زندگی پر فراز و نشیب مترجم قانون
امروز سالمرگ عبدالرحمن شرفکندی (هژار) است
هژار پس از ابتلا به بیماری سل در بیمارستانی در لبنان بستری شد و بیش از دو سال در آنجا ماند. او بدون معلم و تنها با خواندن کتابهای کتابخانه آن بیمارستان توانست زبان عربی را به طور کامل یاد بگیرد. او پس از بهبودی توانست دو کتاب قانون و شفا از ابوعلی سینا را به فارسی برگرداند که هنوز از معروفترین و مهمترین ترجمههای این دو کتاب در ایران است. نادر کریمیان سردشتی، پژوهشگر ایرانشناس و اسلامشناس درباره ترجمه قانون گفته است: پیش از ترجمه کتاب «قانون در طب» به فارسی همواره این نقص فرهنگی وجود داشت که چرا با وجود تعلق حکیم ابوعلی سینا به ایرانیان هنوز این کتاب ارزشمند به فارسی ترجمه نشده تا اینکه زنده یاد عبدالرحمن شرفکندی مشهور به «هژار موکریانی»، این کار را به شایستگی انجام داد. هژار زندگی بسیار پرفراز و نشیبی داشت. او سرانجام در سال ۱۳۶۹ در تهران درگذشت. خودش تعریف کرده: «یک روز در حجره نشسته بودیم که دیدیم مردی قویهیکل همراه با یک خانم وارد شدند. مرد به حاج آقا گفت که زحمت عقد بنده و این خانم را بکشید. حاج آقا بعد از تعارفات معمول گفت هرچه میگویم تکرار کن. مرد گفت هرچه میگویم تکرار کن. حاج آقا گفت نه، از اینجا به بعد را بگو. مرد گفت: نه از اینجا به بعد را بگو. حاج آقا گفت: بابا جان صبر کن از حالا شروع کنیم. مرد گفت: بابا جان صبر کن از حالا شروع کنیم. حاج آقا عصبانی شد و کشیده محکمی به گوش مرد زد. مرد کشیده محکمی به گوش حاج آقا زد. خلاصه گلاویز شدند. چون مرد قویتر بود توانست حاج آقا را به زیر بکشد و حاج آقا که در آن زیر داشت خفه میشد در نهایت به پشت مرد زد و گفت کافی است، کافی است صیغه عقد جاری شد. مرد که عرق از سر و رویش میچکید بلند شد و گفت: خدای من! جاری کردن صیغه عقد چه مشکل است.» وی در خاطره دیگری میگوید: «در طرغه از دست ماموران حکومت به تنگ آمده بودیم. هرروز گروهی میآمدند و بهانهگیری میکردند و باج میگرفتند... جلوی چشم من یکی را ازبس تازیانه زدند که بعد از دو روز مُرد. گناهش همین بود که وقتی مامور رسیده بود، سریع نرفته بود افسار اسبش را بگیرد و تعظیم کند. خلاصه یک بار یکی از همین مامورها آمد از من باجگیری کند. از روی ناچاری گفتم: پدر مرحومت در خانقاه دفن شده است، به جای پول یک ختم قرآن برای شادی روح پدرت میخوانم! ازقضا خوشش آمد و قبول کرد. اما هنوز هم که هنوز است این دین را برگردن دارم. دلم نمیکشد برایش بخوانم از بس ظلم کردهاند.»