وقایعنگاری روی کاغذ سیگار
امروز سالروز تولد بزرگ علوی است
خانوادهاش بازرگان و مشروطهخواه بودند. در ۱۳۰۲ همراه پدرش به آلمان رفت و در رشته علوم تربیتی و روانشناسی ادامه تحصیل داد تا در ایران آموزگار شود. پس از مرگ پدر به ایران بازگشت و در مدرسه صنعتی شیراز یکسال به تدریس زبان آلمانی پرداخت. نخستین داستان قابل اعتنایش بهعنوان «سربازِ سُربی» را پیش از سال ۱۳۱۰ نوشت. با توجه به جو حاکم در آن دوره و روحیه آرمانخواهانهاش خیلی زود جذب نیروهای چپگرا شد و همراه گروهی که به «۵۳ نفر» مشهورند به زندان افتاد؛ زندانی که به رسم آن زمان فرقی بین زندانیهای سیاسی و غیرسیاسی در آن قائل نبودند. «ورقپارههای زندان» از آثار ماندگار او، حاصل تجربه این دوره از زندگی او از سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۰ در زندان قصر است. وی دراین باره گفته است: «ورقپارههای زندان اسم بیمسمایی برای این یادداشتها که اغلب آن در زندان تهیه شده نیست. در واقع اغلب آنها روی ورقپاره، روی کاغذ قند، کاغذ سیگار اشنو یا پاکتهایی که در آن برای ما میوه و شیرینی میآورند، نوشته شده، و این کار بدون مخاطره نبوده است. در زندان اگر مداد و پاره کاغذی، ماموران زندان در دست ما میدیدند جنایت بزرگی بهشمار میرفت. امان از آن وقت که اولیای زندان پی میبردند کسی یادداشتهایی برای تشریح اوضاع ایران در آن دوره تهیه میکند. خانباباخان اسعد در زندان به سختترین و وقیحترین وجهی مُرد، فقط برای آنکه یادداشتهای او به دست ماموران افتاد، راجع به این خانباباخان اسعد، رئیس زندان به یکی از دوستان من گفته بود: «تصور کنید که یک نفر زندانی، آن هم سیاسی، وقایع روزانه زندان را یادداشت کند؛ تصورش را بکنید چه چیزی بالاخره از آب در میآید.» محمد فرخییزدی به دست جنایتکارانی بیشرم و رو کشته شد، فقط برای آنکه شعر میگفت و با اشعارش اوضاع ایران را در دوره استبداد سیاه برای نسلهای آینده به یادگار میگذاشت. من با علم به این مخاطرات یادداشت میکردم چون ایمان قطعی داشتم به اینکه ملت ایران از این جریانات اطلاع کافی ندارد و برای نسلهای آینده لازم است بداند که در این دوره سیاه با جوانان باغیرت و آزادیخواهان ایران چه معاملاتی میکردند. اگر یادداشتهای من، یعنی همین ورقپارهها به دست اولیای زندان میافتاد من هم دیگر امروز زنده نبودم. اما بزرگترین دلخوشی من این بود که بالاخره وقایع یادداشت شده و ورقپارههای زندان خواهینخواهی روزی به دست ملت ایران خواهد افتاد.»در بخشی از خاطرات زندان او که با نثری شیوا و روایتی داستانی نوشته شده است، میخوانیم: «این غلامحسین نظافتچی ما دیروز مرخص شد. آدم ریخت او را که نگاه میکند، باور ندارد که ممکن است پشت این پیشانی کوتاه و در پس این خنده لوس چیزکی سوای چیزهای معمولی وجود داشته باشد. محکوم شده بود به ۹ سال حبس، من محکوم به هفت سال هستم. او قتل کرده یا اقلا اتهامش این بود که قتل کرده است. اینجا در زندان از هرکس که بپرسی: «تو را چرا اینجا آوردهاند؟» میگوید: «من کاری نکردهام، توی مسجد سر نماز بودم، گرفتندم و آوردند اینجا.» بعضی دیگر میگویند: «آن دفعه بیتقصیر بودم اما چون با تامیناتچیها معاملهمان نشده، توی چاله افتادم. من که ۱۰۰ تومان میدزدم، نمیتوانم که ۸۰ تومانش را به آنها بدهم.» یک نفر دیگر هست که مامور غذای ما بود و فخر میکرد به اینکه دزد معمولی نیست. «ببخشید من دزد نیستم. من ۱۲ هزار تومان مال دولت را اختلاس کردهام.» حالا آن هم قصهاش دراز است. تمبر دولتی را دزدیده بود، رفته بود به محله بدنام و تمبرها را به جای پول میداد. از غلامحسین که میپرسیدی: «تو را چرا گرفتند؟» برخلاف همه میگفت: «من قاتل هستم.» واقعا هم حرف زدنش آنقدر شل بود و خندهاش آنقدر زننده بود که آدم میل نمیکرد ازش بپرسد: «چطور شد؟» من از خودش چیزی نفهمیدم. آنچه اینجا نقل میکنم از قول این و آن است و این حرفها باید راست هم باشد. زیرا رئیس زندان در ضمن مذاکره با یک نفر از هم جرمان من گفته بود: «من همه زندانیان را به یک نظر نگاه میکنم و نمیتوانم فرق بگذارم که او در خارج چه کاره بوده است. زندانی سیاسی و دزد و قاتل و جانی، مختلس، جیببر و راهزن همه برای من علیالسویه هستند، من مثل مردهشور همه مردهها را میشویم.» خب این حرفها که بیربط بود، حالا اگر مثلا آقایان دزدان محترم و مختلسین اموال دولتی جا و منزلشان یک کمی بهتر بود و ماموران منجمله آقای رئیس زندان بیشتر به آنها احترام میگذاشتند و از همه حیث مراعات حال آنها را میکردند، غذای بهتری به آنها میدادند، اگر جنس قاچاقی وارد میکردند تنبیهشان صد مرتبه خفیفتر از مجازات دیگران بود و البته این رفتار را با زندانی سیاسی نداشتند و تا آنجا که ممکن بود آنها را زیر منگنه ظلم نابود میکردند؛ خب این علت داشت. این نانی بود که ماموران و رئیس زندان به زندانبانان قرض میدادند. برای اینکه چقدر آسان بود که رئیس زندان به جرم اختلاس و دزدی یا رشوه خودش توی زندان بیفتد اما آیا ممکن بود که آقای رئیس زندان به اتهام اقدام علیه حکومت استبداد که حالا اسمش اقدام علیه سلطنت مشروطه است به زندان بیفتد؟ آیا ممکن است که او زندانی سیاسی بشود؟... »علوی پس از پیروزی انقلاب ۵۷، برای مدت کوتاهی به ایران بازگشت ولی دوباره ایران را به مقصد آلمان شرقی ترک کرد. علوی به علت سکته قلبی در بیمارستان فریدریش هاین برلین بستری شد و سرانجام در روز یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۷۵ درگذشت.