داستانهای مدیریتی - قسمت پنجاه و یکم
چرا نخواستم به کارم در توییتر ادامه دهم
داستان اول:
راوی: Yehong Zhu
من مدت کوتاهی بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه به عنوان دستیار مدیر تولید وارد شرکت توییتر شدم و پس از مدتی توانستم در این شرکت پویا و رو به رشد به مقام مدیر تولید ارتقا پیدا کنم. من در آن زمان یکی از اعضای تیمی بودم که وظیفهاش عبارت بود از آموزش دادن به نیروهای تازه وارد به شرکت و آشناسازی آنها با هنر مدیریت تولید. من در ابتدا از شغلی که در توییتر داشتم و کاری که در آنجا انجام میدادم راضی بودم و بهشدت احساس مفید بودن میکردم؛ چراکه میدیدم تحصیلاتم و آنچه در دوران دانشگاهم آموخته بودم در پیشبرد اهداف کاریام موثر هستند و مرا به جلو میبرند. با این همه من پس از مدتی کار کردن در توییتر احساس کردم که دچار پدیده «کارزدگی» شدهام یعنی اینکه بیش از حد به کار کردن معتاد شده ام و بیشتر وقت و انرژی ام را صرف کار کردن برای توییتر کردهام و این موضوع برای فردی مثل من که عاشق خلاقیت و نوآوری و شادی و سرزندگی در محیط کار بودم بسیار آزاردهنده بود.
در واقع من به این خاطر وارد شرکت توییتر شدم که احساس میکردم در این شرکت میتوانم ایدههای خلاقانه و مبتکرانه خود را به طور جدی دنبال کنم و از شرکت توییتر به عنوان ابزاری برای پیاده سازی ایدههایم بهره ببرم؛ اما در عمل دیدم که در این شرکت فشار سنگینی بر کارکنان و مدیران میانی وجود دارد که آنها را وادار میسازد تا فقط و فقط برای شرکت کار کنند و کار کردن روی ایدههای خلاقانه و نوآورانه خود را فراموش کنند. به عبارت روشنتر آنچه در توییتر خیلی مهم است و بیش از همه چیز اولویت دارد این است که افراد تمام توجه و تلاش شان را صرف انجام کارهایی کنند که توسط شرکت به آنها دیکته میشود و در این میان فرصتی برای ایده پردازیهای خلاقانه کارکنان باقی نمیماند و پذیرش این موضوع برای کسانی که عمدتا به خاطر خلاق بودن و ایدههای نوآورانهای که داشتهاند و از بین هزاران متقاضی موفق به ورود به توییتر شدهاند، بسیار دشوار به نظر میرسد.
داستان دوم:
راوی: Joel Lunenfeld
من ۶ سال در سطوح بالای مدیریتی در شرکت توییتر فعالیت کردم و در مقام نایب رئیس بخش استراتژی جهانی توییتر سالها به فعالیت پرداختم و از کارم در این شرکت قدرتمند و همیشه رو به رشد کاملا راضی بودم و به همین دلیل هم بود که وقتی از شغلم در آنجا استعفا دادم و تصمیم گرفتم یک مدرسه برای بچههای ۱۰ تا ۱۸ ساله راه اندازی کنم تقریبا همه همکاران و دوستانم شگفتزده شدند و تلاش کردند تا مرا از این اقدام منصرف کنند حال آنکه من برای رفتنم از توییتر دلیل محکمی داشتم و اتفاقا به همان دلیل هم بود که تصمیم گرفتم پس از ترک توییتر مدرسهای تاسیس کنم و به آموزش دانشآموزان بپردازم. در واقع من به این دلیل تصمیم گرفتم تا شغل درجه یک و سطح بالای خود در توییتر را ترک کنم که عاشق آموزش دادن و مربیگری بودم و دوست داشتم چیزهایی را که میدانم به دیگران منتقل کنم و نقش مربی و راهنمای افراد را به بهترین نحو ممکن ایفا کنم؛ حال آنکه متاسفانه در شرکت توییتر چنین فضایی برای من مهیا نبود و من مجبور بودم در چارچوبهای تعریف شده توسط شرکت حرکت کنم و فقط وظایف محول شده به خودم را انجام دهم.
در شرکت توییتر من شاهد بودم که ترکیب شدن دو عامل نفوذ و قدرت به ندرت اتفاق میافتد؛ بهطوریکه افراد دارای قدرت تاثیرگذاری در این شرکت، امکان و فضایی برای تاثیرگذاری بر دیگران و کمک کردن به افراد برای ارتقای هر چه بیشتر خود پیدا نمیکردند و در نقطه مقابل هم کسانی حضور دارند که نمیتوانند بر دیگران نفوذ کافی داشته باشند اما تمایلی به انجام این کار از خود نشان نمیدهند. من خودم را جزو دسته اول میدانم چراکه در شش سالی که در شرکت توییتر و در ردههای بالای آن فعالیت کردم تمایل و گرایش زیادی به نفوذ پیدا کردن بر دیگران برای رشد دادن تواناییها و مهارتهای شان از خود نشان میدادم؛ اما در برابر سد محکمی به نام چارچوبهای انعطاف ناپذیر شرکتی در قبال مربیگری قرار میگرفتم که مرا از ایفای نقش مربیگری ام باز میداشت.
به همین دلیل هم بود که تصمیم گرفتم شغل خوبم در شرکت خوب توییتر را ترک کنم و به سراغ تدریس و مربیگری در مدرسهای بروم که به من این امکان را میداد تا به دیگران بیاموزم و حس مربیگری ام را ارضا کنم هر چند که گرفتن این تصمیم برای خود من هم خیلی سخت بود اما من در آن موقع به این نتیجه رسیدم که چون نمیتوانم شرکت توییتر را تغییر دهم و ساختار حاکم بر آن را بر هم بزنم بهتر است که به سراغ کاری بروم که در آنجا بتوانم به مربیگری واقعی و نامحدود بپردازم.