انتخاب مسیر درست پیش رو
وقتی این گزینهها را شناسایی میکردید، از طرف گفتوگویتان خواستید که قضاوت را کنار بگذارد و هر چه ایده به ذهنش میرسد بگوید.
حالا وقت آن رسیده که گزینهها را ارزیابی کنید و مسیر پیش رو که بیشترین احتمال موفقیت را دارد، انتخاب کنید.
ارزش دارد که بار دیگر تاکید کنیم طرف گفتوگوی شما باید این بخش از فرآیند را هدایت کند. انتخاب مستقل، به او حس مالکیت بر برنامه را میدهد و بنابراین مشتاق است که خودش آن را ادامه دهد.
ببینیم این موضوع در مورد دارا و بن چطور پیش میرود.
- دارا: حالا مجموعه گزینههای زیادی داری و میتوانی انتخاب کنی چطور پیش بروی. یا هر کدام را جدا جدا بررسی کن یا به شیوههای متفاوت آنها را ترکیب کن.
با توجه به همه گزینههای روی میز، میخواهی چه کار کنی که هیجانانگیز باشد؟
- بن: فکر میکنم برگزاری یک جلسه تیمی که بتوانیم همه چیز را در آن مطرح کنیم، یک اقدام مهم باشد.
- دارا: عالیه! من را به چنین جلسهای ببر. چطور صحبت را شروع میکنی؟ بیا آن را بازی کنیم.
- بن: خب مثل روال سهشنبه صبحها در اتاق کنفرانس جلسه را برگزار میکنیم. کل اعضای تیم حضور دارند. من جلسه را با این جمله شروع میکنم: «همگی خوشآمدید. امروز میخواهم خودمان را در قالب یک تیم با عملکرد عالی درآورم.» {سکوت میکند} اوه، نه. این خیلی کلیشهای است. چشمشان گرد میشود .
حتی خود من.
- دارا: مشکلش چیست؟
- بن: فکر کنم اگر اولش اذعان نکنم قبلا چه اتفاقاتی افتاده، نمیتوانم توجهشان را جلب کنم.
- دارا: خب در عوض میخواهی چه بگویی؟
- بن: اگر با یک جمله توفانی شروع کنم، چه؟ «تیم ما پتانسیلهای فوقالعادهای دارد. فقط ما از روشهای خوبی برای برقراری ارتباط بین خودمان استفاده نمیکنیم. و همه هم این واقعیت را میدانیم. امروز میخواهم به این موضوع اذعان کنم و از همه بخواهم به این موضوع بپردازند و به رفع مشکل کمک کنند.» این خیلی بهتر و البته ترسناک است.
- دارا: خوب و ترسناک است. از نظر تو، این جمله شانس موفقیت زیادی دارد و ماجرا را به همان سمتی میکشاند که میخواهی. گفتن واقعیت، حتی اگر بیانش برای تو و شنیدنش برای آنها سخت باشد.
- بن: فکر میکنم همینطوره.
- دارا: خب بیا بازی را ادامه دهیم. فکر میکنی اگر جلسه را اینطوری شروع کنی، بعدش چه اتفاقی میافتد؟ رامونا چه کار میکند یا چه میگوید؟
- بن: ممکن است این را یک حمله شخصی تلقی کند. همانطور که همه میدانند، او وصله ناجور تیم است و صحبت کردن در مورد مشکل ارتباط برقرار کردن در تیم، یک جور انتقاد غیرمستقیم از او محسوب میشود.
- دارا: با توجه به اینکه تو میخواهی رامونا بخشی از راهحل باشد، فکر میکنی بهتر است چه کار کنی به جای اینکه در موضع دفاعی برود، با بقیه همراه شود و کمک کند؟
- بن: فکر میکنم بهتر است اول با او شخصا صحبت کنم.
- دارا: در چنین مکالمهای چه خواهی گفت؟
- بن: از او میخواهم خودش را رهبر گروه ببیند و با این عنوان مسوولیت تغییر لحنش را بپذیرد تا تاثیرگذارتر باشد. همچنین میخواهم بداند با اینکه روابط پرچالشی داشتیم، اما من میدانم نیتش خوب است.
