توصیهها و خاطرات داریوش فرهنگ درباره سینما
دو فیلم را با یک بلیت میدیدم
اولین فیلمی که من را درگیر خود کرد، «مشعل و کمان» بود. پس از مدتی وارد سالنهای سینما شدیم. بلیت سینما آن زمان ۳۰ شاهی بود. رفتهرفته دیدیم این ۳۰شاهیها در حال مصرف شدن است و در مقابل چیزی به دست نمیآوریم. به فکرم رسید فیلمهایی را که میدیدم برای بچهها در مدرسه بازی کنم. تعداد علاقهمندان به این نمایشها آنقدر زیاد شد که معلمان هم به جای آنکه مشغول تدریس باشند، به من خیره میشدند. در آن زمان فیلمها نه دوبله بودند و نه زیرنویس داشتند، بلکه دارای میاننویس بودند. در آن دوران عدهای بیسواد به سینما میآمدند و ما فکر کردیم که متن میاننویسها را برای آنها بخوانیم و از این طریق پولی به دست آوریم. گاهی دو فیلم با یک بلیت میدیدیم که همین موضوع بعدها عنوان یکی از فیلمهای من شد.
طلسم
داریوش فرهنگ با سریال «سلطان و شبان» مطرح شد اما نخستین فیلم سینماییاش چند سال بعد با نام «طلسم» ساخته شد. وی درباره این فیلم توضیح داد: «طلسم» را در ژانر دلهره و گوتیک ساختهام که حالوهوای سنگینی برای سینمای ایران داشت. هدفم از ساخت «طلسم» این بود که راه متفاوتی را تجربه کرده و بتوانم برای دل خود و مطابق با سلیقهام اثری را تولید کنم. امروزه چنین کاری بسیار مشکل است. متاسفانه اگر از پاورقی نشریات فیلمنامهای نوشته شود تعداد مخاطب بیشتری جذب فیلم میشود تا اثری که در آن شعر و شعور است. وی افزود: این فیلم در روزگاری ساخته شد که حتی بیان کلمه عشق ممنوع بود و به جای آن از واژه محبت استفاده میشد. فیلم درباره دو زن دربند است و به همین دلیل، خانمها با آن ارتباط بیشتری برقرار کردند. دختر نوجوانی که تازه میخواهد زندگی را شروع کند با زن پژمردهای روبهرو میشود که زندگی برایش تمام شده است. با وجود اینکه در آن مقطع سنتها بر جامعه حاکم بودهاند، اما دختر دست به عصیان میزند. خانمها توانسته بودند نکته این فیلم را درک کنند.
شلیک نهایی
فرهنگ درباره نخستین تجربه بازیگریاش در یک سریال تلویزیونی توضیح داد: برای بازیگری هیچوقت دیر نیست بلکه همیشه زود است. باید همواره به خود فرصت تراش خوردن و صیقل یافتن دهیم. «شلیک نهایی» اولین کار من به عنوان بازیگر در یک سریال بود. این مجموعه جزو اولین سریالهای پلیسی بود که از آن خیلی استقبال شد. برای فیلمی به شهرستان رفتم. با پیرزنی برخورد کردم. او دست من را محکم گرفت و گفت تمام مدت پخش «شلیک نهایی» که دزدان تو را زندانی کرده بودند برای آزادیات دعا میکردم. این نشان میدهد این سریال برای مخاطب بسیار باورپذیر بود. شکست در این حرفه بیشتر از موفقیت حاوی نکاتی برای آموختن است. شما زمین میخورید و این مهم نیست. اصل بر بلند شدن است که حرکت بعدی را رقم میزند و این یعنی موفقیت.
توصیهها
فرهنگ درباره چگونگی رسیدن به نگاه شخصی و ایدههای بکر گفت: من هیچوقت با اکثریت موافق نیستم. اینکه همرنگ مخاطب و جمعیت شویم، هیچگاه سلیقه من نبوده است. ما نمیتوانیم فکرهای مبهم داشته باشیم. برای بهره بردن از ویژگیهای ممتاز و عبور از تکراری نشدن، کارهای زیادی را باید صورت داد. یک فرم تکراری راه به جایی نمیبرد. برای انجام این کار، اول باید خود را در آینه ببینیم تا بدانیم مسلح هستیم یا خیر. یک ورزشکار هم برای فعالیت حرفهای، مدتی وارد قرنطینه میشود. نمیشود کمکاری پیشه کرده و به تاریخ نیز نگاهی نداشته باشیم. چه میشود که اثری شاهکار همچون شاهنامه فردوسی شکل میگیرد و باعث زنده شدن غرور ملی میشود. قدم اول این است که باید خود را مسلح کنیم.
این کارگردان سینما را همچون سفری دانست که دارای مبدا و مقصد است و دراینباره توضیح داد: در میان این راه تنهایی، رنج، گرسنگی، هوای بد و ناخوش وجود دارد. بنابراین یا باید تسلیم شرایط شد یا مبارزه کرد و در جستوجوی پیدا کردن راه بود. هرگز نباید تلاش کنیم تا قدمهای بزرگ برداریم. برای مثال فیلم ساختن درباره خلقت به دلیل آنکه مفهوم بزرگی است، الزاما باعث شکلگیری یک اثر فاخر نمیشود. در این حرفه تماشای فیلم، کتاب خواندن، نقاشی و عکس دیدن به یکدیگر مربوط است و روی کیفیت خروجی نهایی موثر است. کارگردان «دو فیلم با یک بلیت» افزود: در هر محدوده و اندازهای که هستید باید درصدد آموختن الفبای این هنر باشید. بهترین روش برای ورود به این حرفه و ماندگاری در آن، در همین نکته نهفته است. هنر یعنی برقراری ارتباط و ایجاد دیالوگ. اول باید بدانیم چه کسی چه چیزی میگوید، چرا و چگونه میگوید و در مقابل، ما چه میگوییم و چگونه باید جواب دهیم و اصلا چرا نیاز به پاسخگویی داریم.
سرعت انتقال و انگشت گذاشتن روی این احساسات مشترک دارای ریزهکاریهایی است که بهتدریج به آن میرسیم. یک اتفاق ساده مانند افتادن برگ درخت یا تصویر آشیانه پرندهای که برای اولین بار میخواهد فرزندش را به پرواز درآورد، میتواند جرقهای برای ساخت فیلم باشد. من نزدیک به ۵۰ سال است که پیادهروی میکنم. یک بار شاهد پرواز گروهی از کلاغها بودم که در ادبیات و در نگاه ما موجودات چندان دلچسبی نیستند. انبوهی از کلاغها دور هم جمع شده بودند تا به جوجهکلاغی کمک کنند پرواز کند. من معتقدم از موارد خیلی ساده میشود به ایدههای درخشانی رسید. فرهنگ افزود: به قول عباس کیارستمی، چیزهایی که میبینیم و به سادگی از کنار آنها رد میشویم سرشار از نادیدهها هستند. او میگوید فیلم من وقتی تمام میشود تازه در ذهن مخاطب آغاز میشود.