لفظ «آقازاده» از کجا آمد؟
امروز سالمرگ یحیی دولتآبادی است
سیدیحیی در ۱۸ دیماه ۱۲۴۱ متولد شد. او نویسنده وقایع مشروطیت و پس از مشروطیت، و از موسسان نهادهای نوین آموزشی در ایران بود. دولتآبادی ازجمله رجال سیاسی است که پس از مشروطه تا اوایل حکومت رضاشاه نیز فعالیت داشت و پستهایی سیاسی چون چندبار نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد. گویا او نخستین فردی است که از لفظ «آقازاده» استفاده کرده است، چنانکه در جلد چهارم خاطرات خود، «حیات یحیی» نوشته است: «ملیون بر دو قسمند؛ یک قسم اشخاصی هستند غیررسمی به نام آقا و آقازاده سردسته مشروطهچی حزبسازِ وزیرتراشِ کابینهآور و کابینهانداز. این جمع در هر کار دخالت کرده، برای این و آن واسطه شغل شده، مداخل و معاش میکنند.»
آخرین جلد کتاب «حیات یحیی» در روزهای آخر اقامت او در اروپا خاتمه یافته که نویسنده آن را به رعایت مقتضیات وقت در یکی از بانکهای بروکسل به امانت سپرد و خود رهسپار ایران شد و به این آرزو که غالبا میگفت «آرزو داشتم روزهای آخر عمر را در وطن عزیزم به سر برم» نایل آمد؛ یک سال و چهار ماه پایان حیات را در باغ مسکونی موروثی خود واقع در قلهک شمیران طی کرد و در روزهای آخر میگفت قصد دارد فصلی به نام پایان حیات از هنگام مراجعت به ایران نوشته، ضمیمه جلد چهارم کند اما مجال نگارش آن را پیدا نکرد.
بااینحال، فروغ دولتآبادی با همین عنوان به اختصار از آنچه بر او در روزهای آخر حیات گذشته است، یاد کرده است: «مرحوم دولتآبادی پس از حرکت از بروکسل در اوایل تیرماه ۱۳۱۷ شمسی به تهران وارد شد و در قلهک اقامت گزید و پس از فراغت از دیدار اقوام و دوستان نخست قسمتی از عمارت کهنه و فرسوده باغ خود را خراب کرده و به جای آن، یکیدو اطاق محقر به سبک نوین برای خود بنا کرد. چراکه معتقد بود انسان اگر یک ساعت هم از حیاتش باقی است، باید سعی کند حتیالمقدور در رفاه و آسایش طی شود. پس از اتمام بنا بهجز روزهای دوشنبه و پنجشنبه که برای انجام امور شخصی و سرکشی به دبستان سادات به شهر میآمد، بقیه ایام را در باغ مزبور به سر برده و به گردآوری آثار پراکنده ادبی خود و ملاقات با دوستان و آشنایان میپرداخت.
در توسعه و تکمیل مدرسه سادات که از تاسیسات شخصی اوست، کوشش فراوان داشت و روزهایی که به شهر میآمد، غالبا در همانجا مانده، به معلمین رموز تعلیم و تربیت میآموخت و با بیان شیوا آنان را به وظیفه مهمی که به عهده دارند، متوجه میساخت و در نظر داشت موسسه مزبور را برای اطفال بیبضاعت تبدیل به شبانهروزی کرده، دوره اول متوسطه را نیز در آن دایر کند. در روزهای آخر عمر به نگارش زندگانی علیبنابیطالب پرداخت و با آنکه شب و روز و حتی در آخرین روز حیات از نگارشش فارغ ننشست، مجال اتمام آن را نیافت.
روز جمعه، چهارم آبانماه ۱۳۱۸ شمسی، در آخرین روز زندگانی با وجود کسالت مزاج به نوشتن کتاب یادشده و ملاقات دوستان و اقوام پرداخت. مقارن غروب برای استراحت به بستر رفت و در همان دم به سکته قلبی بدرود حیات گفت». او در بخشی از وصیتنامه ادبی خود نیز که در پایان جلد چهارم «حیات یحیی» منتشر شده، نوشته است: مرگ حق است. برای همهکس آمدن دلیل رفتن است. همه میرویم. چنانکه همه رفتند. من تصور میکنم مرگ نعمت بزرگی است از نعمتهای الهی. من تصور میکنم برای کسی که خود را شناخته باشد، مرگ به منزله تغییر لباس بوده باشد و انتقال از نشأهیی به نشأه دیگر. من تصور نمیکنم مرده باشم. من خود را همه وقت زنده میدانم و زندگانی خود را جاودانی تصور میکنم. من شما دوستان، شما آشنایان را مخصوصا آنها را که بیشتر به آنها علاقه دارم، در هر حال مشاهده میکنم در خوشی شماها خوشحالم و در اندوه شماها اندوهناک.
آیا اینها تخیلات شاعرانه است که از دماغ من ظاهر میشود، تصور نمیکنم. چه بزرگان دین و دنیا و دانشمندان جهان این مطالب را مسلم گرفته و بر صحت آنها دلیل و برهان اقامه کردهاند. من خود نیز در دوران زندگانی دنیایی خود به احوالی برخوردهام که این فکر را یعنی فکر بقای نفس بعد از فنای بدن را تقویت مینماید. به هر حال به دوستان خود میگویم از مرگ من دلتنگ نباشید، مرا در برابر دیده خود ببینید. من روزبهروز جایگاه خود را در سویدای قلب شما ثابتتر مینمایم. آیا دنیا مرا فراموش میکند؟ کدام دنیا؟ دنیای مزخرف مادی حقناشناس با مردم مزخرفپرست خود؟ شاید و باید هم فراموش کند.
چنانکه تا در قید حیات دنیوی بودم مرا فراموش کرده بود. اما دنیای حقشناس دنیای فضل و ادب هرگز طرفداران خود را فراموش نکرده و نمیکند. شاید شما بخواهید نام مرا زنده نگاه دارید. راهش این است که در روز وفات من همهساله در تمام مدارس ذکور و اناث مملکت معلمین روی تخته این سه کلمه را نوشته خدا - وطن - وجدان و به استعداد گوینده و شنونده در این موضوعات صحبت بدارند و روح این سه کلمه را در دماغ شاگردان تزریق نمایند تا آیندگان ما خداشناس وطندوست و وجدانپرور تربیت گردند و رفتهرفته تاریکیهای بیایمانی و بیوجدانی برطرف شده به واسطه حب وطن جایگاه نیاکان از دستبرد تجاوزات بیگانه و بیگانهپرستان محفوظ ماند.
من دنیا را وطن مشترک خود میدانم و نوع بشر را دوست دارم ولی در این حال دنیا و اهلش نمیتوانم ایران را از دیگر اماکن دنیا و ایرانی را از دیگر مردم آن دوستدارتر نبوده باشم. این است که به شما هم وصیت میکنم وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید.