نویسندهای که به سیاست پشت کرد
امروز سالروز درگذشت صادق چوبک است
محمد علمی، مدیر انتشارات آثار جاویدان که به واسطه شغلش و علاقهاش به ادبیات، با صادق چوبک معاشرت زیادی داشت درباره آشناییاش با این نویسنده، در مصاحبه با خبرگزاری کتاب تعریف میکند: «دوستی داشتیم به نام سیدابوالقاسم انجوی شیرازی که فرد بسیار باسوادی بود. یک روز انجوی پیش من آمد و گفت که آیا علاقهای به چاپ کتاب از صادق چوبک دارید؟ من به او گفتم که معلوم است که دوست دارم. من آثارش را خوانده بودم و میدانستم که نویسنده درجه یکی است. همین شد که رفتیم و قرارداد بستیم.
یادم هست که این اتفاقات در خانه انجوی رخ داد و آنجا این موضوع مطرح شد. یک روز در دفتر بودم که انجوی زنگ زد و گفت که من با چوبک هماهنگ کردم، فلان ساعت به خانه او برو و قرارداد را ببند. خانه چوبک در منطقه دروس بود و ما رفتیم تا قرارداد ببندیم.
چوبک خیلی جدی بود. جذبه خاصی داشت که هر کسی در همان برخورد اول متوجه آن میشد. با این حال آدم شریفی بود و به هیچ عنوان کسی نمیتوانست او را بخرد. چوبک اگر حرفی میزد به هیچ عنوان آن را عوض نمیکرد و به هر قیمتی روی حرفش میایستاد.»
طبق گفته این ناشر، چوبک بسیار به قول و قرار و صداقت در کار پایبند بود.
علمی در اینباره میگوید: «چوبک برای کتاب «تنگسیر» با امیرکبیر قرارداد بسته بود. خدابیامرز این داستان را خودش برای من تعریف کرد. وقتی میگویم که حرفش عوض نمیشد به همین دلیل است. یعنی میخواهم بگویم که بهخاطر چشم و ابروی من یا رابطههای دوستانه با دشتی و انجوی کتاب را از امیرکبیر نگرفت تا به ما بدهد.
گویا قرارداد چوبک و امیرکبیر ۲۰۰۰ نسخه برای چاپ نخست بوده است. چوبک میگفت چند نفر خبر آوردند که امیرکبیر کتابها را زیاد میزند و همین موضوع باعث شد تا شک کند.
میگفت بعد از شنیدن این حرفها بلند شدم و به خیابان ری رفتم و سراغ چاپخانه بهمن را گرفتم، چاپخانهای که هنوز هم هست. میگفت پیش رئیس چاپخانه رفتم و گفتم که «آقای مطیر! جان بچهات این کتاب را چندتا زدی؟» گفت: پنج هزارتا. سر همین موضوع قراردادش را با امیرکبیر بههم زد. همین شد که کتابها را به ما واگذار کرد و همه کتابها را ما چاپ کردیم.»
بیتوجهی به ثروت و سیاست از دیگر خصوصیات چوبک بود. علمی تعریف میکند: «یادم هست که هویدا به او پیشنهاد داد که بیاید و وکیل مجلس شود. گفت: «من چهارتا کتاب نوشتم و چندتا جوان ما را میشناسند؛ تو میخوای جوونا من رو فحش بدن؟» این نکته را شاید کسی نداند و من نیز تا به حال جایی مطرح نکردم؛ اما الان میگویم که چهارشنبهها هویدا با یک پیکان سرمهای به منزل چوبک میآمد و هیچکس نمیفهمید. بدون شک حتما پاسدار و محافظ هم داشته اما نمایان نبودند. در اتاق من بودم و چوبک و هویدا. پول و سیاست اصلا برای چوبک اهمیت نداشت.»
رمان «تنگسیر» از آثار مطرح چوبک بهشمار میآید؛ کتابی که اقتباس سینمایی مطرحی نیز از آن انجام شد. مدیر انتشارات جاویدان در اینباره میگوید: «ساخت فیلم «تنگسیر» یک اتفاق ویژه بود. چوبک اجازه چنین کاری را به هیچکس نمیداد. یک روز که در منزل چوبک بودیم، او گفت که امیر نادری بسیار پیگیر است و میخواهد که این اتفاق رخ دهد. دقیقا یادم نیست که چه اتفاقی رخ داد؛ اما هر طور بود چوبک را راضی کردند و آن فیلم با بازی خوب بهروز وثوقی ساخته شد. بدون شک بعد از این فیلم فروش کتاب هم به شکل ویژهای تغییر کرد. آن زمان مثل امروز نبود که این همه رسانه باشد، وقتی چنین اتفاقی رخ میداد، به یکباره نگاه مردم تغییر میکرد.»
این ناشر درباره دوستی هدایت و چوبک تعریف میکند: «چوبک و هدایت خیلی با هم رفیق بودند. چوبک میگفت، هدایت یک کتاب نوشته بود و من هم یک روز به شوخی به او گفتم که هدایت من میخواهم به جنگ تو بیایم. همین شد که او کتاب «خیمهشب بازی» را نوشت و به هدایت داد تا بخواند. او میگفت هدایت این اثر را خواند و به من گفت که خیلی خوب نوشتی و همین انگیزهای شد تا چوبک بیشتر و بیشتر بنویسد.»
چوبک علاوه بر نوشتن داستان، دستی بر ترجمه هم داشت. علمی دراینباره میگوید: «او دو کتاب «پینوکیو»، از کارلو کلودی و «غراب» از ادگار آلنپو را ترجمه کرد و برای ترجمه به ما سپرد؛ اما زمان چاپ کتاب به انقلاب خورد و او کتابها را گرفت و دیگر هیچ وقت منتشر نشد. بعدها که سراغ این دو کتاب را گرفتم، قدسی خانم (همسر چوبک) گفت که چوبک آن دو کتاب را به همراه چند کتاب دیگر آتش زده است. قدسی خانم میگفت یک روز چوبک به او گفته که نوشتههایش را بیاورد تا کتابی را پیدا و بعد آن را اصلاح کند. من هم آوردم اما بلافاصله چوبک همه را داخل شومینه ریخت و سوزاند.»
این ناشر درباره دلایل این کار توضیح میدهد: «کسی که میگوید وقتی مردم، جسدم را بسوزانید و در دریا بریزید، تکلیفش مشخص است. من نمیدانم این یأس فلسفی چه دلیلی داشته اما نابینایی او را خیلی اذیت کرد. از طرفی دور از وطن بود و خیلی از دوستانش را از دست داده بود. بشر گاهی بهجایی میرسد که کسی فکرش را نمیکند.»