خاطرات شیرین گلآقا
امروز سالروز درگذشت کیومرث صابری فومنی است
البته پیش از آن در روزنامه اطلاعات ستون طنزی مینوشت با عنوان «دو کلمه حرف حساب». ستونی که انتشارش از ۲۳دیماه سال ۱۳۶۳ در صفحه سوم روزنامه اطلاعات با امضای «گل آقا» شروع شد و نامش را مطرح کرد تا بعدها ایده راهاندازی مجله از همانجا سرچشمه بگیرد و در نهایت در یک آبان ۱۳۶۹ «گلآقا» متولد شد. گلآقا با هیچکس تعارف نداشت و خیلی راحت از تیغ تیز انتقاد استفاده میکرد و همین هم باعث شد و به محبوبیت عجیبی برسد. صابری فومنی پیشتر از همه در هفتهنامه مشهور توفیق کار کرده بود و چم و خم کار را به خوبی از آنجا یادگرفته بود. او در کتاب خاطرات خود نوشته است: «سال ۱۳۴۰ که دانشجوی دانشگاه شدم و در همان سال اول در تظاهرات دانشجویی کتک مفصلی خوردم و دستگیر شدم، گردنم از ضربات باتوم بهشدت آسیب دید. شعری به طنز و سیاسی سرودم و با نام مستعار «گردنشکسته فومنی» به روزنامه [مجله] توفیق فرستادم. آن شعر با اصلاح مختصری منتشر شد. حسین توفیق مرا که نشانیام را نیز نداشت، از طریقی پیدا کرد و تشویق به نوشتن و ادامه همکاری کرد. اغلب طنزهایی مینوشتم که بعضا منتشر میشد تا سال ۱۳۴۵ که به کمک حسین توفیق از فومن به تهران آمدم و در یکی از دبیرستانهای تهران دبیر شدم و عصرها همکار توفیق شدم... بعدها ستون ثابتی را با عنوان «هشت روز هفته» مینوشتم.»
صابری فومنی بعد از انقلاب بهعنوان مشاور فرهنگی- مطبوعاتی رئیسجمهور وقت فعالیت کرد و به همین دلیل با چهرههای سیاسی بسیاری رفاقت داشت و همین نکته برای او حاشیه امنی بهوجود آورده بود. او درباره دیدارش با امام خمینی خاطره شیرینی را تعریف کرده است: «من یک روز خانه بودم؛ دعایی گفت فردا صبح من تو را خدمتحضرت امام میبرم که ما رفتیم صبحانهای هم آنجا خوردیم سر ساعت معین امام زنگ زدند، آمدند. یکی، دو تا از برادران روحانی بودند. امام ایستادند، آنجا نشسته بودند کسانی میآمدند دستبوسی و میرفتند. ما هم ایستادیم و دستبوسی میرفتیم. گفتم: دعایی چه شد من برای این نیامده بودم اگر قرار بود این جوری بیایم که هر هفته میتوانستم امام را بیایم ببینم. گفت: نه، داستان ما مانده است. یکی، دو تا از روحانیون که احتمال میدهم که از طرف مثلا یکی از آقایون قم پیامی آورده بودند،حرفشان را زدند و رفتند. گفتند که ایشان بیاد. من و آقای دعایی رفتیم. ما رفتیم خدمت حضرت امام. دعایی معرفی کرد و گفت: آقا ایشان آقای کیومرث صابری فومنی هستند، فرهنگی هستند، معلم بودند، مشاور فرهنگی آقای رجایی بودند، تا سال 62 مشاور فرهنگی آقای خامنهای بودند، الان مشاور فرهنگی در وزارت ارشاد هستند با آقای خاتمی. اتفاقا این مدت امامسرشان پایین بود و یک ذکری میگفتند برای خودشان که من این را همیشه بهصورت یک طنز میگفتم. میگفتم که ایشان گفتند که مشاور آقای رجایی بود، لابد امام گفتند که خدا رحمتش کند؛ بعد گفتند مشاور آقای خاتمی بود لابد گفتند حالا خاتمی کیه که آدم مشاورش هم باشد. از این شوخیها گاهی با خودمان میکردیم. آنجا که آقای دعایی گفتند این بود، آن بود، آن بود، امام سرشان را انداختند پایین. امام بسیار قیافه خستهای داشتند، خیلی خسته بودند و ما دیگر اصلا نمیتوانستیم فکر کنیم که فقط دیگر 7 ـ 8 ماه دیگر مهمانما است. بعد دعایی برگشت گفت که آقا چرا من خستهتان بکنم، شما هم که به ما نگاه نمیکنید اصلا. ایشان گلآقا است. تا گفت ایشان گل آقا است، امام گفت: تویی؟ شروع کرد به خندیدن. من گریه ام گرفت.»
رضا رفیع که سالها با گل آقا همکاری میکرد و آخرین سردبیر این مجله بود، درخاطرهای گفته است: «دهه ۷۰ آقای آصفی سخنگوی ثابت وزارتخارجه بود و یکی از عناصر تصویری ثابت روی جلد گل آقا بعد از دکتر حبیبی بود. گاهی میدیدم مرحوم صابری مخفیانه زنگی هم به وزارت خارجه میزند و با وزارتخارجه شور و مشورتی هم میکند. این نشان میدهد که مسوولان آن زمان به این باور رسیده بودند که طنز انتقاد صرف با قصد تخریب نیست. گل آقا هم بهعنوان یک طنزپرداز دلسوز و متعهد به آرمانها و ارزشها بود. درک کرده بودند که او هم در تلاش است جامعه خوبی بسازد. در چشم خود ذرهبینی داشت و کمی و کاستیها را به چشم خودش بزرگنمایی میکرد. ماه رمضان که میشد مسوولانی که یکسال شاغلام بیسواد سراغشان رفته بود و آنها را گوشمالی داده بود از چپ و راست میآمدند در آبدارخانه شاغلام و در مراسم افطاری شرکت میکردند. گل آقا که موعظه میکرد و نکاتی میگفت. باورتان نمیشد اینها همان مسوولانی هستند که گلآقا دائم ازآنها انتقاد میکند.»
احمد عربانی، کاریکاتوریست که یکی از ارکان اصلی مجله گل آقا بود، گفته است: آقای صابری تعریف میکرد وقتی «گلآقا» منتشر میشد، جلسه هیات دولت به هم میریخت و همه میگفتند فلانی این بار تو را کشیدهاند و میخندیدند. در واقع نهتنها ناراحت نمیشدند و اعتراض نمیکردند، بلکه خوشحال هم میشدند! چون مردم که آنها را نمیشناختند و ما به واسطه این کاریکاتورها آنها را به جامعه شناساندیم. با این وجود فردی از اعضای هیات دولت گفته بود که اگر کاریکاتور من را بکشند، حرام است. ما هم وقتی این را شنیدیم، او را در طرحهایمان بهگونهای میکشیدیم که انگار خوابیده است!
یکبار آقای صابری به من گفت احمد، کار را که تحویل میدهی، من با ذرهبین میگردم ببینم نکتهای نداشته باشد؛ چون گاهی وقتی طرح شلوغ بود، شیطنتهایی میکردم.