نقش آموزش در تامین رفاه پایدار جوامع
نتایج این مطالعات بیانگر آن است که برای دورههای طولانی تا قبل از انقلاب صنعتی، سطح رفاه در مجموعه جهان، با آهنگی کند و بسیار ملایم در مسیر بهبود حرکت میکرده است. تخمینهای به عمل آمده نشان میدهد سطح تولید ناخالص داخلی جهان، در فاصله سالهای ۱۰۰۰ میلادی تا اوایل قرن نوزدهم، تنها حدودا ۱۰ برابر شده و در کنار آن، جمعیت در این فاصله ۸ برابر شده است.۱ تحولات تولید و جمعیت در سالهای پس از آن، اما شکلی کاملا متفاوت به خود گرفته است. تنها در قرن بیستم، تولید ناخالص داخلی جهان کمی بیش از ۲۰ برابر شده درحالیکه جمعیت در این فاصله حدودا ۵/ ۳ برابر شده است.۲ این نشان میدهد که سطح رفاه بشر در قرن گذشته تحولی بنیادین را تجربه کرده است. آمارهای موجود بیانگر آن است که این تحولات در ۵۰ سال فاصله سالهای ۱۹۶۰ تا ۲۰۱۰، آهنگی تندتر داشته و در ادامه، جالب است بدانیم که بازه زمانی ۱۹۹۰تا قبل از بحران مالی ۲۰۰۸ دوره طلایی تحولات رفاهی تاریخ زندگی بشر به حساب میآید.
سه گروه از مجموعه کشورهای جهان را میتوان قهرمانان شکلدهنده به این تحولات بزرگ قلمداد کرد؛ اقتصادهای نوظهور اولیه در آسیای جنوب شرقی، اقتصادهای درحال گذار (کمونیستی سابق) و اقتصادهای درحال توسعه با تورمهای بسیار بالا و رشد بسیار پایین، کشورهای شکلدهنده به این حرکت بزرگ بودند. گروه اول در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ بنیانهای حرکت خود را محکم کردند و گروههای دوم و سوم نیز در دهههای ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰. سه تحول بزرگ در این کشورها به وقوع پیوست. اول، فراهم آوردن یک محیط سیاسی و اقتصادی با ثبات و پیشبینیپذیر در سطح اقتصاد کلان. دوم، به وجود آوردن یک محیط نسبتا رقابتی مشوق کارآفرینی در سطح عمومی بازارها و سوم شکل دادن به عواملی که به بهبود مدیریت بنگاههای اقتصادی در سطح خرد کمک میکند. آنچه بهعنوان نیروی محرک مشترک اولیه این حرکت در سه گروه کشورهای بسیار متفاوت با یکدیگر قابل شناسایی است وجود یک اراده سیاسی قوی در بالاترین سطوح اداره این کشورها برای پشتیبانی از تحول بزرگ ذکر شده است. چراکه تحقق شرایط سه گانه با ویژگیهایی که بیان شد، در هریک از سه گروه کشورها با موانع متعدد و متفاوتی روبهرو بوده و برداشتن این موانع تنها با بهرهمندی از این اراده سیاسی امکانپذیر بوده است. اقتصادهای نوظهور فاقد هرگونه منبع مالی و طبیعی و تکنولوژیک و سرمایه انسانی برای رشد اقتصادی بودند. اقتصادهای کمونیستی سابق، هرچند برخوردار از زیرساختهای فراوان فیزیکی و مهندسان بسیار بودند، اما نیروی انسانی که درحوزههای اقتصاد و مدیریت تخصص داشته باشد تا بتواند اصلاحات عمیق و جراحیهای بزرگ را طراحی کند تربیت نکرده بودند و بالاخره گروه سوم نیز نمیدانستند چطور میتوانند تورمهای هزار تا ۱۰ هزار درصد و بیشتر را پایین بیاورند.
