داستان افرادی که تصادفی کارآفرین شدند
مترجم: آناهیتا جمشیدنژاد
بیش از یک سوم فریلنسرها «خود اشتغالی» را انتخاب نمیکنند. در این مقاله توضیح خواهیم داد که چگونه این کارآفرینان فردی (solopreneurs) که بهطور تصادفی در وادی کارآفرینی افتادهاند، بعد از تعدیل نیروی کارمندان، شکست استارتآپها و ضرر و زیان شرکتها به موفقیت رسیدهاند. برخی افراد به آرامی و با احتیاط وارد فضای خوداشتغالی میشوند. آنها گاهی پیش از اینکه مشاغل خود را ترک کنند، سالها زمان صرف برنامهریزی برای خوداشتغالی میکنند. شاید ایجاد پیوسته و با تأمل پرتفوی مستقل یا ایده استارتآپ شما در کنار شغل معمولتان بتواند این گذار را آسانتر سازد؛ اما برخی افراد با سرعت به مراتب بیشتری این کار را انجام میدهند.
مترجم: آناهیتا جمشیدنژاد
بیش از یک سوم فریلنسرها «خود اشتغالی» را انتخاب نمیکنند. در این مقاله توضیح خواهیم داد که چگونه این کارآفرینان فردی (solopreneurs) که بهطور تصادفی در وادی کارآفرینی افتادهاند، بعد از تعدیل نیروی کارمندان، شکست استارتآپها و ضرر و زیان شرکتها به موفقیت رسیدهاند.برخی افراد به آرامی و با احتیاط وارد فضای خوداشتغالی میشوند. آنها گاهی پیش از اینکه مشاغل خود را ترک کنند، سالها زمان صرف برنامهریزی برای خوداشتغالی میکنند. شاید ایجاد پیوسته و با تأمل پرتفوی مستقل یا ایده استارتآپ شما در کنار شغل معمولتان بتواند این گذار را آسانتر سازد؛ اما برخی افراد با سرعت به مراتب بیشتری این کار را انجام میدهند.
بسیاری از اولین «کارآفرینان فردی» افراد معمولی هستند که یا از کار اخراج شدهاند، یا در جریان تعدیل نیرو، کار خود را از دست دادهاند یا در حال دست و پنجه نرم کردن با یک بیماری بودهاند (چه بیماری خودشان یا بستگان نزدیک آنها) و این امر میتواند این مسائل را تبدیل به انگیزهای برای یادگیری نحوه حمایت از خودتان کند.
جن رمسیک (Jen Remsik) پس از اخراج شدن از کار هشتماه برای بهدست آوردن شغل مناسب، زمان صرف کرد. در نهایت، او تصمیم گرفت کسبوکار خود را شروع کند؛ اما گویی او برخلاف میلش وادار به این کار شده بود. رمسیک در حالی شرکت خود را راهاندازی میکرد که از سوی دیگر با سندرم ایمپاستر1 مشغول مبارزه بود. او احساس تازهواردی را داشت که در عین حال که ریسکگریز بود، باید خودش را ثابت میکرد. سرانجام، رمسیک بر این موانع فائق آمد و شرکت جدید خود را با پایههای محکم بنا نهاد که هنوز هم این شرکت پابرجاست، اما رمسیک تنها نیست. یک مطالعه جدید نشان میدهد که ۳۷ درصد فریلنسرها زمانی که شروع به خوداشتغالی میکنند، احساس میکنند که انتخاب دیگری ندارند. در اینجا چند مثال از افرادی که این مسیر را پیموده و موفق بودهاند، ارائه میکنیم.
از مجموعه مهارتهای موجود خودتان گلچین کنید: پس از اینکه استارتآپ آدام کالیمن شکست خورد، او از کار بیکار شد. بزرگترین مشتری این شرکت خود را کنار کشید؛ و به این ترتیب کایمن ناچار شد اکثر کارمندانش را تعدیل نیرو کند و سرانجام با شکست کسبوکارش روبهرو شد. بعد از این اتفاق او به دنبال شغلی در بازار کار به جستوجو پرداخت.
