بذر نارضایتی شغلی در کودکی است
از همان زمان که از کودکان میپرسیم که در بزرگسالی میخواهی چه کاره شوی، احتمال تعادل بین کار و زندگی را برای او کاهش میدهیم. این بذر در ذهن خود ما نیز کاشته شده است. با این پرسش، مفهومی به نام شغل رویایی را در ذهنها پرورش میدهیم؛ به شکلی که گویا دست یافتن به این شغل رویایی، بزرگترین هدف زندگی است. استیو جابز در ورزشگاهی پر از فارغالتحصیلان دانشگاه استنفورد، اینگونه سخنرانی سال ۲۰۰۵ خود را ایراد کرد: «شما باید کاری را که عاشقش هستید، پیدا کنید. اگر هنوز آن را نیافتهاید، به جستوجوی خود ادامه دهید. هیچگاه تسلیم نشوید.»
سنت جستوجوی علایق و اشتیاقها، جنبههایی منفی و حتی زیانآور دارد. برای کسانی که شغلی لذتبخش یافتهاند، انتظار رویایی بودن همیشگی آن، نسخهای برای ناامیدی است. آدام جی کورتز، طراح و گرافیستی است که به خوبی منطق پشت تعادل کار-زندگی را درک کرده است.
او در یک اثر هنری، جمله دوم از کلیشه «کاری را که عاشقش هستید، انجام دهید تا هیچ روز دیگری در زندگیتان مجبور به کار کردن نباشید» را با عبارت جدیدی جایگزین کرده است: «کاری را که عاشقش هستید، انجام دهید تا تمام اوقات به سختی درگیر کار باشید، هیچ جدایی و حدی نداشته باشید و همهچیز را به شدت به خود بگیرید.»
جامعه ما با کسانی که رسالت خود را نیافتهاند و کسانی که شغل خود را دوست ندارند، به گونهای رفتار میکند که انگار مرتکب خطایی اخلاقی شدهاند. جابز در ادامه سخنرانیاش در استنفورد، ایدئولوژی خود را چنین تبلیغ کرد: «تنها راه برای انجام دادن کاری بزرگ، دوست داشتن کاری است که انجام میدهید.» در اینستاگرام و لینکدین، ضربالمثلها را بخوانید: «زندگی بسیار کوتاهتر از آن است که علایق خود را دنبال نکنید.» این ایده که همواره باید عاشق شغل خود باشیم، انتظاراتی سنگین از شغلمان ایجاد میکند. این ایده، ملالت موجود در تمام کارها را نادیده میگیرد، ما را نسبت به ضعفها و ایرادات شغل رویاییمان کور میکند و شرایطی میسازد که شاغلان حاضر به دریافت حقوقی کمتر از استحقاقشان شوند.
فوباتزی، فارغالتحصیل دانشگاه دِلاوِر است. او در کودکی عاشق کتاب شد. کتابها به او نشان دادند که افکار و تمایلات خاص او در دیگران هم وجود دارد. انگار دوستانی در کتاب یافت که نمیتوانست آنها را تنها بگذارد. این شیفتگی باعث شد که علاقهمند به شغل کتابداری شود. اما کتابداری کار سادهای نیست.
بسیاری از فرصتهای شغلی تماموقت در کتابخانهها نیازمند مدرک فوقلیسانس در کتابداری و علوم اطلاعات است؛ مدارکی که (در آمریکا) دو سال زمان و هزاران دلار هزینه نیاز دارد. به این دلیل، کتابدارهای علاقهمندی مانند فوباتزی، با بدهی دانشجویی کار خود را شروع میکنند. با این حال، بسیاری از آنها، مزیت حضور در دریایی از کتاب را به این بها ترجیح میدهند. یکی از کتابدارهایی که با او مصاحبه میکردم، به من گفت: «کتابدارها ساخته نمیشوند، به دنیا میآیند.»
یکی از چیزهایی که باعث میشد فوباتزی درباره کار در کتابخانه رویاپردازی کند، مطلبی بود که در دبیرستان خوانده بود. او فهمیده بود که کتابخانهها آرمانی مبنی بر دردسترس بودن برای تمام اقشار جامعه را دارند. این موضوع بهویژه از آن جهت برای فوباتزی جذاب بود که خودش سیاهپوست بود و گاهی احساس اجحاف میکرد. استادانش در دانشگاه، کتابخانه را «آخرین نهاد واقعا دموکرات» مینامیدند. اما این انتظارات و رویابافیها هنگام پژوهشها و تجربیات کاری فوباتزی رنگ باختند. یکی از مزیتهای کتابخانهها، منصف بودن و ارائه فرصت کاری به گروههای مختلف جامعه بود. با این حال، در دانشگاه راتگرز که یکی از پرتنوعترین طیف دانشجویان را داشت، فقط او و یک سیاهپوست دیگر در بین ۴۰ دانشجوی کتابداری، نماینده رنگینپوستان بودند.
او خارج از کلاس فهمید که طی جنبش حقوق مدنی آمریکا، کتابخانههای جنوب این کشور، ترجیح دادند دربهای خود را ببندند و به موج رفع تبعیض ملحق نشوند (این مطالب از کتاب درسی حذف شده بودند و فوباتزی تا آن زمان اطلاعی از آنها نداشت). موضوع دیگری که مخفی مانده بود: کتابخانههای آمریکا قوانین تبعیضآمیزی برای صدور کارت اشتراک دارند تا مانع از ورود شهروندان خاصی شوند. کتابخانهها همواره و آن اندازه که ادعا میشد، نهادی دموکراتیک نبودند.
احساس و تجربه فوباتزی از فهمیدن این مطالب را میتوانید درک کنید؟ زمانی که در ذهن کودکان، اهمیت شغل را بالا میبریم و سپس بر داشتن شغلی رویایی تاکید میکنیم، آنها را آماده ناامیدی و شکست خوردن میکنیم. برای فردی مانند فوباتزی، میتوان ادعا کرد که زندگی به پایان رسیده است. او فقط کتابداری و کار در کتابخانه میخواست و برای این آرمان، به درآمد اندک و بدهی فراوان تن داده بود. او و بسیاری از ما، زمانی میتوانیم بین کار و زندگی خود تعادل ایجاد کنیم، که با واقعیات مواجه شویم، زشت و زیبای هر شغل را ببینیم و برای آرمانهایی غیرواقعی، از حقوق خود کوتاه نیاییم.
برگرفته از کتاب: شغل کافی/ نوشته: سیمون استالزوف