تصمیمگیری بهنفع کارکنان
آنها از سال ۲۰۰۳ در این کسب و کار بودند. یازده سال! در ابتدا کسب و کارشان فروش پاپکورن در فضای آزاد بود. در پارکینگ خانه پاپکورن درست میکردند و آن را در رویدادهای ورزشی و فرهنگی مانند مسابقات فوتبال و بیسبال و هاکی میفروختند. کسب و کارشان صرفا مانند یک سرگرمی و منبع درآمد جانبی بود.
انجی یک پرستار روانپزشکی و دن معلم مدرسه راهنمایی بود. آنها به دنبال راهی برای اندکی درآمد بیشتر بودند تا فرزندانشان را به راحتی به دانشگاه بفرستند. فرزندان آنها در زمان شروع کسب و کار، سه و پنج ساله بودند. انجی در مصاحبه سال ۲۰۱۹ در مقابل حضار شرایط مالی آن زمان خودشان را تشریح کرد: «هر دو شاغل بودیم اما هیچ پساندازی نداشتیم. این در حالی بود که سایر والدین و همکاران ما مبالغی برای دانشگاه فرزندانشان پسانداز میکردند.»
روی آوردن آنها به تولید پاپکورن هم کاملا اتفاقی بود. دن در جستوجوی شبانهاش در گوگل با آن مواجه شده بود. خودش توضیح میدهد: «به نحوی خودم را در سایتی یافتم که میگفت با تولید پاپکورن هر آخر هفته هزاران دلار درآمد کسب کنید. من حتی نمیدانستم که روش کار چیست.»
ناآگاهی او، باعث نشد که ایده آن وبسایت را نادیده بگیرد. خانواده دیگری در ایالت واشنگتن با ۱۰هزار دلار یک دیگ بزرگ مخصوص پاپکورن، یک چادر و یک میز فروش ارائه میکردند.
انجی به یاد میآورد که در حال بستری کردن یک بیمار بودند که همسرش تماس گرفت. همان جا تصمیم خود را گرفتند و با یک تلفن و به صورت اعتباری تجهیزات را خریدند. طی دو سال بعد، این زوج روزهای کاری هفته را در شغلهای خود (آموزش اسپانیایی و مطالعات اجتماعی به کودکان ۱۳ ساله و کار در کلینیک) به سر میبردند و شبها و آخر هفتهها به کسب و کار جانبیشان اختصاص مییافت. در دیگ پاپکورن درست میکردند و آن را در کیسههای پلاستیکی زیپدار ارزانقیمت بستهبندی میکردند. آخرهفته هم چادری در شهر خود (میناپولیس) بر پا میکردند و پشت میز تاشوی خود هر بسته پاپکورن را با قیمت ۳ دلار میفروختند.
یک ضربالمثل آفریقایی معروف میگوید برای بزرگ کردن یک کودک، یک دهکده باید مشارکت کنند. ۱۰ سال بعد ثابت کرد که برای ساختن کسب و کار پاپکورن انجی و دن هم مشارکت یک دهکده لازم است. آنها در سال ۲۰۰۳ از طریق یکی از دوستانشان به مسوول خرید یک فروشگاه زنجیرهای محلی معرفی شدند.
او مسیر قانونی و رسمیت یافتن کسب و کارشان را نشان داد: «کارهایتان را سازمان دهید. یک جدول تغذیهای دریافت کنید. به دنبال بستهبندی اساسی باشید. سپس بازگردید تا صحبت کنیم.» طی شش ماه بعد، آنها تجهیزاتی خریدند، یک آشپزخانه کوچک تجاری اجاره کردند و پس از انتقال عملیات تولیدی خود به آن، رسما شرکت را با نام انجیز کتل کورن (Angie’s Kettle Corn) راه انداختند. اکنون مجوز داشتند و تولید در فضای سربسته انجام میشد اما همچنان همکاریشان با اطرافیان بود. لوگوی آنها توسط زنی در شهر همسایه کشیده شد. طراحی که دفتر کارش در زیرزمین خانهاش بود. چاپ برچسب محصول هم بهطور محلی انجام شد. اغلب دن در آشپزخانه کار میکرد. اما همه خانواده به همراه فرزندان و گاهی دوستان و آشنایان، شبها را به بستهبندی میگذراندند. دن صبحها محصولات را در کارتنهای موزِ قرض گرفته به فروشگاههای هدف تحویل میداد. پنجشنبه تا یکشنبه هر هفته نیز به معرفی محصول در فروشگاههای محلی میگذشت. در این فرآیند، زوج دیگری با نام دان و جنی باوِر به آنها کمک میکردند؛ زوجی که در نهایت به استخدامشان درآمدند. آنها معلمانی تازه بازنشست شده بودند که میخواستند کاری در کنار یکدیگر انجام دهند. مجموعا ۸ دلار در ساعت به آنها دستمزد میدادند اما برای دان و جنی اهمیت نداشت. خودشان گفته بودند که «مبلغ دستمزد اهمیت ندارد. شما مردم مهربانی هستید و میخواهیم کمک کنیم.»
تا ۲۰۰۶ سقف اعتبارات آنها پر شده بود. در حقیقت وضعیت مالیشان بدتر از زمان شروع کار بود. یکی از دوستان خانوادگی که حسابدار بود، نگاهی به دفاترشان انداخت و پیشنهاد داد که بدهیهایشان را خودش پرداخت کند و به جای بانک به او مدیون باشند. یک سال بعد، برادر دن، گِرِگ نیز به آنها ملحق شد تا اوضاع مالی را سامان دهد. همکاری گِرِگ در بهترین زمان ممکن بود؛ چرا که به زودی از تقاضای بازار عقب میافتادند و باید به سرعت تولید را بالا میبردند. سه دانشجو از دانشگاه ایالتی مینهسوتا (که دو نفرشان از اقوام بودند) استخدام کردند و حداقل حقوق قانونی را برایشان تعیین کردند. با افزایش تولید، نیاز به نقل مکان به ساختمانی بزرگتر داشتند و مقامات محلی با شرط اشتغالزایی برای هشت نفر دیگر، این مکان را برایشان مهیا میکردند.
بهار ۲۰۰۸، بزرگترین پیشنهاد کاری فرا رسید. فروشگاههای زنجیرهای تریدر جو ۲۵ کامیون پاپکورن سفارش داد که ارزش آن ۴۰۰ تا ۵۰۰هزار دلار میشد. مشکل آنجا بود که نیروی کار و منابع مالی برای قبول کردن این سفارش وجود نداشت. در این زمان نیز دوستان حسابدار و مطلع از قوانین مالی، امکان دریافت وام فوری را فراهم ساختند. دوست دیگری که یک شرکت کاریابی داشت، تامین نیروی انسانی را بر عهده گرفت و در نهایت کارها روی غلتک افتاد.
سال ۲۰۱۴ که بحث واگذاری اکثریت سهام شرکت به صندوق سرمایهگذاری تیپیجی مطرح شد، بنیانگذاران ما به این نتیجه رسیدند که بهترین زمان برای کاهش تدریجی نقششان است. آنها خرج تحصیل فرزندان خود را درآورده بودند و بیش از همه به دنبال جبران زحمات کارکنان خود بودند. در ازای واگذاری کنترل شرکت، همه کارها با اصول بهتری پیش میرفت و همه کارکنان سهامدار خرد شرکت میشدند. این همان چیزی بود که دن و انجی برای خانواده بزرگ خود میخواستند.