آرامش در دامنه کوه بینالود

امروز سالروز تولد یکی از عاشقان واقعی ایران است. دکتر محمد اسلامی ندوشن ۹۹ سال پیش درست در چنین روزی به دنیا آمد و اگرچه درس‌خوانده دکترای حقوق بین‌الملل از دانشگاه سوربن فرانسه بود اما بیشتر عمرش را گذاشت برای فرهنگ و هنر. او را جزو مهم‌ترین اندیشمندان و ادیبان این مرزوبوم به حساب آورد که در تمام طول عمر به ایران فکر کرده و همیشه درباره وطن از زوایای مختلف مطلب نوشته است. عشق به ایران در تمام کارهایی که از او به یادگار مانده عیان و آشکار است. او دو سال پیش در کانادا فوت کرد و همان جا هم به صورت امانی به خاک سپرده شد اما به دلیل وصیت خودش آبان‌ماه سال گذشته پیکرش به ایران بازگشت و در نیشابور به خاک سپرده شد. او متولد یزد بود اما وصیت کرده بود در کنار عطار آرام بگیرد.

حتی در وصیت‌نامه‌اش نیز عشق به ایران را بیشتر از هرچیزی در نظر گرفته و نوشته بود: خواست من است که چون روز محتوم فرار رسد جنازه را از دانشگاه تهران گذرانده به نیشابور انتقال دهند و از آنجا ببرند و در دامنه کوه بینالود به خاک بسپارند. خراسان پرتاریخ‌ترین ایالت ایران است و نیشابور فراکشیده‌ترین شهر ایران. اگر فوت من در خارج از ایران صورت گرفت جنازه به ایران انتقال داده شود. آنچه از من بر جای مانده کتاب‌هاست؛ امتیاز چاپ و تجدید چاپ آن را به نهاد آرامگاه فردوسی واگذار می‌کنم. عواید حاصل از آنها به عنوان حق‌التالیف، صرف گل‌کاری و زیباسازی محوطه آرامگاه و جاده مشهد به توس خواهد شد. امیدوارم که این خواست‌ها به‌خوبی اجرا شود. از خانواده، همسر، دوستان و خوانندگانم خداحافظی می‌کنم. روی گور من علاوه بر اسم، تاریخ تولد، و مرگ، این بیت حافظ نوشته خواهد شد: اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن/ شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند».

اسلامی ندوشن اهل مهاجرت نبود. بعد از مرگش در این باره حرف‌وحدیث‌های زیادی پیش آمد اما ماجرا این بود که او برای دیدن فرزندانش به کانادا رفت و آنجا بیمار شده و دیگر شرایط بازگشت را نداشت. تا آخرین روزهای حیات از وضعیت کشور باخبر بود و چیزی از زیر نگاه تیزبینش جا نمی‌ماند. دکتر جواد عباسی، استاد تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد که استاد مدعو دانشگاه ایالتی اوهایو هم بوده، نوشته است: «در هر دیداری که در سال‌های اخیر با استاد اسلامی ندوشن در بلاد غربت داشته‌ام، هیچ‌گاه نشد که از احوال ایران، و در ادامه از خراسان و مشهد و توس، نپرسد. گویی اینها برای او از هر چیز یا کس دیگری مهم‌ترند یا شاید در نظر او وضعیت همه چیزها و کسان را هم می‌توان ذیل حال و بار وطن جست‌وجو کرد. در شنیدن پاسخ هم، مانند پدری نگران، بحث را با ابراز ترکیبی از بیم و امید دنبال می‌کند. کسی که استاد اسلامی را نشناسد، در نگاه نخست ممکن است فکر کند این احوال‌پرسی از ایران به اقتضای دوری ناخواسته از وطن و دلتنگی است، اما وقتی نوشته‌ها و سخنان قدیم و جدید او در طی بیش از شصت سال را مرور کند به‌روشنی درمی‌یابد که فکر کردن به ایران برای او حکایتی کهن است که در طول عمر علمی همواره آن را با خود به همراه داشته و هیچ‌گاه او را به حال خود نگذاشته است.»

دکتر اسلامی ندوشن در طول زندگی خود کتاب‌های زیادی نوشت. شخصیتی چند‌بعدی داشت. هم تاریخ‌دان بود و هم حقوق‌دان. هم شاعر بود و هم نویسنده و منتقد و در همه عرصه‌ها هم کتاب‌های مهمی را به یادگار گذاشته است. با همه این حرف‌ها به ایران‌دوستی مشهور است و کلمه ایران اگر در آثارش جست‌وجو شود نتیجه بسیار جالب خواهد بود. او جزو مردان تکرارناپذیر تاریخ فرهنگ این سرزمین است. داستان زندگی‌اش را خیلی شیرین روایت کرده و باید خواند: «من در ندوشن که دهکده‌ای است در صدکیلومتری ‌غرب یزد، به دنیا آمدم. ندوشن جایی است دورافتاده و ناآباد که مردم آن می‌بایست با عسرت زندگی ‌خود‌ را تامین کنند. خانواده من جزو اعیان ندوشن بود، ولی با سنت دهقانی: بادام‌هایی که جد پدری من با دست خودش نشانده بود، ما از آن می‌خوردیم، و هنوز هم شاید ‌بعضی ‌از آن درخت‌ها بر سر پا باشند. یکی از خوشوقتی‌های من در زندگی آن است که خانواده ‌من جزو ‌مردم ‌میانه‌حال این کشور به شمار می‌رفتند و زندگی‌ ساده و بی‌آزاری داشتند. جد پدری و جد مادری من با آنکه‌ هر دو عنوان روحانی بر خود داشتند، از زی برزگری خود بیرون ‌نرفتند‌. اولی «‌شیخ‌الاسلام» لقب داشت، ولی ‌هرگز ‌به ‌‌کار روحانیت نپرداخت و دومی که «امام‌جمعه‌»اش می‌گفتند، فقط یک روز در زندگی امامت مسجد جامع ندوشن کرده ‌بود. خوشوقتی ‌دیگرم آن است که خانواده من نه ثروتمند بودند و نه فقیر. فقر ‌و ثروت ‌هر‌ دو این احتمال هست که ‌فاسد بکنند و ما خوشبختانه در معرض این فساد نبودیم‌. ثروت ‌‌خانوادگی‌ من به آن اندازه بود که امرارمعاش آبرومندانه‌ای ‌به ما ارزانی دارد، سپس‌ خرج ‌تحصیل مرا در تهران ‌و اروپا بدهد، و بقیه‌اش تبدیل شد به یک خانه مسکونی‌ که ‌هم‌اکنون ‌می‌نشینم و تنها تمکنی است که دارم. پدر من زود مرد و من تقریبا یتیم بزرگ ‌شدم‌ و همین ‌موجب گشت که خیلی زود ناگزیر شوم روی پای خود بایستم‌.»