جانم مرتضیخان!
امروز سالروز درگذشت مرتضی نیداوود است
ماجرا این آشنایی را نیداوود سالها پیش در مصاحبهای اینطور تعریف کرده است که در مجلسی از مهمانی بزرگان با صدای شگفتانگیز قمر آشنا شد و از او خواست که برای کامل کردن ردیفهای موسیقی نزد او برود. وی میگوید: «وقتی صندلیها را جمع و جور میکردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت. بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمیآمد برای کسی تار بزنم. در خانهام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین نبود و با علاقه سر کلاس نمیرفتم. دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینهکش آفتاب با ساز ور میرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است، هنوز دنبال کلمات می گشتم که گفت: آمدهام موسیقی یاد بگیرم. از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم می داد و وقتی ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش پختهتر شد... و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار پرآوازه میکرد... قمر را یک شب در گراند هتل تهران کنسرت میداد. تصنیفی را میخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتما شما شنیدهاید: مرغ سحر را میگویم. آن شب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را میخواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد کشید «جانم، مرتضی خان!» و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران میدانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود...» مرتضی نیداوود، سالها در خیابان منوچهری تهران مغازه لوازم خانگی داشت، ولی بعد از حدود ۳۰ سال در سال ۱۳۵۵ به همراه فرزندانش به آمریکا مهاجرت کرد و در شهر سان فرانسیسکو ساکن شد و تا آخر عمرش در آن شهر زندگی کرد.