وقتی ما به تحولات علم در فاصله زمانی طلایی ذکر شده میپردازیم، دو اتفاق بزرگ را میتوانیم شناسایی کنیم. اتفاق اول جابهجایی بزرگی بود که در جایگاه علوم مهندسی و پزشکی نسبت به علومی که به بهبود حوزههای عمومی میپردازند رخ داد.حکومتها و سیاستمداران دریافتند که برای حفظ جایگاه خود هم که شده باید به اینگونه علوم اتکا کنند. آنها متوجه شدند که بقای آنها بهکاربرد موثر این علوم وابسته است. این درک و آگاهی باعث شد سازوکارهای انگیزشی طراحی شود که حرکت بهترین استعدادها را به سمت این علوم رقم بزند. اتفاق دوم به تحولات بنیادین در برخی از حوزههای ذکر شده بهویژه علم اقتصاد مربوط میشود که در بعضی زمینهها این تحولات در تراز وقوع انقلاب در علم نامگذاری شده است.
امروز وقتی ما اتفاقات بزرگ به وقوع پیوسته در سه گروه کشورها را زیر ذرهبین قرار میدهیم متوجه میشویم که قبل یا به موازات تحولات بنیادین اقتصادی، تحولاتی بزرگ درحوزه آموزش علوم اداره این کشورها به وقوع پیوسته است. شرایط پیشین این کشورها تقاضایی را برای توسعه این علوم شکل نمیداد. سیاستمداران خود تصمیمات را میگرفتند و انتظار داشتند که مهندسان و پزشکان و کارمندان دولت آنها را اجرا کنند. در این چارچوب، علت به نتیجه نرسیدن آرمانهای مقامات سیاسی تنها کوتاهی و کم کاری مجریان شناخته میشد. اما فراهم آوردن شرایط با ثبات اقتصاد کلان و محیط مساعد کسبوکار، نیازمند اقتصاددانان برجسته بود و اداره کارای بنگاههای اقتصادی که تا دیروز فقط با دستور مقامات اداری فعالیت میکردند نیز نیازمند متخصصینی بود که از دانش چگونگی مدیریت درست یک بنگاه اقتصادی برخوردار باشند. بنابراین دانشگاهها و مرکز آموزش عالی و اتاقهای فکر متعدد به راه افتاد تا بتوانند نیروی انسانی جدید براساس پارادایم جدید را تربیت کنند. سالهای دهههای ۱۹۸۰ به بعد سالهای تحولات بزرگ در رشتههای علمی اقتصاد، مدیریت، حقوق عمومی، علوم سیاسی، جامعه شناسی و روابط بینالملل و ... در کشورهای درحال توسعه و کشورهای درحال گذار بود.
در کشور ما درست در فاصله زمانی که از یک طرف حرکت عمومی و نسبتا گسترده کشورهای درحال توسعه و درحال گذار به سمت این علوم، پارادایم جدید علمی و آموزشی را برای آنها رقم میزد و از طرف دیگر، تحولات بزرگی در علوم ذکر شده در جهان پیشرفته به وقوع میپیوست، ما در بهرهگیری از علوم انسانی و اجتماعی روز دنیا دچار تردید جدی شدیم. اعزام دانشجو به خارج برای این رشتهها بهشدت محدود شد و دقیقا در زمانی که بزرگترین تحولات درحوزه علوم انسانی به وقوع میپیوست ما راه خود را از حرکت عمومی قافله علم در این حوزهها جدا کردیم. رشتههای علوم انسانی فقط متقاضی در ادارات و وزارتخانهها داشتند که حقوقهای پایینی پرداخت میکردند و برعکس مهندسان و پزشکان از پرستیژ و موقعیت مالی بسیار بهتری برخوردار بودند. اکثر رشتههای علمی مرتبط با اداره کشور، محتواهایی مدرن یا نوین پیدا کرده بودند و ما از آنها عقب مانده بودیم. لازم بود در اینجا هم تحولی رخ دهد و جاماندگیها ترمیم شود. این کار حرکتی بزرگ بود و نیازمند یک عزم جدی در سطح اداره کشور بود که بتواند این حرکت عظیم را طراحی و مدیریت کند. غفلت از این شکاف رو به تزاید میتوانست مقصد بدون بازگشت با سرنوشتی غمبار را برای مردم کشورمان رقم بزند. ما نیازمند شکل دادن به دو اتفاق بودیم. اول، ایجاد انگیزه برای ترغیب نیروهای با استعداد حوزههای ریاضی و مهندسی یه این علوم و دوم ارتقای کیفیت آموزش به نحوی که منطبق یا نزدیک به علوم مدرن درحوزههای عمومی باشد.
