چرا استارتآپها همچنان شرکتهای بزرگ را شگفتزده میکنند؟
نگاه اقتصادی غیرحرفهای درون من میگوید در هر فرصت کسبوکار جدیدی، شرکتهای زیاد دیگری هستند که قبلا آن فرصت را شناسایی کردهاند. به علاوه، ممکن است آنها داراییهای مکمل مورد نیاز برای تولید آن محصول یا خدمات را قبل از یک استارتآپ بیتجربه و تازهکار داشته باشند. حتی اگر هم آن ایده را اول شناسایی نکنند، خیلی زود به گوششان میرسد و دانش و امکانات لازم را دارند تا هر چه سریعتر آن را عملی کنند. یکی از سختترین چالشها برای کارآفرینان این است که تحقیقات بازار کاملی در مورد یک رقیب مجهزتر انجام دهند.
این تفکر به اضافه پیوستن به برنامه مشاوره به یک شرکت تکنولوژی مالی که سودآور بود، اما میخواست نوآورتر باشد، باعث شد تحقیق کنم چرا سازمانها – که ترکیبی شگفتانگیز از داراییهایی فنی، سیاسی و فرهنگی هستند – تلاش میکنند افراد خلاق با روحیه کارآفرینی را جذب کنند، اما در عین حال، ایدههای خوب و امیدبخش را خفه میکنند. تحقیقات من به نتایج زیر منجر شد:
اول، بیشتر مدیران خودشان هیچوقت کسبوکاری را از ابتدا ایجاد نکردهاند و نمیدانند چگونه باید این کار را انجام دهند. نوآور بودن، دلیل ارتقای شغلی آنها نبوده، بلکه مدیریت صحیح داراییها آنها را بالا برده است. آنها متدولوژی لازم را برای مدیریت ایدههایی که اختلال ایجاد میکنند ندارند. بدتر از آن، آنها نمیدانند چگونه اعضای تیم خود را که ایدههای این چنینی دارند، مربیگری کنند.
توانایی «فکر کردن مثل یک کارآفرین» است که کلیه برنامهها و اقدامات ابتکاری را در مدرسه کسبوکار لندن پیش میبرد. ما معتقدیم کارآفرینی یک علم مدیریت است- که شاید بهطور کامل توسعه نیافته باشد- اما مجموعهای نوظهور از متدولوژیهای آزموده شده است که مورد استفاده قرار میدهید تا ایدههای اقتصادی جدید را در هر فضایی شکل دهید، بیازمایید و توسعه دهید.
دوم، مدیران باید اهداف سختی را محقق کنند و بهطور کلی این اهداف به برآورده کردن عدد و رقمهای سهماهه بعدی محدود میشود که به شکل عملی قابل سنجش است. اما نوآوری در مراحل اولیه، قابل سنجش نیست و فقط کسانی میتوانند آن را قضاوت کنند که میدانند نوآوری موفق چه شکلی است.
برای یک کارآفرین، سود بیمعنی است. نقدینگی مهم است و باید برای ایجاد ارزش بلندمدت در کسبوکار به کار رود. ارزش بلندمدت یعنی اعتبار، ارتباط مبتنی بر اعتماد، دانش، کاربران وفادار و...، که سود بنگاه در نهایت از دل همه اینها بیرون میآید. این نوع ارزش، فقط برای کسانی مشهود است که خودشان کسبوکاری راه انداختهاند؛ دقیقا آن نوع افرادی که دیگران را به چالش میکشند، هل میدهند، ترغیب میکنند و باید آنها را اطراف خود داشته باشید.
سوم، سیستمهای پاداش غیررسمی، اصلا تشویق به ریسک کردن نمیکنند. اگر ایدهای عالی داشته باشید و آن را معرفی و اجرا کنید، مدیرتان تشکر عمیقی از شما نمیکند و تازه ممکن است به خاطر به چالش کشیدن و اختلال در وضعیت موجود، از شما شاکی شود. به علاوه، اگر اشکالی در کار پیش بیاید، توبیخ میشوید و لکه ننگ شکست همیشه با شما خواهد بود. شرکتها ادعا میکنند که باید از شکستهای قهرمانانه درس گرفت، اما عمر چنین ادعایی با اولین شکست به پایان میرسد. این در حالی است که کارآفرینان باید قهرمانان سازمان باشند. باید از موفقیتهای آنها تقدیر شود و شکستهای آنها به اشتراک گذاشته شود.
چهارم، مدیران فکر میکنند باید برای انجام هر کاری اجازه بگیرند و از نظر آنها بیشتر چیزها غیرممکن است. در مدرسه کسبوکار لندن، ما به افراد اعتماد به نفس لازم را میدهیم، آنها را تشویق میکنیم و این حس کلی را ایجاد میکنیم که بدانند برای کارهایی که دیگران به آنها «نه» میگویند، اجازه نگیرند.
از پوسته خود بیرون بیایید. وقتی ایدهای جدید است، هیچکس نمیداند شما چه کاری در مورد آن انجام میدهید. بنابراین، به اندازه هر کس دیگری این شانس را دارید که آن ایده را به موفقیت برسانید.
پنجم، در خیلی از کسبوکارها اخلال در وضع موجود جدی گرفته نمیشود و همه آن را شوخی میگیرند. این فشار فرهنگی وجود دارد که همه سر خود را پایین بیندازند و کار کنند و غر بزنند، اما هیچ کاری که ممکن است منجر به تغییر شود انجام ندهند، تا زمانی که به آنها گفته شود.
در مدرسه کسبوکار لندن، ما یک «باشگاه کارآفرینی» ایجاد کردهایم که بسیار فعال و محبوب است. صدها دانشجو در رقابتها و چالشهای کارآفرینی متعدد ثبت نام میکنند. دورههای کارآفرینی بیشترین طرفدار را دارد و ما از کسانی که کسبوکار خودشان را کلید میزنند، حمایت میکنیم.
ششم، نوآوری اگر قرار باشد بخشی از وظیفه ثابت یک فرد باشد، کند و گران است. همه میخواهند سر ساعت ۵ به خانه بروند – حداقل من وقتی در یک لابراتوار نوآوری شرکتی کار میکردم، چنین حسی داشتم. هیچ اشتیاقی وجود ندارد.
مزیت غایی کارآفرینی این است که کار یعنی بازی و بازی یعنی کار. کارآفرینان تا ساعت ۱۰ شب هم کار میکنند. آنها عاشق کاری هستند که میکنند و ساعتها را نمیشمارند. آنها کاری را که یک فرد در استخدام کس دیگر ظرف یک هفته انجام میدهد، در یک روز به پایان میرسانند.
در نهایت، در یک کسبوکار شما با زمان و پول یک شخص دیگر نوآوری میکنید. در واقع، شما خرج میکنید، نه سرمایهگذاری.
شعار ما در مدرسه کسبوکار لندن این است: «سریع شکست بخورید، ارزان شکست بخورید.» زمان و انرژی مال شما است. به دنبال اختلالها باشید. تغییر رویه بدهید. به اشتباه خود اذعان کنید. اگر میبینید در کارتان مانعی پیش آمده، کسبوکارتان را به دست افرادی بسپارید که میتوانند نوآوری را هدایت کنند.
دیدگاه من این است که کارآفرینان میتوانند نبض حرکت سازمانهای بزرگ را در کوتاهمدت کند کنند و دلیل آن رفتار سازمانی است، نه وضع اقتصادی. اما در بلندمدت شرایط متفاوت است و آنهایی موفق هستند که پنجره فرصت را برای ایجاد مزیت واقعی باز میکنند.