ماجرای خریدن تخممرغ از پیرمرد طمعکار
امروز سالروز درگذشت فتحالله بینیاز است
او که معمولا تمایل چندانی برای گفتوگوی مطبوعاتی نداشت، بدون ادا و اصولهای رایج به پاس دوستی پذیرفت. در اولین دیدار بیشتر احساس کردم وارد جمعی خانوادگی و صمیمی شدهام تا برای انجام مصاحبهای جدی. همسر فرهیخته و مهربانش آرزو چربدست که خود کتابخوانی حرفهای است و پسرش کوهیار که اهل موسیقی، به گرمی پذیرای غریبهای شدند که بعدها نمکگیر لطفشان شد. کار این گفتوگو سالها بعد به رفت و آمد خانوادگی و دید و بازدیدهای مختلف و مباحثات ادبی بهصورت تلفنی انجامید. در این دیدارها پای خاطرات و سخنان شیرین به میان میآمد؛ از کودکی در خانوادهای پرجمعیت و نهچندان برخوردار، تا درس خواندن در رشته برق دانشگاه شریف که قدیمها به آریامهر معروف بود. به یاددارم در یکی از این خاطرات تعریف میکرد: «زمانی که کودکی دبستانی بودم، همراه بچهها در مسجدسلیمان با مینیبوسی که به شرکت نفت تعلق داشت به مدرسه میرفتیم. در راه دیدم که پیرمردی دستفروش تعدادی تخممرغ برای فروش گذاشته است. به بچهها گفتم اگر هر کدام از ما یک تخممرغ بخریم، همه تخممرغهایش فروش میرود و خوشحال خواهد شد. دیگر هممدرسهایهایم این پیشنهاد را قبول کردند؛ اما وقتی از مینیبوس پیاده شدیم و سمتش رفتیم او با دیدن ما به خیال اینکه بچههای مرفه کارمندان و مهندسان شرکت نفت هستیم، طمع کرد و درازای هر تخممرغ که دهشاهی قیمت داشت تقاضای یک تومان کرد!» این خصلت انساندوستانه بینیاز که از دوران کودکی همراهش بود تا پایان عمر ادامه یافت و برخی دوستان روزنامهنگار که در برهههایی بهدلیل تعطیلی یا توقیف نشریاتشان بیکار شده بودند، تعریف میکنند که او بیآنکه کسی متوجه شود به آنها پیشنهاد کمک مالی میکرد. بینیاز با وجود ظاهری جدی انسانی خوشمحضر بود، به سینما به ویژه فیلمهای وسترن علاقه زیادی داشت و آرشیوی از این ژانر برای خود تهیه کرده بود. همسرش تعریف میکند زمانی که کوهیار خیلی کوچک بود به جای بازی با اسباببازیهایش علاقهزیادی به وسایل روی میز پدرش چون گیره و منگنه داشت؛ اما فتحالله چندان علاقهای به بههم خوردن میزش نداشت. برای همین من و کوهیار مثل راهزنان فیلمهای وسترن پارچهای به دهان خود میبستیم و سمتش حمله میکردیم و با اسلحه انگشتانمان او را تهدید میکردیم و او هم با صبوری دستهایش را بالا میگرفت تا تمام سرمایه روی میزش را به تاراج ببریم. روز کارگر هم من و کوهیار اعلامیه به دست جلو اتاقش تجمع میکردیم و شعار میدادیم و خواهان حقوق خود بودیم! همه اینها را با خوشرویی میپذیرفت و گاه خنده نمکینی تحویلمان میداد.»
فتحالله بینیاز نویسنده دهها کتاب رمان و تئوری ادبی ۱۲ مهر ۱۳۹۴ بر اثر ایست قلبی درگذشت.