پارادوکسی شکل گرفته بود. از یک طرف حل مشکلات کشور نیازمند بهکارگیری دانش جدید در این حوزهها درحل مسائل بود و از طرف دیگر، درگیر بودن در دوگانه علم بومی و علم شکل گرفته در دانشگاههای جهان در علوم انسانی، راه را بر بهکارگیری این علوم بسته بود. بنابراین چگونگی ادامه مسیر تنها به حس مسوولیت شخصی افراد وابسته شده بود.
با همکاری و پشتیبانی سازمان برنامه و بودجه وقت، در سال ۱۳۶۲، دورهای با تعداد حدودا ۲۵ نفر دانشجو در دانشگاه صنعتی اصفهان تحت عنوان برنامه ریزی سیستمهای اقتصادی راهاندازی شد.تعداد زیادی از دانشجویان این دوره از رشتههای مهندسی و ریاضی و کامپیوتر در کنار دانشآموختگان اقتصاد بودند. نهالی که در اصفهان کاشته شده بود پس از مدتی به نیاوران تهران انتقال یافت و در آنجا تحت عنوان موسسه عالی آموزش و پژوهش برنامهریزی و توسعه به مرکزی قوی برای آموزش اقتصاد مدرن تبدیل شد.این نهال آرام آرام رشد میکرد و بزرگ میشد. موجی به راه افتاد و جوانان با استعداد دانشگاههای صنعتی شریف و تهران و ... برای ورود به این رشته در این مرکز با هم رقابت میکردند. حرکتی که باید شکل میگرفت از درون و از دل جوانان با استعداد کشور شکل گرفته بود. حال لازم بود این نهال از گلخانه به باغ و مزرعه منتقل شود و در آنجا رشد کرده و تکثیر شود. دانشگاه صنعتی شریف این باغ مصفا و مزرعه با زمین و خاکی حاصلخیز بود که میتوانست پذیرای شاخهای از این نهال شود. برای اینکار لازم بود دانشگاه بپذیرد که تغییر پارادایم دهد و به این تشخیص برسد که گلوگاه توسعه کشور، دیگر مهندسان دهه ۱۳۴۰ نیستند بلکه کشور در اقتصاد و مدیریت است که زمینگیر شده است. این تغییر پارادایم البته بسیار دشوار بود. بالاخره این اتفاق افتاد. جوانهای از نهال قبلی در زمین بارور شریف کاشته شد. آن ۲۵ نفر سال ۱۳۶۲ امروز به بیش از ۳هزار نفر دانشجوی رشتههای MBA و اقتصاد طی سالهای ۱۳۷۹ تاکنون رسیده است.
امروز بسیاری از بنگاههای اقتصادی، بازارهای مالی، نهادهای پژوهشی و بعضا مراکز سیاستگذاری از وجود دانشآموختگان دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف بهره میبرند و این حرکت همچنان ادامه دارد. افراد زیادی در شکل دادن به این حرکت که در کشورهای دیگر توسط دولتها و با اراده و عزم محکم آنها و با سختیهای بسیار شکل گرفته، در این حرکت داوطلبانه فردی و از سر حس مسوولیت اجتماعی و با پذیرفتن مرارتهای زیاد، نقش موثر ایفا کردهاند. آقایان دکتر بانکی، دکتر طبیبیان و روغنیزنجانی از افراد بسیار موثر در این حرکت بودهاند. اما یک نفر هست که اگر نبود این حرکت شاید اصلا شروع نمیشد و این مسیر را طی نمیکرد و آن جناب آقای دکتر مشایخی است. نام ایشان همواره بهعنوان کسی که موفق شد حرکتی را صرفا با حس مسولیت شخصی شکل دهد که منجر به جذب استعدادهای برتر کشور به رشتههای مدیریت و اقتصاد شود ثبت خواهد شد. خداوند ایشان را سلامت، پایدار و همچنان موثر حفظ کند. انشاءالله
* سخنرانی ارائه شده در مراسم تقدیر از ۴۰ سال تلاش نهادسازی آموزشی دکتر علینقی مشایخی
پاورقی:
۱- Kremer, M. ۱۹۹۳, “Population Growth and Technology Change: One Million B.C. to ۱۹۹۰, Quarterly Journal of Economics, ۱۰۷.
۲- Lucas, R. ۲۰۰۲, Lectures on Economic Growth, Harvard University Press.