ارتقای فرصتهای کاری با تبدیل شدن به پل ارتباطی
معجزات هنر وصل کردن
دیوید دوئین، معمار اهل شیکاگو که عاشق برقراری ارتباط بین آدمهای گوناگون زندگیاش است، میگوید: «ارتباط مثل گوش دادن به موسیقی یا چیزی شبیه به آن است. اگر این کار را درست انجام دهید، احتمالات فوقالعادهای را برای هر دو طرف میسازید.» و بدون شک برای خود فردی که پل ارتباطی شده هم فرصتساز است. این همان چیزی است که ما معمولا نامش را «کارما»، قدرت شبکهسازی یا حتی شانس میگذاریم. اگر تبدیل به پل ارتباطی بین دوستان و همکارانتان شوید، فایدهاش به خودتان هم میرسد و دایره ارتباطیتان را غنیتر میکند.
من به آدمهایی در زندگیام فکر میکنم که وقتی برای فرزندم دنبال دکتر میگردم، سریع به آنها پیام میدهم و از آنها کمک میگیرم. خیلی قدردان حضورشان در زندگیام هستم.
آنها برای من شبیه جلیقه نجاتی هستند که روی سطح آب شناورم نگه میدارند و کمکم میکنند پیش بروم. بعد فکر میکنم ما هم میتوانیم برای دیگران چنین نقشی داشته باشیم؟
برایان اوزی، استاد مدیریت دانشکده کلاگ دانشگاه نورثوسترس که در حوزه دانش شبکههای اجتماعی تحقیق میکند، میگوید: «همه ما در جایی از زندگی به نقطهای میرسیم که شبکههایی که در آنها قرار داریم، دیگر نیازهایمان را برآورده نمیکنند.»
وقتی بهعنوان یک میانجی در گروههای گوناگونی رفتوآمد داشته باشیم، به انواع اطلاعات جدید دسترسی پیدا میکنیم و نکات جزئی و فرصتهای تازهای بهدست میآوریم. به گفته اوزی، با ترکیب دیدگاههای متنوع بهتر میتوانیم مسائل را به روشهای خلاقانهای حل کنیم. مردم بهخاطر این کار عاشق ما میشوند.
پیشرفت در کار
برایان اوزی میگوید احتمالش بیشتر است که پلهای ارتباطی ارتقا بگیرند و پاداش بیشتری دریافت کنند و بعد توضیح میدهد که در پژوهشی که روی دانشجویان MBA صورت گرفته است،
آنهایی که بین گروههای کوچک، نقش میانجی را بازی میکردند، دو برابر بیش از سایر دانشجویان بهترین پیشنهادهای شغلی را بلافاصله پس از فارغالتحصیلی دریافت کردند.
نکته کلیدی اینجاست که اول بخشنده باشید و بعد درخواست کنید. گریگ پرایر، یکی از مدیران باسابقه منابع انسانی که اکنون در زمینه روانشناسی سازمانی تحقیق میکند، میگوید: «ایده بدهبستان بسیار قدرتمند است.»
به عقیده او، اگر هنگام ایجاد یک رابطه، درخواست کمک کنید، همان ابتدای کار خود را بدهکار کردهاید.
او به جای این کار، در تمام عمر کاریاش با ذهنیت «نیکی به دیگران» پیش رفته و تقریبا تمام مکالماتش را با این سوال به پایان میرساند که: «کمکی از من برمیآید؟» یکبار، یکی از همکاران پرایر از او خواست که درباره موضوع فرهنگ سازمانی و ارزشها یکی از آشنایانش را راهنمایی کند. پرایر یک روز کامل را با آن دوستِ دوست گذراند و او را به افراد دیگری در صنعت معرفی کرد که میتوانستند کمکش کنند.
آن زن در نهایت مدیر ارشد منابع انسانی شرکت نرمافزاری «ورکدی» شد. زمانی که پرایر دنبال شغل بعدی خود بود، با او تماس گرفت و چند هفته بعد، مدیر بخش استعدادیابی ورکدی شد. او ۱۰سال در آن شرکت ماند که به گفته خودش بهترین قسمت از دوران کار حرفهایاش بود.
فرمول ایمیل
هنر خاصی در نوشتن یک ایمیل معرفی عالی وجود دارد. دوین، همان معمار اهل شیکاگو که هزاران معرفی را ترتیب داده و مدیریت کرده، همیشه دفترچه ذهنیاش را به دنبال افرادی مرور میکند که بتوانند مشکلات یکدیگر را حل کنند. او ابتدا تایید هر دو طرف را برای برقراری این ارتباط میگیرد و بعد سراغ فرمول خود میرود.
