برای کسی که تمام رویاها و آرزوهایش را در کار می‌دید، این فکر یک بحران وجودی (اگزیستانسیال) است. او کیست؟! آیا او یک وکیل توانمند و حرفه‌ای در کارش نیست؟ آیا او تمام سال‌های عمرش را درکار هدر داده بود؟ او بیشتر وقتی را که می‌توانست با دوستان و خانواده تفریح کند، صرف کار در شرکت کرده بود.

زندگی دن یک داستان غیرواقعی نیست. بسیاری از افراد با فشار کاری بالا از شغل خود ناراضی هستند. به‌رغم اینکه تمام طول زندگی را برای رسیدن به این موفقیت سخت تلاش کرده‌اند. تنفر از شغل یک موضوع است، اما موضوع مهم‌تر این است که افراد به اندازه‌ای با کار عجین می‌شوند که نفرت از شغل‌شان به نفرت از خودشان منجر می‌شود. چه عاملی سبب این تنفر می‌شود؟

روان‌شناسان اصطلاح نزدیکی مداخله‌جویانه۱  را برای توصیف این موقعیت به کار می‌برندکه: مرزهای بین افراد و کار آنقدر به هم نزدیک می‌شود که برای یکدیگر هویت مستقل یا شخصی قائل نمی‌شوند. نزدیکی مداخله‌جویانه مانع ایجاد توسعه پایدار و حس استقلال فردی می‌شود. دن و افرادی از این قبیل (که کار تحت فشار می‌کنند) در واقع دچار حالت نزدیکی مداخله‌جویانه با شغل شان شده‌اند.

من (جانا کوروز) به‌عنوان روان‌شناس، سال‌ها بر روی اثرات کار تحت فشار در موسسه Azimuth psychological  فعالیت کرده‌ام. افراد شبیه به دن هر روز در محیط کار رشد می‌یابند. سه عامل دستاورد (دستیابی به موفقیت)، رقابت شدید در محیط کار و فرهنگ کار طولانی سبب اختلال روانی نزدیکی مداخله‌جویانه و تحلیل رفتگی در افراد می‌شود.

همچنین پس از پژوهش‌های طولانی دریافتم که عجین شدن با کار به شکل عمیق و پیچیده‌ای هویت، شخصیت و احساسات افراد را درگیر می‌کند و در این شرایط افراد به جز کمک گرفتن از روان درمانگر نمی‌توانند به بازگشت سلامتی روح و روان خود کمکی کنند.

مشکلات فشار کاری چیست که سبب به خطر افتادن بهداشت روان افرادی از قبیل دن می‌شود؟

پاداش و تشویق فرهنگ کار پر استرس و طولانی مدت؛ افزایش حقوق، ترفیع یا منزلت اجتماعی عواملی است که در این زمینه موثر هستند. دن متوجه شد که ساعات طولانی وحجم زیاد کار، هزینه‌ای است که او باید بپردازد تا در شرکت رشد کند یا ترفیع بگیرد. زمانی که شما بیشتر ساعات روز را درگیر شغل‌تان می‌شوید و کار طولانی مدت را جایگزین دیگر فعالیت‌های روزانه می‌کنید، کار تمایل دارد که به هویت اصلی شما تبدیل شود.

موفقیت‌های شغلی از ارزش بالایی در اجتماع و خانواده برخوردار هستند. اگرچه والدین دن هر دو وکیل‌های حرفه‌ای بودند و با صراحت دن را به سمت شغل وکالت سوق نمی‌دادند، اما از او انتظارات مالی و شغلی بالایی داشتند. زمانی که موفقیت شغلی به‌عنوان هدف نهایی زندگی تعیین شود، افراد در صورت نرسیدن به این هدف اصلی، ارتباط با دوستان و خانواده را قطع می‌کنند. از طرفی این ترس از منزوی شدن، سبب می‌شود تا مردم زندگی خود را برای دستیابی به هدف فدا کنند و هویت شخصی (مستقلشان) را نیز به اجبار همراستا با هدف اصلی (موقعیت شغلی) کنند.

فشار کاری با دستمزد زیاد می‌تواند افراد را به طبقه جدید اقتصادی و اجتماعی پرتاب کند. این موضوع فقط به تمایل فرد برای تغییر وسایل زندگی یا نوع تفریحات مربوط نیست، بلکه در روابط او با دوستان مهمانی‌ها نیز تاثیر می‌گذارد. نحوه ارائه خودمان به دیگران روی هویت ما تاثیر می‌گذارد. زمانی که فردی با موفقیت‌های شغلی هویت (شخصیت) خود را به دیگران معرفی می‌کند، در واقع خود را به شغلی که باعث این موفقیت شده است، گره می‌زند. ایجاد هویت نزدیک به شغل حتی برای افرادی که احساس تحلیل رفتگی نمی‌کنند نیز خطرناک است و در تمامی صنایع و شرکت‌ها نیز شایع است. عامل مهم تفاوت سنی نیز در موضوع نزدیکی شغل با هویت فرد بسیار مهم است؛ زیرا افرادی که در اواسط دوره کاری هستند، تلاش می‌کنند قبل از اتمام شغل به یک موقعیت پایدار دست یابند. اما نکته اساسی شیوه تفکیک یا جدا کردن هویت افراد از شغل آنها است که می‌تواند عوارضی چون افسردگی، اضطراب، مصرف مواد مخدر یا تنهایی را به همراه داشته باشد.

