بهزاد فراهانی از خاطرات خود سخن گفت
حکایت بار ندادن عناب در سایه گردو
فراهانی درباره تعصبش بر تئاتر ملی و نمایشهای ایرانی میگوید: من یک انسان میهنپرستم. اعتقادم هم این است که روی تئاتر ملی ما کم کار شده است. من دورهای رئیس انجمن درامنویسان ایران بودم و در مسابقهای که برگزار کردیم به بهترین کارهای درام کشور که دستمان رسیده بود، جایزه میدادیم. در این مسابقه هفتصد درام را خواندم. بسیاری از آنها ضعیف بودند ولی تعداد کارهای خوب هم اصلا کم نبود. این نشان میدهد که ما ارتشی از درامنویسان خوب داریم. آنهایی هم که هماکنون در میدان هستند رجالی هستند برای خودشان؛ افرادی از جمله محمدامیر یاراحمدی و محمد رحمانیان درامنویسان بزرگ ایران هستند. اما بسیاری دیگر هم به میدان درامنویسی آمدهاند و بکوب مینویسند. اینها در مسیر رشدند. من در تئاترهای دیگران خیلی بازی کردهام.
مثلا برایم افتخار است که با بهرام بیضایی کار کردهام. در آثار اکبر رادی هم ایفای نقش کردهام. نخستین همکاریام با رادی در تئاتر روزنه آبی بود و آخرینش در رادیو. اما کارگردانی آثار دیگران نیاز به چیزهایی دارد که در بضاعت خود نمیبینم. کارگردانی آثار دیگران برای من مثل ترجمه یک بیت شعر فرانسوی از ویکتورهوگو به فارسی است یا شعری از حافظ را به فرانسوی ترجمه کردن؛ که به نظر من خندهدار از کار درمیآید. همانطور که در ترجمه شعر دیگران، نمیتوان حالوحس آن را دریافت و به مخاطبان انتقال داد، من هم نمیتوانم نمایشنامه و فیلمنامه دیگران را کارگردانی کنم. کارهای خودم را روی صحنه میبرم چون از درون خودم به بیرون تراوش کرده است. هنوز سواد لازم را برای کارگردانی آثار دیگران ندارم.
وی با انتقاد به رسوخ تفکر سرمایهداری به هنر نمایش کشورمان توضیح میدهد: شما اگر الان بخواهید یک تئاتر را روی صحنه ببرید چه در تئاتر دولتی و چه در بخش خصوصی، هزینه مالی زیادی را باید بپردازید. مثلا یک شب اجاره سالن تالار وحدت، شش میلیون تومان برای شما آب میخورد. الان گیشه اصل و کار تئاتر تبدیل به کاسبی شده است. اگر تئاتر نفروشد نمیگذارند اجرای آن ادامه پیدا کند. تئاتری که حداقل یک آرتیست سینما در آن نباشد مورد استقبال قرار نمیگیرد. اوضاع آنقدر نابسامان است که اگر بخواهی مثلا لیرشاه شکسپیر را روی صحنه ببری حداقل صدمیلیون تومان باید فقط برای لباس بازیگران پول بدهی.
فراهانی همچنین با ذکر خاطرهای از دوران جوانی خود در مذمت تنگنظری و برچسب زدن، میگوید: ما یک درخت عناب در خانه پدری داشتیم که هنوز هم هست. این درخت کنار دیوار و نصف شاخههای آن در کوچه بود. شاخههایی که بیرون بود بار زیادی را میداد و مردم محل و رهگذران زیادی از آن میخوردند. اما شاخههای داخل بیبار بود. یکی از زنان محل گفته بود فراهانیها چون کافرند و مالشان حرام است، شاخههای بیرونی عنابشان برکت کرده است اما شاخههای داخل منزلشان حتی یک دانه عناب هم ندارد. این را که شنیدم به من برخورد. جستوجو کردم تا ببینم ریشه این نقص چیست. دیدم که شاخههای داخل زیر سایه درخت گردو است و هیچ وقت آقتاب روی آن نمیتابد اما شاخههای بیرون بدون هیچ مانعی زیر نور خورشید هستند.
مشکل آب شاخههای داخل را هم حل کردم و طوری شد که آب کافی به ریشهها میرسید. طولی نکشید که شاخههای داخلی شروع به رشد و بار دادن فراوان کردند. طوری شد که من ۱۰، ۱۲ قلمه از این درخت بریدم و داخل باغچه منزل کاشتم. بعد به خواهرم گفت اگر آن خانمی که ما را کافر خوانده بود در مسجد سر نماز دیدی بگو بیاید با او صحبتی دارم. آن زن به در خانه آمد ولی نمیخواست داخل بیاید. گفتم بیا باغچه ما را ببین. آمد و درختهای عناب که پر از بار بودند و شاخه درخت اصلی را هم که محصول فراوانی از آن آویزان شده بود مشاهده کرد. گفتم اینها چه هستند؟ گفت: معلوم است عناب. گفتم: مگر نگفته بودی که خدا به اینها روزی نمیدهد. انکار کرد و گفت نه من چنین حرفی را نزدهام. پاسخ دادم: خدا به همه روزی میدهد و این هم روزی ماست.