آثار منفی سطحینگری رهبران سازمانی بر اثربخشی تیمی
شش تکنیک ساده برای تشویق کارکنان به همکاری
من با دهها رهبر سازمانی در این رابطه مصاحبه کردهام و همه آنها یک جورهایی مایوس شدهاند. کلی تلاش میکنند، کلی امید دارند اما انگار دارند آب در هاون میکوبند.یکی از مشکلات این است که نگاه رهبران نسبت به مقوله همکاری کارکنان، کاملا سطحی است: بهنظر آنها همکاری، ارزشی است که باید آن را توسعه داد، نه مهارتی برای آموزش. کسبوکارها برای افزایش همکاری کارمندها روشهای مختلفی را به کار بردهاند، از طراحی اتاقهای باز گرفته تا تبدیل این موضوع به یک هدف رسمی سازمانی. بسیاری از این روشها تا حدی موثر بوده، عمدتا از طریق ایجاد فرصتهای یادگیری و حمایت مالی. اما همه آنها سعی داشتند با روشهای سطحی یا زورگویانه در کارکنان نفوذ کنند که طبق تحقیقات، هیچکدام واقعا نمیتوانند همکاری کارکنان را افزایش دهند.
چیزی که نیاز داریم، یک رویکرد روانشناختی است. من وقتی داشتم همکاری پایدار در طیف وسیعی از صنایع را بررسی میکردم، دیدم که در همه آنها، یکسری نگرش ذهنی مشترک میان کارکنان وجود دارد: مثلا برای همکاری و کمک همکاران خود احترام قائلند و میدانند که اقدام یک نفر، روی نتیجه کلی تاثیر میگذارد. اما اغلب آدمها اینطور فکر نمیکنند. اتفاقا برعکس. بیشتر آدمها به دیگران اعتماد ندارند و نگران موقعیت خودشان هستند. وظیفه رهبران این است که کاری کنند ما بهعنوان کارکنان سازمان، روی چیزی فراتر از خودمان، یعنی روی دنیای پیرامون خود تمرکز کنیم و یک میل را در خودمان به چالش بکشیم: میل به توجه روی خودمان، حرفهایمان و اهدافمان، به جای تلاش برای یادگیری از دیگران.
هرچند ناممکن و حتی ترسناک بهنظر میرسد اما بعضی از سازمانها این رمز را پیدا کردهاند. هنگام مطالعه این سازمانها، موفق شدم شش تکنیک آموزشی را شناسایی کنم که به رهبران و کارکنان کمک میکند به خوبی در کنار هم کار کنند، از یکدیگر یاد بگیرند و عوامل روانشناختیای را که مانع از یادگیری و همکاری میشوند از سر راه خود بردارند.
تکنیک اول: به کارمندها گوش کردن را بیاموزید، نه حرف زدن را در دنیای کسبوکار، توانایی در ارائه خود، یک ارزش محسوب میشود. تمام فکر و ذکر کارکنان این است که در تعاملات و برخوردها تصویر خوبی از خودشان ارائه دهند. مثلا «چطور در جلسه، نظرم را مطرح کنم؟» خیلیها حتی کلی هزینه میکنند تا تکنیکهای سخنرانی را یاد بگیرند. این با توجه به ماهیت رقابتی سازمانها کاملا قابل درک است اما هزینه دارد. طبق تحقیقات من، «بیشتر اوقات، وقتی یک نفر دارد صحبت میکند، ما به جای آنکه گوش کنیم، منتظریم و داریم آماده میشویم که نوبت ما شود تا صحبت کنیم.» و هرچه در نردبان سازمان بالاتر باشیم، این میل در ما بیشتر میشود.
ما در گوش دادن شکست میخوریم چون نگران عملکرد خودمان هستیم یا فکر میکنیم ایده ما بهتر از بقیه است. در نتیجه، دچار درگیریهایی میشویم که کاملا قابل جلوگیری هستند، فرصتهای ادامه گفتوگو را از دست میدهیم، کسانی که صدایشان شنیده نشده را منزوی میکنیم و باعث کاهش اثربخشی تیمی میشویم.