چگونه متوجه می‌شوید که هویت شما به شکل شغل شما در آمده است؟ به این سوالات در خصوص خودتان توجه کنید.

۱- چقدر به شغلتان بیرون محیط شرکت فکر می‌کنید؟ ذهن‌تان چقدر از افکار مرتبط با شغل‌تان استفاده می‌کند. آیا برای شما دشوار است که در گفت‌وگوهای غیرکاری شرکت کنید؟

۲- شما خودتان را چگونه توصیف می‌کنید؟ چقدر از این توضیحات به شغل شما مرتبط است؟ آیا راه‌های دیگری برای توصیف خودتان دارید؟ با چه سرعتی به افرادی که ملاقات می‌کنید، در مورد شغل‌تان توضیح می‌دهید؟

۳- بیشتر وقت‌تان را کجا می‌گذرانید؟ آیا کسی از شما شکایت می‌کند که بیشتر زمانتان را در شرکت یا محل کارتان می‌گذرانید؟

۴- آیا شما سرگرمی بیرون از شرکت دارید که مستقیما با مهارت‌ها و توانایی‌های محیط کارتان درگیر نباشد؟

۵- آیا می‌توانید به طور مداوم زمانی را برای تمرین سایر قسمت‌های ذهن‌تان در نظر بگیرید؟

اگر این سوالات باعث نگرانی شما از میزان تاثیرگذاری شغل شما بر هویت‌تان شد، کارهایی وجود دارد که می‌توانید برای شروع تغییر انجام دهید. این کارها را می‌توانید به تنهایی یا به کمک روان درمانگر انجام دهید.

برای خودتان وقت آزاد بگذارید. تفویض وظایف در محیط کار برای آزاد کردن وقت و ایجاد فعالیت‌های غیر مرتبط کاری در بیرون شرکت بسیار موثر است. برای این موضوع، شما می‌توانید کارهای زیاد را بین همکاران، دستیار مجازی یا کارآموز تقسیم کنید یا درخواست استخدام همکار جدید بدهید و خودتان بر کارها نظارت کنید.

از پروژه‌های کوچک شروع کنید. برای فعالیت‌های جدید خارج از محیط کار، از کارهای کوچک شروع کنید و برخی سرگرمی‌های مورد علاقه‌تان را انجام دهید. خودتان را به موضوعات بلندمدت متعهد نکنید. اصل موضوع این است که شروع به کشف چیزهای جدیدی کنید که ممکن است بخواهید با هویت و زندگی شما ادغام شود. برای مثال اگر می‌خواهید که تفریح یا ورزش کنید به دو ماراتن ورود نکنید، بلکه از پیاده‌روی به محل کارتان آغاز کنید.

شبکه خود را بازسازی کنید. برای احیای محافل اجتماعی خود، به دوستان و خانواده خود نزدیک شوید. این کار باعث ایجاد یک سرگرمی می‌شود و از طرفی شما برای خودتان یک شبکه پشتیبانی قوی ایجاد کرده‌اید. شما از طریق تلفن، ایمیل و پیام می‌توانید ارتباطات قدیمی را بازسازی یا تقویت کنید. تحقیقات اخیر روی بزرگسالان نشان می‌دهد داشتن ۳ تا ۵ دوست صمیمی یا نزدیک می‌تواند باعث بالاترین سطح رضایت از زندگی شود.

تصمیم بگیرید که چه موضوعاتی برای شما مهم است. اصول و ارزش‌های خود را ایجاد یا بازنگری کنید. چه موضوعاتی برای شما بیشترین اهمیت را دارند. به آنچه در زندگی برای شما اهمیت دارد فکر کنید و بگذارید این اولویت‌ها شما را به سمت آینده راهنمایی کند.

به فراتر از شغل‌تان فکر کنید. فرض کنید می‌توانید برای مهارت‌های کاری‌تان شغلی جدید طراحی کنید، برای مثال روان‌درمانگرانی که پس از مدتی از دیدن مراجعان خود خسته می‌شوند، می‌توانند برای رفع این موضوع دانش و مهارت‌های خود را در قالب مدیر منابع انسانی یا مشاور به شرکت‌ها ارائه کنند.  به این ترتیب شما می‌توانید با تمرکز روی خود و روابط‌تان، هویتی قوی‌تر و متعادل‌تر در راستای ارزش‌های مهم زندگی‌تان بسازید.

 پاورقی:

۱-  Enmeshment :  در لغت به معنی فردی که درگیر چیزی یا کسی شود که اصلا آن را دوست ندارد. در اصطلاح نوعی اختلال بین افراد با یکدیگر یا با شغل‌شان که به دلیل رابطه عاطفی نزدیک به هم ، مرزهای شخصیتی و هویتی یکدیگر را زیر پا می‌گذارند یا برای هویت مستقل افراد ارزش قائل نمی‌شوند.