ماجرای فروش ماشین برای ساخت فیلم
امروز سالروز تولد رضا میرکریمی است
فعالیتهای سینمایی خود را از سال ۱۳۶۶ با فیلم کوتاه آغاز کرد. سپس دو سریال تلویزیونی با نامهای «ماجراهای آفتاب و عزیز خانم» و «بچههای مدرسه همت» را برای کودکان و نوجوانان ساخت که دومی با استقبال زیادی روبهرو شد. بعد از ان اولین کار بلند سینمایی خود را در سال ۱۳۷۸ به نام کودک و سرباز ساخت؛ فیلمی که برای آن بالن نقرهای جشنواره سه قاره را کسب کرد. «زیر نور ماه» دومین اثر سینمایی او در سال ۱۳۷۹ با موفقیت همراه بود، او برای کارگردانی این فیلم جایزه بهترین فیلم هفته منتقدان جشنواره فیلم کن، جایزه ویژه هیات داوران جشنواره فیلم فجر و جایزه ویژه هیات داوران جشنواره بینالمللی فیلم توکیو را از آن خود کرد. «اینجا چراغی روشن است»، «خیلی دور، خیلی نزدیک»، «به همین سادگی»، «امروز»، «یه حبه قند»، «دختر» و «قصر شیرین» فیلمهای دیگر او هستند که بارها جوایز متعددی را برایش به ارمغان آوردهاند. میرکریمی یکی از شناختهشدهترین و پرافتخارترین کارگردانان ایرانی است. درباره ساخت اولین فیلمش با نام «کودک و سرباز» گفته است: «اصرارم این بود که با بچههای جوان در شهرستانها همکاری داشته باشم؛ چون مناطق دیدهنشده بسیاری داریم؛ ولی ساخت این فیلمها خیلی سخت است. همچنان که برای فیلم «کودک و سرباز» سفرهای متعددی داشتیم.
بعضی جبرهای اجتماعی و ناامنیها اجازه نمیدهد قلمرو کار را بزرگتر کنیم. این روزها سادهترین کار این است که در اتوبانهای تهران فیلم بسازیم. ما میخواهیم مدام قلمرو فیلمسازی را کوچک کنیم تا قابل کنترل باشد. بازیگر نقش «منصور» پسر بزهکار را در یک مکانیکی در مشهد انتخاب کردم و همانجا هم از او تست گرفتم. تا چند سال پیش از پسرک خبر داشتم، اما حالا دیگر از او بیخبرم. بازیگر سرباز را هم در یک پادگان پیدا کردم. او آن زمان واقعا سرباز بود؛ اما میدانم الان در گرگان فیلم میسازد. برای گرفتن سکانس سال تحویل؛ خانه روستایی فیلم را ساختیم بدون اینکه پولی داشته باشیم. چهار روز در آن روستا چیزی برای خوردن نداشتیم؛ ولی خانه را ساختیم چون میخواستیم حداکثر استفاده را از پولمان ببریم و خوشحالم که امروز با دیدن دوباره فیلم مشخص میشود گاهی زحمات هدر نمیرود و اگر درست هزینه شود، سالها بعد باز هم همان پلانها دیده میشود. در آن زمان تازه پژو ۴۰۵ به بازار آمده بود و من هم یکی داشتم و هر زمان اقساط عوامل فیلم عقب میافتاد، به بچهها میگفتم این ماشین دستمزد شماست و در نهایت هم همینطور شد و آن را فروختم.»
میرکریمی درباره مواجههاش با عباس کیارستمی بعد از ساخت اولین فیلمش در گفتوگو با مجله اندیشهپویا گفته است: «بازخوردهای خوبی از اولین فیلمم، «کودک و سرباز» گرفتم؛ بهخصوص در بخش بینالملل جشنواره. بازار فیلم جشنواره در هتل لاله بود و رفتم سری به آنجا بزنم. خیلی جوان بودم و کسی مرا نمیشناخت. راهم ندادند. گفتم من در بخش مسابقه فیلم دارم و فیلمم در بازار فیلم جشنواره هم هست. گفتند باشد، نیازی نیست خودت اینجا باشی! بار دوم که به بازار رفتم توانستم داخل شوم. توی لابی گوشهای نشسته بودم که کیارستمی وارد شد. ناگهان دور و برش شلوغ شد. جماعت دورش را گرفتند. نمیدانم چه شد یکی بهش گفت فلانی که آنجا نشسته کارگردان کودک و سرباز است. کیارستمی دور و بریهایش را ول کرد، آمد، نشست سر میز ما شروع کرد به صحبت با ما. گفت: فیلم تو بهترین فیلمی است که امسال در جشنواره دیدهام! این برایم خیلی هیجانانگیز بود. بعد هم دستم را گرفت و برد به غرفههای جشنوارهها و به خریدارانی که در جشنواره بودند، معرفیام کرد. آن سال فرانچسکو رُزی مهمان ویژه جشنواره بود و کیارستمی او را دعوت کرد بیاید فیلم مرا ببیند. برای من تجربه بینظیری بود.»
مهران رجبی اولین بار در سریال «بچههای همت» جلوی دوربین رفت و بازیگری را آغاز کرد. درباره آن مجموعه میگوید: من کاملا اتفاقی و بهدلیل رفاقت با آقای میرکریمی سر کار رفتم. اول هم قرار بود فقط منشی صحنه سریال باشم، چنانکه اسمم در تیتراژ به همین عنوان هم هست. گاهی سر صحنه فیلمها و سریالها برای ایفای نقشها به سراغ یکی از عوامل صحنه میروند و این اتفاق سر صحنه بچههای مدرسه همت برای من هم افتاد. آقای میرکریمی برای ایفای نقش ناظم روی من نظر داشتند و اینگونه شد که بازیگر شدم و بهطور همزمان هم منشی صحنه بودم و هم بازیگر. خودم هم آن زمان فرهنگی بودم و چیزی به نقش اضافه نکردم. واقعا خودم بودم. قصه روان و سادهای داشت و ثانیا تلویزیون تا آن زمان کمتر به فضاهای روستایی پرداخته بود. ثالثا بچههای سریال بازیگر نبودند و خودشان را ارائه میدادند. همه چیز در این سریال، صمیمانه، ساده و واقعی بود و چهارم اینکه، آن زمان این همه شبکههای تلویزیونی و فضای مجازی و رسانههای اجتماعی وجود نداشت و توجه مردم به تلویزیون معطوف بود. در نتیجه، تاثیر تلویزیون هم بیشتر به نظر میرسید.»