همسایه خجالتی فروغ فرخزاد
استاد آذرتاش آذرنوش درگذشت
ویژگی اصلی کارها و آثار آذرنوش، فرامرزی بودن آنهاست نه تنها در ایران، بلکه در خارج از کشور نیز علاقهمندان زبان و ادبیات عرب، مشتاق مطالعه آثار ایشان بودند. او نخستین ایرانیای است که در رشته ادبیات عرب، مدرک دکترا گرفت. آذرنوش در اولین همایش چهرههای ماندگار در رشته ادبیات عرب، بهعنوان چهره ماندگار معرفی شد و مورد تجلیل قرار گرفت و سه اثر از آثارش، موفق به دریافت عنوان کتابسال شد.
وی سالها پیش در مصاحبهای اینگونه خود را معرفی کرده است: «اسم من آذرتاش آذرنوش است و این اسم خودش در یک شهری مثل قم انقلابی بود که یک آدمی در قم اسمش آذرنوش باشد، بعد بچهاش هم بشود آذرتاش، برادر دیگرم که خداوند رحمتشان کند، نابغه موسیقی بود اسمشان پورآذر بود. برادر دیگرم هوشآذر و خواهرم نیز آذردخت، بچه آخری هم اسمش یحیی است، دیگر پدرم پیر شده بود و میخواست اسم پدرشان زنده بماند به همین خاطر اسم بچه آخری را یحیی گذاشت. اسم پدرم محمد و اصالتا کاشانی است، بعد پدرم به اطراف قم آمدند، در خاندان عربشاهیهای کهک ازدواج کرد و آنجا ماندند و زمین و زندگیشان آنجا بود، خان بودند و زندگی خوشی داشتند و من هم خاطرات بینهایت دلانگیزی از این دوران بچگی دارم. خانواده مادرم از کهک هستند و خان آنجا بودند، پدرم برعکس مادرم، پدرشان یک روحانی مهمی بوده در کاشان، اینکه چطور از کاشان به کهک میآیند و با مادر من ازدواج میکند طولانی است؛ ولی از این ازدواج چند بچه متولد شد که یکی از آنها من هستم، حقیقت این است که من در قم به دنیا نیامدم، بلکه من روز اول اسفند ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمدم. بنابراین درواقع من یک قمی قلابی هستم، عموی من رئیس سجلات قم بود، آن موقع سجل تازه مد شده بود و همه سجل نداشتند. در قدیم به شناسنامه سجل میگفتند. پدرم به عمویم خبر میدهد که صاحب یک پسری شدم و اسمش را آذرتاش گذاشتهام، یک آذرتاش قبل از من بهدنیا آمده بود و فوت شده بود، اسمش را نگه داشتند و اسم مرا آذرتاش گذاشتند؛ چون عموی من شناسنامهام را در قم گرفت، درنتیجه من متولد قم شدم، با سجلی که صادره از قم است، خواهرم در قم بهدنیا آمد و الان ۹۰ سال دارند.»
آذرنوش درباره زندگی خانوادگیاش توضیح میدهد: «یادم نمیآید چه سالی ازدواج کردم؛ ولی سه بچه دارم، یک دختر به اسم یسنا که در حال حاضر در دانمارک زندگی میکند و کارمند آنجاست. دختر دیگرم بهنام سمرا که استاد دانشگاه سوربن است. ایشان دنبالهروی راه و کار من هست، ایشان ادبیات و بعد زبانهای باستانی خواند، در حال حاضر هم در دانشگاه سوربن زبانهای باستانی ایران را تدریس میکند. او شهرت خیلی خوبی در دنیا پیدا کرده است و من هم خیلی راضی هستم. یک پسر هم دارم که فوق دکترای فیزیک دارد در آمریکا کار میکند. پدر من کارمند و حسابدار راهآهن بود. بههمین دلیل چون حسابدار بود برای سرکشی و بازرسی به همهجا مسافرت میکرد. یادم هست که چقدر با ایشان مسافرت میرفتیم اهواز و جاهای دیگر، مرد بسیار بزرگوار و سالمی بود؛ بهطوریکه من یادم هست بعد از بازنشستگی ایشان همیشه ماشین آقای وزیر میآمد دنبال ایشان و ایشان هم مدام قهر میکرد و ادا درمیآورد و نمیرفت. منظورم این است که مورد احترام شدید دستگاه بود. من دبستان را در تهران و بعد هم در اهواز به اتمام رساندم و دبیرستان به تهران آمدم، پدر من مثل همه کارمندان آن زمان کمی زبان فرانسه بلد بود، فرانسویدان بود، آن زمان مُد بود و همه فرانسه میخواندند نه انگلیسی. خانه ما هم در خیابان شاپور و مدرسه رازی نیز همانجا بود. الان شاپور قدیم به وحدت اسلامی تغییر نام داده، دوتا مدرسه در آنجا بود که یکی کاملا فرانسوی و دیگری فرانسویایرانی، من در مدرسه فرانسویایرانی ثبتنام کردم، آنجا درس خواندم و بعد به دارالفنون رفتم و آنجا ادبیات خواندم. زمانی که در دارالفنون بودیم، یک انجمن شعرا درست کرده بودم که ماهی یکبار در خانه یکی از شاگردان تشکیل میشد، استادی به اسم معتمد داشتیم که در جلسات ما هم شرکت میکرد و این انجمن شعرا برای ما خیلی مهم بود و همه ما فکر میکردیم شاعر بزرگی شدهایم. »
وی درباره سابقه ادبی خود و آشنایی با برخی چهرههای معروف ادبیات تعریف میکند:«بعضی از شعرهای ما در مجلاتی مثل تهران مصور و… چاپ میشد. آن موقع نیما یوشیج کمکم داشت معروف میشد و کلمه نیما یوشیج برای ما بچهها کمی عجیب و غریب بود.
نکته جالبی که در اینجا است اینکه خانه ما در میدان گمرگ بود که یک کوچهای داشت که به کوچه دلبخواه معروف بود، در این کوچه دلبخواه چند خانواده بودند که دخترهای بسیار خوشگلی داشتند؛ بهطوریکه کوچه ما به کوچه خوشگلا معروف شده بود، نکته جالب اینکه فروغ فرخزاد و خواهرش جزو همین خوشگلا بودند. من با فریدون برادر فروغ خیلی دوست بودم، دبیرستانهای ما هم یکی بود، بچه بودم از خود فروغ خیلی خجالت میکشیدم و نمیتوانستم بروم و با او صحبت کنم؛ اما یادم هست که یکی از شعرهای مفصلم را کسی برایم خوشنویسی هم کرده بود، به فریدون دادم گفتم به فروغ بده تا برایم تصحیح بکند؛ چون شعر من سکته دارد، فروغ چند جا این موارد را شرح داده که من هنوز دستخط ایشان را دارم.»