سیمای یک زن هنرمند

۹ساله بود که به‌عنوان خواننده موسیقی کودک کارش را در رادیو ایران آغاز کرد. در این برنامه گاهی ترانه‌های محلی را که از پدرش آموخته بود می‌خواند که با استقبال زیادی روبه‌رو شدند. در آن دوره با بزرگانی همچون داوود پیرنیا کار می‌کرد و مسیر پیشرفت را پشت‌سر می‌گذاشت. اوایل کار آهنگ‌ها و ترانه‌های محلی را به رادیو می‌برد و مرحوم ‌پیرنیا آنها را برای تنظیم به موسیقیدانان بنام می‌داد اما بعدها به این نکته پی برد که بهتر است این ترانه‌ها با ساز و نوازنده‌های محلی تنظیم و اجرا شود. سال‌ها از آن روزها گذشته و هنوز مردم او را با همان ترانه‌های محلی به خاطر می‌آورند. می‌گوید به‌طور مشخص از هیچ کدام از هنرمندان محلی متاثر نیستم اما از همه این استادان آموخته‌ام و تاثیر گرفته‌ام؛ به‌خصوص از موسیقی جنوب خراسان، تربت‌جام، خوسف و بیرجند. با تمام استادان این مناطق نشست و برخاست داشته‌ام و با آنها کار کرده‌ام؛ استادانی مثل عثمان خوافی، پورعطایی و تمام استادان دیگر تربت‌جام و جنوب و شمال خراسان. در سال‌های پس از انقلاب به تدریس موسیقی روی آورد و همچنین به تحقیق و جمع‌آوری ترانه‌های محلی ایرانی و بازنویسی آهنگ‌های مردمی و روستایی پرداخت. به دورترین نقاط ایران سفر کرد و مجموعه‌ای از ناب‌ترین ترانه‌ها و آهنگ‌های مهجور را جمع کرد؛ نغمه‌هایی که توسط مردان و زنان هنگام زندگی و کار روزانه اجرا می‌شد. در مصاحبه‌ای درباره جمع‌آوری آن آثار گفته است: وقتی به روستاهای دورافتاده می‌رفتم اگر پدرم یا عمویم همراهم بودند، آنها باید از اتاق بیرون می‌رفتند تا یک خانم برای من بخواند. سعی می‌کردم خودم با آنها دوست و صمیمی بشوم و برای آنها کمی بخوانم. یا صحبت کنیم و دوست شویم تا مثلا یک خط بخوانند.

سیما بینا در سال‌های پس از انقلاب مدت زیادی برای آموزش موسیقی به زنان صرف کرد، وی در مصاحبه‌ای با روزنامه شرق می‌گوید: جالب است با همه محدودیت‌ها اشتیاق شرکت در کلاس‌های آواز و موسیقی از جانب خانم‌ها بسیار زیاد و گرم بود. در مورد این سوال که تمرین صدا و آواز چه دستاوردی برای خانم‌ها دارد می‌گفتند می‌خواهیم ردیف موسیقی سنتی و ملی ایران را یاد بگیریم و بشناسیم. خیلی‌ها در کلاس دوام نمی‌آوردند چون کار آسانی نبود، اما عده‌ای که به موسیقی و آواز علاقه داشتند با عشق و پشتکار فراوان و باورنکردنی در کلاس‌ها حاضر می‌شدند و این کلاس‌ها واقعا قبل از انقلاب به این صورت و شدت نبود. کلاس‌های آواز من واقعا فضا و هوای خوبی برای همه ما داشت و انرژی و آرامش و آزادی را حس می‌کردیم. از نظر موسیقی و ارتباط و احوالات خوبی که با هم در موسیقی داشتیم هم مفید بود.

یکی دیگر از مشغله‌هایش در این سال‌ها نقاشی بوده و البته با این هنر هرگز غریبه نبوده چراکه تحصیل‌کرده رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیباست. می‌گوید همیشه نقاشی را مثل یک چاشنی و پناهگاه زندگی‌ام دانسته‌ام و برای همین است که شاید خیلی مطرح نشده و هیچ‌وقت به هدف اینکه نمایشگاهی بخواهم بگذارم نرفته‌ام یک مجموعه نقاشی کار کنم. در تمام فواصل زندگی چه وقتی خیلی ناراحت و غمگین هستم و چه مواقعی که فاصله بین کنسرت‌ها دارم به دنیای نقاشی خودم پناه می‌برم.

پس از مرگ استاد شجریان سیما بینا در یادداشتی که در مجله «اندیشه پویا» منتشر شد درباره محدودیت‌هایی که در مقطعی از سال‌های پس از انقلاب به وجود آمد نوشت: «یادم می‌آید که در این زمان بی‌خبری و سکوت، یک روز به منزل شجریان زنگ زدم. با ناهیدخانم، همسر ایشان، صحبت کردم و احوال‌پرس استاد شدم.

با ناراحتی گفتند: «هیچی! محمدرضا به مشهد رفته و دوباره به کار نجاری که خیلی دوست داره برگشته!» بعد از این مکالمه کوتاه به قدری دلتنگ و ناامید شدم که اشکم سرازیر شد. چندی بعد به یک کنسرت خصوصی شجریان عزیز دعوت شدم، با خوشحالی برای شنیدن موسیقی و صدای او بال پرواز گشودم.»