشکلی کوتهنگرانه) مبتنی بر ترازنامهها است که کسبوکار آمریکا را تحت تاثیر قرار داده است.
در نخستین نیمه قرن بیستم، غولهای صنعتی همچون فورد، جنرال الکتریکز، ای.تیاند تی و بسیاری دیگر بهشدت مشتریمحور بودند. آنها بسیاری از زمان و پولشان را خرج استفاده از تکنولوژیهای جدید میکردند تا بهترین محصولات و خدمات ممکن را، فارغ از هزینههای توسعه، تولید کنند. ایده این بود که اگر کالا را بهتر بسازی، مشتریهایش سر خواهند رسید و سر هم رسیدند.
پاندول این ایده در دوران پس از جنگ شروع به نوسان کرد، وقتی روبرت مکنامارا، فارغالتحصیل دانشکده بازرگانی هاروارد و «بر و بچههای تیز و فرزش» بهخاطر استفاده از مدلکردن ریاضیاتی، نظریه بازی و تحلیل آماری پیچیده برای شرکتهای ارتشی هوانیروز مشهور شدند؛ آنها این چیزها را برای کارهایی مثلِ بهبود زمانهای انتقال سوخت و برنامهریزی بهینهتر حملات هوایی انجام دادند.
مکناراما که بعدتر رییس فورد شد، تراکمبخشیهای عددی بسیاری را به جهان کسبوکار وارد کرد و بهزودی این ایدهاش که «اگر بتوانی اندازهگیریاش کنی، میتوانی مدیریتش کنی» مسلط شد ــ چیزی که شگفتآور هم نیست. تا اواخر دهه ۱۹۷۰، ام.بی.ای ها در حال پیشرفت و شکوفایی بودند و مهندسان به اتاقهای عقبی
فرستاده شدند.
این حرف بدین معنا نیست که ام بی ایها، این بچهبازیهای تیز و فرز کسبوکار آمریکایی، هیچ اثر مثبتی رقم نزدهاند؛ چیزهایی مثل مراکز فعالیت لژستیک فدرال اکسپرس با آن ابربهینگی و سرتاسر صنعت مشاوره از دل فعالیتهای آنان بیرون آمدهاند، اما در نهایت، جابهجا کردن عددها اینوروآنور تنها به همین کارها میآیند. در بلند مدت، باید محصولات و خدمات واقعی خلق کنید یا آنها را بهبود ببخشید تا رشد کنید.
در ایالات متحده، رشد صنعت مالی صرفا گرایش به مدیریت مبتنی بر ترازنامهها را شدت بخشیده است. شرکتهای سرتاسر زمین، اما بهطور خاص ایالات متحده، جایی که بخش بانکداری بیشترین قدرت را در چنگ دارد، تحت فشارهای مهیب کوتاهمدت هستند تا ترازنامههایشان را هر سه ماه یک بار بسازند.
این امر اغلب به برنامهریزی واکنشی و نه تیزهوشانه میانجامد: وادارکردن مهندسانی که از همه بالاتر حقوق میگیرند به بازنشستگی، حتی اگر بهترین مهندسان باشند و کاهشدادن هزینههای حقوقهای پرداختی در سرتاسر بخشها، بهجای آنکه در بخشهایی سرمایهگذاری کنی که آن چیز نوی نو را داخل بازار میفرستند.
جالب است بدانیم آن حوزه واحدی که اقتصاد آمریکا در حال افزودن شغل و افزایش قابلیت تولید و ثروت به آن است، همان حوزهای است که شدیدتر از همه دیگر حوزهها بر محصول و مشتری متمرکز است: سیلیکون ولی! و آن شرکتی در بزرگراه ۱۰۱ که بهتر از دیگر نمونهها این نکته را روشن میسازد، اپل است. تنها باری که اپل واقعا طرح و برنامههایش را باخت، همان زمانی بود که ام.بی.ایها را بر سر کار گذاشت. تا وقتی که استیو جابز ترکتحصیلکرده پشت رول است، مشتریها (و سهامداران)خوشحالند.
دلیلش نیز آشکارا همانی است که لوتز در کتابش پیش کشیده: «کفاشیها را باید کفاشها راه ببرند و شرکتهای نرمافزاری را آدمهای نرمافزار.»
با این حال، بهرغم جستوجوهای بسیار برای یافتن ارزش یک ام.بیای پس از بحران مالی درون اجتماع بازرگانی، هنوز هم دانشکدهها پشت سر هم ام.بی.ای تولید میکنند. در این کشور، در آیندهای نهچندان دور از ذهن، تعداد متخصصان مالی خیلی خیلی بیشتر از تعداد مهندسها خواهد بود، اما همین امر در مورد چین نیز به زودی صادق خواهد بود، جایی که طبق برنامههای دولتی در چند سال آینده ۴۰ مرکز آموزش عالی بازرگانی جدید افتتاح خواهند شد. همان طور که لوتز به طنز میگوید: «این بهترین خبری است که طی این سالها شنیدهام.»
منبع: تایمز
ارسال نظر