آیا کارآفرینی قابل آموزش در مدارس کسبوکار هست؟
فلسفه آموزش نوین رهبران سازمانی
در همین آمریکا، وقتی شرکت دولاراید (Dollaride) که بخش حملونقل یکی از شرکتهای بزرگ جوجهکشی در نیویورک را انجام میدهد متوجه شد این همهگیری جهانی تقاضا را برای کسب و کار حمل و نقل در این بازار در نیویورک کاهش داده است، مدل کسب و کار خود را برای استفاده از وسایل نقلیه، تکنولوژی و مسیرهای رفت و آمد تغییر دادند تا پاسخگوی تقاضای حمل و نقل در حوزههای دیگر باشند. هیچ یک از این کارآفرینها زمانی که برای ادامه کسب و کار خود تصمیمگیری میکردند مدل دانشگاهی کسب و کار را دنبال نکردند؛ آنها خود را درگیر تجزیه و تحلیل گسترده بازار نکردند، به دنبال برنامه توسعه کسب و کار نبودند و روشهای جایگزین مختلف را مورد ارزیابی قرار ندادند. در واقع اگر به دنبال چنین تجزیه و تحلیلی بودند، به این نتیجه میرسیدند که این درآمد کوتاهمدت، سرمایهگذاری تجهیز مجدد را توجیه نمیکند، یا ممکن بود در حل این مساله که دوره فراگیری بیماری چه مدت خواهد بود یا تولید جهانی چه زمان دوباره رونق خواهد گرفت گرفتار شوند. آنها به جای فکر کردن به این موضوع با توجه به منابع در دسترس دست به عمل زدند.
این شیوه در کارآفرینی «تاثیرگذاری»(effectation) خوانده میشود، یا اعمال نفوذ در آنچه میدانیم، افرادی که میشناسیم و برای انجام کار به چه کسانی نیاز داریم. دانشگاههای کسب و کار عموما این روش را تدریس نمیکنند، چراکه تمرکز آنها عمدتا بر محاسبات طولانی ریسک و بازگشت سرمایه است. اما از آنجا که با آیندهای به شدت بیثبات و پیچیده روبهرو هستیم، دانشگاهها باید فلسفه تدریس نوینی را توسعه دهند که برای رهبران کارآفرین به روز و چابک طراحی شده باشد.
آیا دانشگاههای کسب و کار میتوانند کارآفرینی را تدریس کنند؟
در حالی که دورههای MBA دارای برنامهریزی کارآفرینی گستردهای از دورههای آموزشی تا رقابت کسب و کارهای کوچک تا کسب و کارهای در حال رشد میشود، شک و شبهه زیادی حول این نظر وجود دارد که آیا میتوان کارآفرینی را به صورت آکادمیک در دانشگاهها تدریس کرد. تعداد بیشماری از کارآفرینان موفق هرگز به دانشکده کسب و کار نرفتهاند. بسیاری از آنها حتی از دانشگاه فارغالتحصیل هم نشدهاند. به علاوه، توسعه میل به تصویرسازی، شکستن هنجارهای کهنه و عمل غیرشهودی که لازمه کارآفرینی موثر است قابل تدریس در برنامههای آموزشی دانشگاه کسب و کار که با مدلهای انتزاعی تحلیلی و محاسبات دقیق تعریف شدهاند نیست.
با این حال، بسیاری از دانشگاهها احساس میکنند هنوز فضایی برای آموزش رسمی در دنیای کارآفرینی وجود دارد و قدمهایی را برای به روز کردن آنچه برای برآوردن نیازهای داشجویان امروز ارائه میدهند برداشتهاند. ما در تحقیقات اخیر خود به سه برنامه عمده MBA شمال آمریکا پرداختهایم تا نحوه برخورد آنها با این چالش را بهتر درک کنیم.