اما وقتی گوش میدهیم، خودخواهی ما فروکش میکند و به همه فضا میدهیم که موقعیت و همدیگر را درک کنند و روی ماموریت تمرکز کنند. میتوانید مهارتهای گوش کردن را با این تمرینها تقویت کنید:
۱. پرسیدن سوالات گسترشپذیر
این رفتار را میتوان در استودیوی انیمیشنسازی «پیکسار» دید. افرادی که در این شرکت وارد جایگاههای مدیریتی میشوند، ملزمند علاوهبر سایر دورهها، در یک کلاس ۹۰ دقیقهای شرکت کنند تا هنر گوش دادن را یاد بگیرند. این جلسه در یکی از اتاقهای کنفرانس برگزار میشود که دیوارهایش مزین به پوسترهای شخصیتهای کارتونی است که به شرکتکنندگان چیزهایی را یادآوری میکنند. مثلا: «کنجکاو باشید!»
در کلاس، شرکتکنندهها درباره ویژگیهای افرادی که «گوشدهندههای خوبی» هستند صحبت میکنند و «گوش دادن فعال» را تمرین میکنند. این یعنی خودداری از قطع کردن حرف دیگران یا متکلم وحده بودن. به جایش، باید ببینند کلماتشان چه پیامد و حسی ایجاد میکند. در یکی از تمرینها، شرکتکنندهها به جای پرسیدن سوالاتی که پاسخشان «بله/ خیر» است، از هم سوالات پایانباز میپرسند، سوالاتی که با «چه» یا «چگونه» آغاز میشوند که باعث میشود مخاطب بیشتر به موقعیت خود فکر کند و احساس کند حرفش شنیده میشود. مثلا نباید بپرسند: «آیا از کسی که در پروژههای مشابه کار کرده راهنمایی گرفتی؟» به جایش میپرسند: «چطور راهنمایی گرفتی؟»
۲. تمرکز روی مخاطب به جای تمرکز بر خود
در اینجا دو نفر، گوش دادن فعال را با هم تمرین میکنند تا تفاوت میان گوش دادن و صرفا شنیدن را یاد بگیرند. یکی میگوید: «کلی کار روی سرم ریخته و حالا مجبورم به سفر هم بروم.» کسی که فقط این حرفها را شنیده، ممکن است در جواب بگوید: «باز هم خوش به حالت که داری میروی سفر». یا میگوید: «من هم دو هفته دیگر میخواهم بروم سفر و کلی هیجان دارم.» اما کسی که واقعا به حرف مخاطبش گوش داده، میگوید: «بهنظرم حق داری استرس داشته باشی. از یک طرف، احساس گناه میکنی که مرخصی بگیری و اگر به دیدن خانوادهات نروی هم همینطور.»
۳. خود سنجی
در سال ۲۰۱۳، وقتی «فیلیپ شرام» مدیر ارشد مالی شرکت «وباستو» شد، اوضاع مالی شرکت به هم ریخته بود، اما تنها مشکل این نبود. او میگوید: «یک جای کار میلنگید. هیچ همکاری و اعتماد و احترامی بین کارکنان وجود نداشت.» برای همین، او در سال ۲۰۱۶، دورههای «گوش دادن مانند یک رهبر» را برگزار کرد.
یکی از بخشهای این دورهها، جلسات خودسنجی بود. در این جلسات، هر شرکتکننده، تمایلات خودش را نقد میکرد. افراد به گروههای کوچک تقسیم میشدند و داستانها و تجربیات خود را درباره مواقعی که نتوانسته بودند به مخاطب خود گوش کنند با هم در میان میگذاشتند. سپس داستانها را با هم بررسی میکردند تا گرایشهای مشترک را شناسایی کنند. گاهی هم به گروههای دو نفره تقسیم میشدند و نقش بازی میکردند. یکی از طرفین، از مشکلاتش میگفت و دیگری، یا اصلا حواسش نبود، یا اهمیتی نمیداد. هدف از این جلسات، این بود که شرکتکنندهها ببینند «شنیده نشدن» چه حسی دارد. در این جلسات به افراد نشان میدادند که در مکالمه، شنیدن کلمات مخاطب، کافی نیست. فرد باید لحن، زبان بدن، احساسات و زاویه دید طرف مقابلش را هم درک میکرد.
بهعلاوه، به آنها سکوت کردن را هم آموزش میدادند. در اینجا، سکوت به معنای حرف نزدن نیست بلکه یعنی وقتی ساکت هستید، گوش سپردن و احترام به طرف مقابل را یاد بگیرید. این برای کسانی که دوست دارند دائم حرف بزنند یک چالش است. در این مواقع، افراد کمحرف، فرصت حرف زدن را از دست میدهند.
