ماری هم هر روز میآمد سر فیلمبرداری!
امروز زادروز امرالله احمدجو است
امرالله احمدجو در اولین روز زمستان سال ۱۳۳۲ در اصفهان به دنیا آمد. خودش گفته: «چهار پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه پدرم راهی بیابان شدیم. همانطور که در سریال دیدید مردم برای سوخت بوتهها را در بیابان میکندند، پدرم هم برای این کار میرفت. تا اینکه یک روز هوس کرد و مرا با خودش برد. در نگاه اول در بیکرانه بودن و نهایت افق خاص بیابان غرق شدم و از همان زمان آویزان پدر تا مرا هم به بیابان ببرد، حتی برای رسیدن به خواستهام گریه و زاری میکردم؛ زیرا درگیر افق بینهایت زیبای بیابان شده بودم.»
او در همان سالهای نوجوانی و جوانی، کار خود را با ساخت فیلمهای کوتاه آغاز کرد و تحصیلاتش را در رشته فیلمبرداری در مدرسه عالی تلویزیون به پایان برد. خودش گفته مهمترین درسی که من از استادان اصفهانی خود گرفتم این بود که آنها باذوق و استعداد خود مرا در ساخت کارهایم حمایت کردند.
محمود پاکنیت، بازیگر سریال روزی روزگاری گفته: « یکبار تعریف میکرد که من تمام این قصه را زیر این درخت نشستم و نوشتم. در میمه یک درختی بود. میگفت من با موتورسیکلتم به اینجا میآمدم. توی بیابان بود. خلوت بود. مینشستم. یک ماری هم بود که هر روز میآمد آن بغل مینشست. من کاری به آن نداشتم. او هم با من کاری نداشت. تا اینکه سر فیلمبرداری آن مار را دیده بودند. هر روز هم سر فیلمبرداری میآمد و بچههای تولید مار را کشته بودند. آقای احمدجو خیلی ناراحت شده و گفته بود این مار چندین ماه میآمد و بغل دست من مینشست، داشت زندگیاش را میکرد. من هم داشتم کارم را میکردم، به من کاری نداشت. شما چرا این را کشتید؟ بچهها گفتند آقا، ترسیدیم بچهها را بزند.»
محمد فیلی، بازیگر هم درباره همکاری با احمدجو گفته: « از شیراز، شبانه به تهران آمدم. رفتم هتل کریمخان و دیدم یک آدم باریکاندامی ایستاده و نیشش تا بناگوش باز است. فکر کردم آبدارچی است. سلام کردم و رفتم. آقای احمدجو را نمیشناختم. فقط هادی اسلامی و رضا رویگری را میشناختم. رفتم سلام و تعارف کردم. گفت: آقای احمدجو را دیدی؟ گفتم: نه. گفت: همین که آنجا ایستاده بود. گفتم: من نشناختم فکر کردم آبدارچی است. گفت: سریع برو. رفتم سراغش و گفتم: نشناختمتان، گفت: برو قراردادت را بنویس. بدون اینکه حرفی بزنیم قرارداد را برای کار «شاخه های بید» نوشتیم. ماهی ۱۵هزارتومان. آن زمان خیلی پول بود.»