ایمیلهای معرفی ایدهآل او دو پاراگراف دارد و هر پاراگراف مخصوص معرفی یک طرف این ارتباط است. او توضیح میدهد که کارشان چیست و چه چیزی باعث شده به این فکر بیفتد که آنها را با هم آشنا کند و چرا برای این مبحث خاص این دو نفر خوراک یکدیگر هستند. لینک صفحات لینکدین هر دو نفر را در ایمیل قرار میدهد و همیشه نام شخصی را که از این تعامل نفع بیشتری میبرد، آخر میآورد تا او برای تماس گرفتن با شخص دیگر پیشقدم شود. او میگوید: «طاقت ندارم معرفیهایم همینطور بینتیجه بمانند.»
اگر اختلاف قدرت بین دو نفر فاحش و چشمگیر باشد، برقراری ارتباط را حتی با دقت بیشتری مدیریت میکند. مثلا زمانی که بخواهد دانشجوی معماری را به متخصصی در یک استودیوی طراحی معرفی کند، به دانشجو اطلاع میدهد که ایمیل را ساعت ۸صبح ارسال میکند و از او میخواهد که ۸:۰۴ دقیقه پاسخ دهد.
او میگوید: «من در را برایت باز میکنم و تو باید داخل شوی.»
اریکا داوان، مشاور رهبری سازمانی در فلوریدا و نویسنده کتابی درباره ارتباطات دیجیتال میگوید که افراد، اغلب هنگام نوشتن ایمیل از ترس اینکه قولی بدهند که توانایی انجامش را نداشته باشند، خشکشان میزند و مغزشان قفل میکند. ورود به اینباکس ایمیل یک نفر ریسکهای خاص خودش را دارد. شما وقتشان را میگیرید و خود را به دو نفری متصل میکنید که ممکن است با هم جور شوند و ممکن است نتوانند با هم ارتباط بگیرند.
داوان پیشنهاد میکند هنگامی که از افراد میپرسید مایل به برقراری چنین ارتباطی هستند یا نه، از عبارتی مثل «بدون تعارف» یا «بدون هیچ تعهد یا فشاری» استفاده کنید. او میگوید میخواهم احساس کنند که این ارتباط برای هر دو طرف سودمند است، نه اینکه یکی از طرفین احساس کند دارد در حق من لطفی میکند.
بدترین معرفی ممکن
اگر معرفی درست صورت نگیرد، برای کسی که ایمیل معرفی را دریافت میکند، میتواند به جای هیجانآور، استرسزا باشد.
خالد بشیر، بنیانگذار یک آژانس بازاریابی و استارتآپ هوش مصنوعی در تورنتو میگوید: «ایمیلم را باز میکنم و میبینم در یک رشته ایمیلی وارد شدهام که اصلا نمیدانم برای چیست و چرا برای من فرستاده شده است؟ من باید چه کار کنم؟» خیلی وقتها سایر همکاران بنیانگذارش او را به مشتریان احتمالی معرفی میکنند. حداقل او فکر میکند ماجرا از این قرار است، اما گاهی متن به قدر کافی شفاف و گویا نیست و او بدش نمیآید صحبت با شوخی دوستانهای برای تلطیف فضا شروع شده باشد که او بتواند بدون اینکه فورا سراغ مسائل کاری برود، وارد گفتوگو شود.
البته معرفیهای بد هم میتوانند پایان زیبایی داشته باشند. سالها قبل، یک مشتری بدون هیچ توضیحی خالد را وارد یک گروه واتساپ کرد که به جز خالد فقط یک نفر دیگر در آن حضور داشت. معلوم شد که طرف مقابل مالک آژانس مشابهی بوده. این دو نفر به سرعت سر اشتراکات کاری و علاقهای که هر دویشان به کمیکهای ژاپنی داشتند، با هم دوست شدند. اکنون خالد درحال فروش واحد بازاریابی کسبوکارش به همان دوست است تا بتواند تمرکزش را روی توسعه بخش هوش مصنوعی بگذارد.
نوش جان!
برای کاستن از حالت غریبانه و ناخوشایند آغاز ارتباط، غذا را وارد ماجرا کنید. مایکل مگدلینسکاس که در امور دولتی یک شرکت مشاوره کار میکند، مرتب در آپارتمانش میهمانیهای شام برگزار میکند و با کباب و بستنی از میهمانانش پذیرایی میکند و در این میهمانیها افراد متفاوتی را از همکاران سابقش گرفته تا آشنایانی که از کشورهای دیگری آمدهاند، دور هم جمع میکند.
او لیست میهمانانش را با در نظر گرفتن علائق مشترک، زادگاه و نسبت افراد درونگرا به برونگرا تهیه میکند. اخیرا گروهی از میهمانانش سر جوکی که بینشان رد و بدل شده بود، گروه اینستاگرامی ساختند و حسابی با هم صمیمی شدند. جالب اینکه حتی به فکرشان نرسیده بود که مایکل را هم به آن گروه اضافه کنند! مایکل میگوید: «نکته مثبتی است؛ چون نشان میدهد که فرآیند جواب داده است.»
منبع: Wall Street Journal