تکنیک دوم: به کارمندها همدردی را آموزش دهید
به آخرینباری که با همکارتان درگیر شدید فکر کنید. طبق تحقیقات من، به احتمال زیاد حس میکردید که او یا بیملاحظه است یا کمهوش. شنیدن دیدگاه کسی که با او مخالفیم کار آسانی نیست، اما اگر با هدف درک تفاوتهایمان با موقعیت برخورد کنیم، نتیجه بهتری میگیریم.
در یک تعامل موفق، هر یک از طرفین فرض را بر این میگذارد که طرف مقابلش، صرفنظر از پیشینه یا جایگاهش، کاملا باملاحظه و هوشمند است. این نگرش باعث میشود طرفین بخواهند بدانند که چرا دیدگاههایشان متفاوت است و این کمک میکند گفتوگوی سازندهای داشته باشند. قضاوت جای خود را به کنجکاوی میدهد و طرفین میبینند که دیدگاه بقیه هم مثل دیدگاه آنها ارزشمند است. یک تاکتیک ساده را با هم بررسی میکنیم:
بهدنبال ناگفتهها باشید
یک شرکت تبلیغاتی را مطالعه میکردم که از رویکرد جالبی استفاده میکردند. در جلسات، از شرکتکنندهها خواسته میشد که به چیزهایی که گوینده نمیگوید، توجه کنند. مثلا اگر در یک جلسه، یکی از اعضا درباره چگونگی طراحی کمپین تبلیغاتی صحبت میکرد، بقیه همکاران موظف بودند احساس و شرایط ذهنی او را درک کنند. در یکی از جلسات، من هم حضور داشتم. یکی از کارکنان به کسی که داشت پروژه را ارائه میداد گفت: «از لحنت اینطور برداشت کردم که انگار دودل هستی و به ایدهات شک داری. نقاط قوت و ضعفی که در این ایده میبینی چیستند؟»
وقتی اعضا به جای تمرکز بر اظهارنظر، روی همدلی تمرکز کنند، احساس رضایت همه اعضا از گفتوگو بیشتر میشود. وقتی با دیگران ابراز همدلی میکنید، احتمال آنکه از شما نظر بخواهند بیشتر میشود و تعاملات راحتتر انجام میشوند.
البته علاوهبر گوش دادن و همدلی، باید جسارت پرسیدن سوالات سخت را هم داشته باشید و بتوانید دیدگاه خود را صراحتا بیان کنید. با کمک تکنیکهای بعدی.
تکنیک سوم: دریافت و ارائه بازخورد باید عادی شود
یک تعامل، وقتی خوب است که در آن بازخورد رد و بدل شود، البته از در نفوذ وارد شوید، نه قدرت.
۱. توضیح دهید که خیلیها از بازخورد دادن و بازخورد گرفتن، بیزارند و این کاملا شایع است. سپس درباره چالشها و مقاومت در برابر بازخورد صحبت کنید تا شرکتکنندهها بدانند تنها نیستند.
۲. یکی از مشکلات بازخوردها این است که معمولا خیلی کلی هستند. بازخورد باید مستقیم، دقیق و کاربردی باشد. ابتدا رفتاری را که جواب داده یا نداده، شناسایی کنید. تاثیر آن روی خودتان و بقیه را شرح دهید.
۳. بازخورد درباره بازخورد. در این تمرین، یکی از اعضا درباره موضوعی بازخورد میدهد. سپس بقیه شرکتکنندهها سعی میکنند بازخورد او را اصلاح کنند. مثلا اگر او گفته باشد: «تو همیشه کارها را دیر تحویل میدهی»، بقیه اعضا ممکن است این جمله را پیشنهاد کنند که دقیقتر است: «در سه ماه گذشته، سهبار کارهایت را دیر تحویل دادی.»
این تمرین مهم است چون حتی وقتی به مقاومت در برابر بازخورد غلبه میکنیم، باز هم ممکن است نتوانیم دقیق یا مستقیما بازخورد دهیم.
۴. بهجای رد یا قضاوت ایده دیگران، از کلمات «بله» یا «بهعلاوه» استفاده کنید و سپس نظر خود را بگویید تا او بداند که ایده شما، در ادامه و تایید ایده اوست. از «اما» کمتر استفاده کنید.
۵. این تکنیکها را در جلسات واقعی و در حضور یک مربی تمرین کنید. او میتواند خطاهای شما را اصلاح کند.