ما دریافتیم که هر یک از این برنامهها فلسفه خودشان را در کارآفرینی پیادهسازی کردهاند. اولین روشی که مشاهده کردیم بر القای ارزش یک تجربه واقعی با یک «تئاتر عملیاتی» متمرکز بود. دانشگاه تورنتو دانشکده مدیریت روتمن کلاسهای کارآفرینی خود را به یک تئاتر عملیاتی شبیه به دانشکده پزشکی تبدیل کرده بود، که در آن دانشجویان در یک سالن اجتماعات بزرگ مینشستند و استاد را در حالی که یک جراحی نه روی بدن انسان بلکه روی یک کسب و کار نوپا انجام میداد تماشا میکردند. در آزمایشگاه روتمن، یک پانل کارآفرینان جاافتاده به استادان میپیوندند تا این کسب و کارها را کالبدشکافی کنند و به این ترتیب به دانشجویان کمک میکنند تا به این بصیرت برسند که مهارتهای کارآفرینی تنها از طریق تجربه قابل توسعه و دریافت است و سایر دانشگاههای کسب و کار نیز برنامههای مشابهی را پیاده کردند مثل آزمایشگاههای NYU stern که بر روش تمرکز روتمن روی یادگیری تجربی تکیه میکند. دومین روشی که مشاهده کردیم بر این شیوه متمرکز بود که به جای آنکه دانشجویان را در وقفه تجزیه و تحلیل بیندازد آنها را برای دست به عمل زدن آماده میکرد. همه ما صدایی در ذهن خود داریم که میگوید: اگر خوب پیش نرود چه میشود یا این ریسک را چگونه مدیریت کنم؟ تصور کنید که قدرت آموزش بتواند به شما کمک کند تا این صدا را ساکت کنید و بهجای آن بگویید «اگر خوب پیش برود چه؟» دانشگاه ویرجینیا خاستگاه کارآفرینی انجامشدنی است؛ روشی که در آن از دانشجویان دعوت میشود تا منابع موجود کارآفرینی خود را شناسایی کنند و پذیرای حد مشخصی از ریسک باشند. این طرز فکر برای دانشگاههای کسبوکار دیگر که شیوه آنها مبتنی بر به حداقل رساندن ریسک است غیراخلاقی تلقی میشود. بهعلاوه از آنجا که جهان کسبوکار اغلب بهطور طبیعی شد تا رقابتی است، برنامه مدرسه کسبوکار ویرجینیا استفاده از قدرت نوآوری مبتنی بر همکاری را القا میکند و دانشجویان را تشویق به اشتراکگذاری ایدههایشان با دانشجویان همتراز آنها میکند تا نظرات و چشماندازهای مختلف برای خلق مجدد سرمایهگذاری کارآفرینی بهدست آید.
آخرین برنامهای که مشاهده کردیم بیشتر روش سنتی دانشگاههای کسبوکار را به کار میگرفت. تحقیقات ما نشان داد که دانشکده وارتون دانشگاه پنسیلوانیا تاکید بر انواع روشهای بهینهسازی منابع و ریسک را که برای سایر دانشگاههای کسبوکار دنیا شناختهشدهتر است دنبال میکند. این روش بر این ایده استوار است که دانشگاههای کسبوکار باید کارآفرینی را به شیوه مشابه سایر موضوعات آموزش دهند: با ایجاد مدلهای تحلیلی برای دانشجویان و تحقیقات برگرفته از مقالات آکادمیک منتشرشده درباره خلق سرمایهگذاری. هر چند این فلسفه ممکن است برای کسبوکارهای نوپایی که بالغتر هستند، همچنین موسساتی که از مشکلات معمول در شروع کار خودداری میکنند (مثل انتخاب شریک نادرست، قبول شرایط مالی ضعیف برای سرمایهگذاری، یا اخذ تصمیمات غیراستاندارد برای محصولات) مفید باشد، اما برای کارآفرینانی که با بیثباتی فزایندهای روبهرو هستند مفید نیست.
دانشجویان MBA را طوری آموزش دهید که پذیرای آینده نامعلوم باشند.
همهگیری بیماری که درحالحاضر جهان را فراگرفته است نشانگر اهمیت آمادگی کارآفرینان برای مواجه شدن با یک جهان پیچیده و بسیار بیثبات است. ما باید این رهبران آینده را آموزش دهیم تا بیثباتی آینده نامعلوم ما را بهصورت مشکلی که باید حل شود ببینند، بلکه آن را به عنوان واقعیتی که باید بپذیرند در نظر بگیرند.
در پایان، در آینده نامعلوم ما، همه رهبران سازمانی باید کارآفرین باشند، رویاگراهایی که میتوانند تصویرسازی کنند، منطبق شوند و متعاقب آن برای هر چالشی که بر سر راهشان قرار میگیرد دست به عمل هوشمندانه بزنند. دانشگاههای کسبوکار نباید در انطباق با فلسفه جدید تدریس که نسل بعدی کارآفرینان را قدرتمند میکند و همچنین رهبران کسبوکارها را برای مرتفع کردن این چالشها آماده میسازد،تعلل کنند.