- دارا: فکر میکنی نیاز است کدام بخش را اول بشنود؟
- بن: فکر نمیکنم از اینکه اول بخواهم لحن و رفتارش را تغییر بدهد راضی باشد . تا اینکه اذعان کنم من هم با او رفتار خوبی نداشتهام.
- دارا: خب، چنین مکالمهای را چطور شروع میکنی؟
- بن: خب نمیخواهم مستقیم سراغ عذرخواهی بروم، چون قدرتم را در مقابلش از دست میدهم.
- دارا: واقعیتی که دوست داری او بداند چیست؟
- بن: اینکه ما به بسیاری از کارهایی که او برای تیم انجام میدهد نیاز داریم و میدانم که واکنش من به این کارها خوب نبوده است. و من دوست دارم اثرگذاری او بر تیم بیشتر باشد.
- دارا: عالیه. میتوانی تصور کنی این چیزها را به او بگویی؟
- بن: بله، قطعا. میتوانم همین بعدازظهر چنین مکالمهای با او داشته باشم.
- دارا: به نظرت در پاسخ چه خواهد گفت؟
- بن: خب، اولش عصبانی میشود و شاید نسبت به انگیزه من تردید کند. نمیتوانم از این بابت ملامتش کنم. اما بعدش احتمالا جزئیات بیشتری میخواهد. مثلا «خب، چطور میخواهی اثرگذاری بیشتری داشته باشم؟ آیا از حالا به بعد هوایم را داری یا از من میخواهی تغییر رویه بدهم؟»
- دارا: پاسخ تو چه خواهد بود؟
- بن: «رامونا، من میدانم که رفتار ستیزهجویانه تو برای موفقیت تیم است و ما به چنین چیزی نیاز داریم. تو به ریسکهایی اشاره میکنی که اغلب ما نادیده میگیریم و همه – از جمله خود من – اگر میخواهیم به بیشترین پتانسیلمان برسیم، باید درگیر چنین گفتوگوهایی شویم. همزمان، روشی که تو در پیش گرفتی، به دیگران آسیب میزند.
آیا حاضری در مورد اینکه چطور توانایی تو را برای مطرح کردن مسائل سخت در تیمی که افرادش خیلی محتاط و کمرو هستند، به کار ببریم، جلسه بگذاریم و حرف بزنیم؟»
- دارا: وقتی خودت میشنوی که چنین چیزی را میگویی، چه حسی بهت دست میدهد؟
- بن: حس میکنم در نهایت واقعیت را گفتهام. دلسوزانه و جسورانه است.
حدس میزنم الگویی برای آنچه که میخواهم فرهنگ تیمی ما به آن تبدیل شود خواهم بود. اینطور نیست؟ {لبخند}اگر رامونا پاسخ مثبت بدهد و استقبال کند،
فکر کنم قدم بعدی این است که از او بخواهم کمکم کند برای برگزاری جلسه تیمی و شروع این فرآیند برنامهریزی کنیم.
- دارا: اگر بگوید نه، چی؟
- بن: {مکث میکند}
- دارا: {سکوت میکند}
- بن: از او بابت اینکه با من صادق بوده تشکر میکنم. و تکرار میکنم که فکر میکنم او میتواند سهم مثبتی در تیم داشته باشد و یک رهبر باشد.
همچنین میپرسم اگر بخواهد تجدید نظر کند، دوست دارد چه چیزی تغییر کند.
اگر بگوید «هیچی»، باز میپرسم دوست دارد کارش را چطور ادامه دهد. آیا میخواهد وضعیت فعلی همچنان ادامه پیدا کند یا آینده دیگری را ترجیح میدهد؟
شاید همینجا دیگر نخواهد همکاریاش را ادامه دهد. اما این را میدانم که از این به بعد رهبر تیمی متفاوتی خواهم بود، چون این جسارت را داشتم که یک تعارض را به طور مستقیم مطرح کنم و سعی در حل آن داشته باشم.
بنابراین حتی اگر رامونا تصمیم بگیرد ما را ترک کند، تیم ما همچنان میتواند تغییر به شیوههای مثبت را شروع کند.
- دارا: واقعا عالیه.
در قسمت بعد، تشریح میکنیم که اگر طرف مقابل بخواهد وارد جزئیات شود، گفتوگو چطور پیش میرود.
منبع: کتاب میتوانی دیگران را تغییر دهی