تکنیک چهارم: به کارکنان، رهبری و «پیروی» را بیاموزید
«چطور به یک رهبر تاثیرگذار تبدیل شویم؟» در حوزه مدیریت، چه در تئوری و چه در عمل، توجه زیادی به این سوال شده. اما کسی به این سوال جواب نداده که «چطور پیروی کنیم؟»، درحالیکه این هم یک مهارت مهم است. من پس از مصاحبهای با امریکن اکسپرس، فهمیدم که در این شرکت، کسانی تعامل کردن را خوب بلدند که هم در پیروی کردن مهارت دارند و هم در رهبری سازمانی. در واقع آنها میدانند کی رهبری کنند و کی پیروی. در سال ۲۰۱۸ در تایلند، گروهی از فوتبالیستها در غاری گیر افتادند و برای نجات آنها کمپینی تشکیل شد، با حضور مهندسان، کارشناسان ناسا، زمینشناسان، پزشکان و مقامات محلی. یک روز یکی از مهندسان ایدهای را مطرح کرد. مهندس ارشد، به جای رد ایده، دربارهاش فکر کرد. پس از بررسی آن، اجرایش کردند و در نتیجه، از یک فاجعه جلوگیری شد. اما در این مواقع، باید اختیار را به فرد دیگری بدهیم و این برای خیلیها سخت است. با چند تمرین میتوانید مهارت پیروی کردن را در خود تقویت کنید:
۱. خودآگاهیتان را افزایش دهید. من پس از چند تحقیق ساده با همکاری دانشجویانم به این نتیجه رسیدم که درک ما از خودمان، معمولا اغراقشده است. یعنی خودمان را گاهی خیلی دست بالا میگیریم و این نگاه خوشبینانه، باعث میشود به دیگران اجازه تصمیمگیری ندهیم.
۲. واگذاری وظایف را یاد بگیرید. ما معمولا در برابر تقسیم وظایف، مقاومت داریم چون برایمان سخت است که کنترل را دست فرد دیگری بدهیم و دوست داریم همهچیز، «درست» پیش برود. درحالیکه تقسیم وظایف، مزایایی دارد: افراد احساس میکنند در کارها سهیم هستند، فرصت رشد پیدا میکنند و خودمان هم، زمان بیشتری خواهیم داشت و احتمالا در بلندمدت، بازدهیمان بیشتر خواهد شد.
تکنیک پنجم: شفاف و ملموس، صحبت کنید
در پیکسار، این تکنیک ساده را تمرین میکردند: از یکی از شرکتکنندهها خواسته میشد که درباره چیزی که میخواهد به اعضای تیم بگوید فکر کند و از خودش بپرسد: «میخواهم با این صحبتها، به چه چیزی برسم؟» سپس به او زمان میدادند تا درباره پیامی که قصد داشت برساند فکر کند. پس از آنکه صحبتش تمام میشد، بقیه اعضا میگفتند که آیا از نظر آنها، پیام او شفاف و هدفمند بوده یا نه. مخاطبها باید بدانند هدف از یک گفتوگو چیست.
تکنیک ششم: به کارمندها تعامل برد-برد را آموزش دهید
ما وقتی در حال تعامل با دیگران هستیم، بهندرت به راهحل دلخواه میرسیم. برای رسیدن به راهحلی که هر دو طرف از آن راضی باشند، باید علایق یکدیگر را شناسایی کنید. من گاهی دانشجویان را به گروههای دونفره تقسیم میکنم و از آنها میخواهم یک پرتقال را با هم تقسیم کنند. در گوش یکی از طرفین میگویم که «فرض کن پرتقال را میخواهی تا آبمیوه بگیری.» به آن یکی میگویم: «فرض کن پوستش را میخواهی تا با آن کیک درست کنی.» این دو، چون از علایق و نیازهای هم خبر ندارند و حتی برای فهمیدن آن، هیچ تلاشی نمیکنند، احتمالا کارشان به دعوا میکشد. یا شاید در نهایت تصمیم بگیرند پرتقال را نصف کنند. بعضیها هم کلا بیخیال میشوند چون تمام پرتقال را میخواهند. غافل از آنکه، اگر از هم سوال میکردند، هر دو به خواسته خود میرسیدند. یکی پرتقال را میگرفت و آن یکی پوستش را. تعاملاتی موفق هستند که طرفین، نیاز و منافع شخصی یکدیگر را بشناسند و بدانند که طرف مقابل، چطور میتواند در حل مساله کمک کند.
سخن آخر:
چون این تکنیکها تا حدی بههم وابستهاند، بهتر است کارمندها همه آنها را یاد بگیرند و دائما تمرین کنند. رهبرانی که از عدم همکاری کارکنان خسته شدهاند میتوانند با پرسیدن یک سوال ساده، شروع کنند: «امروز برای تشویق کارکنان به همکاری چه کردهام؟»