سیپاره
زیبا ترین و غم انگیزترین قاب تصویر جشنواره برای من
«اگر باد بکاری توفان درو میکنی» حتما این مثل معروف را شنیدهاید. فیلمهای امسال نتیجه سیاستهای دوستان راس سیاستگذاری سینمای ایران در دو سال گذشته است. فیلمهایی بیخاصیت، خنثی و بیخطر که به هیچ گوشهای از فضای جامعه ایران ربط پیدا نمیکند.
علیرضا مجمع
«اگر باد بکاری توفان درو میکنی» حتما این مثل معروف را شنیدهاید. فیلمهای امسال نتیجه سیاستهای دوستان راس سیاستگذاری سینمای ایران در دو سال گذشته است. فیلمهایی بیخاصیت، خنثی و بیخطر که به هیچ گوشهای از فضای جامعه ایران ربط پیدا نمیکند. کافی است نام کاراکترها و زبانشان را عوض کنید،انگار فیلم اصلا برای کشور دیگری است. این نتیجه درخشان این سیاستگذاری هاست.
۱
واقعا چرا از گوشه و کنار فشار آوردهاند که درباره فیلم فرح بخش، «زندگی خصوصی» نکتهای گفته نشود؟! در برنامه هفت تلویزیون که این فیلم اصلا از دایره نقد شبانه حذف شد، در برنامههای دیگر هم به همین شکل. چرایش را نمیدانم، اما این را میدانم که «زندگی خصوصی» جناب فرحبخش یکی از معجونهایی است که نقدش از واجبات است. ایشان گفتهاند از ابتدای انقلاب دلمشغول سوژه این فیلم بوده است و حالا فرصت ساختنش را یافته است. یک قصه جعلی با شخصیتهای قلابی، که شخصیت اولش تلفیقی از مخملباف اول انقلاب-که به سینماهای آن زمان حمله میکرد و دقیقا پلاکارد فیلم برزخیها را مخملباف پایین آورد-، اکبر گنجی قبل از سال ۷۶ و روزنامهنگاران به اصطلاح اصلاح طلب است و خود فیلم تلفیقی از شوکران (بهروز افخمی) و امتیاز نهایی (وودی آلن)، آستانه کپی برداریش آنقدر از حد بیرون است که اگر هر حرف دیگری بزنم اضافه است.
۲
وقتی سیاستهای سینمای ایران به سمت کپی نعل به نعل از فیلمفارسیهای قبل از انقلاب میرود و هر موضوع کمی بودار به سرعت اصلاحیه میخورد و ممیزی میشود، سامان مقدم چارهای ندارد که قصه فیلمش را ببرد در روستای ابیانه و یک عاشقانه الکن را روایت کند. یک لحظه چشمتان را ببندید و تصور کنید اهالی این روستا، مصطفی زمانی، مهناز افشار، فرهاد آییش و همایون ارشادی هستند. اگر شما باور کردید این ستارههای سینمای ایران که نامشان را بردم اهالی یک روستا باشند من هم باور میکنم. سامان فیلمهای خوب دیگری ساخته که نشان میدهد سینما برایش دغدغه است. این یکی در نیامده، انشاالله بعدی!
۳
از برج میلاد برمیگردم، در راه برگشت ساعت یک ربع به دوازده شب در این سرمای استخوان سوز، سر چهارراه پسر گلفروش جلوی ماشین میآید و شاخههای گل مریم توی دستش است برای فروش: این وقت شب توی این سرما اینجا چه میکنی پسر؟ میگوید شش سالش است.شاخه گل مریم و رز را که از او میگیرم، چراغ سبز میشود و پسرک میرود و کنار خط عابر پیاده میایستد تا بقیه گلهای باقی مانده در دستش را به ماشینهای بعدی بفروشد. صورت زیبای پسرک در قاب ذهنم میماند. صورتی شفاف و معصوم در یک شب زمستانی، میشود یادگاری من از جشنواره سیام فیلم فجر.
ارسال نظر