کلیمن پس از سالها وقت صرف کردن به عنوان مدیر عملیاتی استارتآپ، تلاش کرد تا شغلی را بیابد که با مهارتهای گسترده او متناسب باشد. او تمام آنچه آموخته بود را در استارتآپش صرف کرده بود؛ بنابراین سریعا به درآمد نیاز داشت. گرچه کالیمن یک استراتژیست ماهر کسبوکار بود، اما میدانست که به تمرکز بیشتری نیاز دارد؛ انتخاب یک مهارت ملموس میتوانست به او کمک کند تا مانند یک فریلنسر به سرعت درآمد کسب کند. «توسعه وب» تنها حوزهای بود که کلیمن در استارتآپش مسوول آن بود، اما هرگز بهطور رسمی کدنویسی را یاد نگرفته بود، اما همانطور که او میگوید «نیاز مادر درآمد است.» بنابراین شبهای بسیار، او روی میز آشپزخانهاش مینشست و روی وبسایتهای مختلف کار میکرد. تنها چند ماه بعد، درحالیکه با دوستش قهوه مینوشید، اولین مشتری توسعه وب خود را پیدا کرد و خیلی زود یک کسبوکار جدید متولد شد. کلیمن با نگاه به گذشته میگوید «پذیرا بودن افکار و عقاید نو و نترسیدن از شکست» نکاتی بودند که پس از اینکه او ناچار شد برای خودش کار کند، نجاتش دادند.
هرآنچه برای سرگرم کردن خودتان انجام میدهید را به دقت بررسی کنید: جیمز گریگ یک نویسنده و طراح دیجیتال است. او از شغلش به شدت ناراضی بود؛ به طوری که روز به روز بیشتر افسرده میشد. او حساب پسانداز خود را خالی و سفری را به دور دنیا شروع کرد. به این امید که این کار کورسوی امیدی در زندگی برای او روشن کند، اما چنین نشد.
در عوض، همه چیز بدتر شد. پولهایش تمام شد و باید به پیش پدر و مادرش بازمیگشت. گریگ احساس اضمحلال میکرد. او برای پرت کردن حواسش از مسائل پیشآمده، شروع به عکس گرفتن از افراد با دوچرخههایشان کرد. او سپس این عکسها را در اینستاگرام ارسال میکرد. این امر، خیلی زود به یک پروژه کامل تبدیل شد؛ گریگ آن را CycleLove نام نهاد؛ وبلاگ و خبرنامهای مشهور که فرهنگ دوچرخهسواری را پاس میدارد.
این کار موجب شد تا گریگ از لاک خود بیرون بیاید. او خیلی زود شروع به انجام پروژههای طراحی گرافیک کرد و افسردگی گریگ طی این مسیر برطرف شد. ۵ سال بعد از شروع این کار، گریگ هنوز برای خودش کار میکند و این دوره دشوار را بهعنوان تغییر مهم شغلی میبیند. اگر شما هم با خستگی شغلی یا چالش سلامت روحی مواجه هستید، جیمز میگوید «به خودتان فشار نیاورید، این امر یک فرآیند آرام از بازسازی زندگی شما خواهد بود. باید صبور باشید. همه کارهایی که میتوانید انجام دهید را بررسی کنید. آنگاه راههای متفاوتی برای خودتان خواهید یافت.»
در ضرر، بسی منفعت است: زمانی که پدر ارین پیکارد فوت شد و یک هکتار زمین برای او به ارث گذاشت، او در مورد شغلش مردد بود. با وجود حزن و اندوه و نداشتن دانش در مورد کشاورزی یا راهاندازی یک کسبوکار، او تصمیم گرفت که این زمین را حفظ کند و به این ترتیب یک شبه به یک مالک کسبوکار تبدیل شد. پیکارد ناچار بود غم و اندوه خود را به یادگیری تبدیل کند. او با جزئیات بیمه محصولات کشاورزی و مدیریت کشاورزانی که زمین را اجاره میکنند آشنا شد و آموخت که چگونه از زمینی که پدرش برای او بهجا گذاشته بود محافظت کند. کار کردن پیکارد برای خودش، اعتماد به نفسی به او داد که پیش از این هرگز تجربه نکرده بود. زمانی که با یک تغییر شغلی برنامهریزینشده مواجه میشوید، به گفته پیکارد «تنها باید دست بهکار شوید و آن را به انجام برسانید. همیشه در سختیها، فرصتهای بسیاری نهفته است.» به هر نحو، این کارآفرینان فردی که بهطور تصادفی در این وادی افتاده بودند، خوششانس بودند. هر کدام از آنها دریافتند که چگونه یک تغییر شغل غیرمنتظره را به نفع خود کنترل کنند. همانطور که تجربیات آنها نشان میدهد، همیشه راحت نیست که گذشته را کنار بگذارید؛ اما وقتی تلاش میکنید آینده را مدیریت کنید، میتوانید پایگاه محکمی برای خودتان پیدا کنید؛ آنگاه پایگاههای دیگر یافت خواهند شد.
پینوشت:
۱. imposter syndrome یک پدیده روانی است که در آن افراد نمیتوانند موفقیتهایشان را بپذیرند. بر خلاف آنکه شواهد بیرونی نشان میدهد که فرد با رقابت و تلاش به موفقیت رسیده است، خود فرد تصور میکند که لیاقت موفقیت را ندارد.
منبع: fastcompany
ارسال نظر