خاطرات داریوش شایگان از هنرمند پیشرو
امروز سالروز تولد فریدون رهنما است
دکتر داریوش شایگان درباره او گفته بود: «دوستی من با فریدون به اوایل سالهای ۴۰ بازمی گردد. من با او از طریق بهروزان آشنا شدم. ما دو نفر خیلی زود با هم صمیمی شدیم، هرگاه فرصتی دست میداد به دیدنش میرفتم، به آن باغ نیاوران که در وسطش بنای بزرگ کلاه فرنگی بود و نزدیک درِ ورودی هم ساختمان کوچکی قرار داشت که فریدون و خواهرش فریده در آن زندگی میکردند. بیشتر خاطرات من، ملاقاتهایمان و گفتوگوهایمان در همین خانه اتفاق افتاد. من سخت مجذوب او شده بودم و اغلب به دیدنش میرفتم و ساعتها با هم به گفتوگو مینشستیم ولی واقعا یادم نمیآید درباره چه، این همه با هم صحبت میکردیم. در آن زمان من در جستوجوی راه خودم بودم و مشغول مطالعه هند و درصدد نوشتن کتابی درباره ادیان و مکاتب فلسفی آن سرزمین. به نظرم نزدیکی من و فریدون دو علت داشت، دلیل اول این بود که هر دوی ما سخت عاشق ایران بودیم و دلیل دوم تربیت فرانسویمان بود، اینکه فرهنگ غربی هر دوی ما فرانسوی بود. فریدون از کودکی در فرانسه بزرگ شده بود و مدتی هم در لبنان اقامت داشت، به ادبیات فرانسه احاطه داشت، شعرای معاصر فرانسه را به خوبی میشناخت و حتی خودش به زبان فرانسه شعر میسرود. آخرین خاطرهام از فریدون رهنما، به روزی بازمیگردد که تازه پس از عمل جراحی از فرنگ به ایران آمده بود. مجید رهنما با من تماس گرفت که قرار است جلسهای در منزل پدری رهنما در خیابان نیاوران برگزار شود، من هم که مدتها بود فریدون را ندیده بودم و میدانستم بیمار است، تصمیم گرفتم به دیدنش بروم. آن شب تمام اعضای خانواده محترم رهنما و گروهی از دوستان و آشنایان حضور داشتند. فریدون آن شب هیجانزده بود و حال چندان عادیای نداشت ولی یادم میآید به محض دیدنِ من، چنان لبخندی زد و مرا در آغوش خود گرفت که تبسمش مانند گُلی در وجودم شکفت و برای همیشه در ذهنم حک شد. این آخرین باری بود که فریدون را دیدم و هر وقت به یادش میافتم، خاطره این لبخند، به قول سپهری، مانند واحهای زمردین در کویر ذهنم احیا میشود و انبوهی از خاطرات را به همراه میآورد. این لبخند مثل «خاطره غیرارادی» مارسل پروست، ناگاه دریچه ذهنم را گشود و تمام حال و هوایی را که در دوران معاشرتم با او داشتم، در یک لحظه در ذهنم بیدار کرد.»