زندگی عجیب یک نویسنده

هوشنگ گلشیری درباره او گفته است: «می‌گویند هر وقت دوستانش او را در خیابان می‌دیدند با اصرار به آنها می‌گفت: چند لحظه صبر کن من همین الان می‌آیم و بعد درحالی‌که دور می‌شد چند بار دیگر هم برمی‌گشت و تاکید می‌کرد که حتما منتظر باش الان می‌آیم. اما تقریبا هیچ وقت برنمی‌گشت. لذا من معتقدم که صادقی به هیچ عنوان جای کسی را نگرفته و با هیچ کس قابل مقایسه نیست. اصولا پای این مقایسه رفتن کاری بی‌خردانه است؛ چرا که صادقی جایگاهی کاملا متفاوت و مستقل دارد و این جایگاه تنها مختص اوست. جایگاه بهرام صادقی تنها برای بهرام صادقی است. اما نکته دیگری که پرداختن به آن را ضروری می‌دانم توضیحی است در مورد این عقیده که می‌گویند بهرام صادقی خود را وقف ادبیات کرده است. اتفاقا بهرام صادقی خود را وقف ادبیات نکرد؛ چراکه بعد از سی سالگی چندان دستش به نوشتن نرفت و اوج کار او هم در همین‌جاست که تنها با یک مجموعه داستان و یک داستان بلند سایه خود را بر داستان‌نویسی ایران افکند. شاید او از معدود نویسندگانی است که در تحقیق و بررسی زندگی و آثارش به جای توجه به کار‌های انجام‌داده‌اش باید از خود در مورد چرایی انجام‌نداده‌هایش بپرسیم. بهرام صادقی کارهای بزرگی در ادبیات و داستان ایران کرد؛ اما خیلی از کارهای بزرگ دیگر را نکرد. این سوالی است که صادقی بعد از خود در برابر ما گذاشته است و در جواب آن شگفتی‌هایی است که اکنون از درک آن عاجزیم.»

جمال میرصادقی، نویسنده پیشکسوت در یادداشتی که پیش‌تر در روزنامه اعتماد منتشر کرده درباره تشابه نام خانوادگی خود و بهرام صادقی نوشته است: همین تشابه اسمی باعث شده بود که ما را با یکدیگر اشتباه بگیرند، مطالب مرا به نام او ببینند و مطالب او را به نام من. همیشه پیش می‌آمد که در جمعی، مراسمی و محفلی، یک‌ نفر بیاید و به من بگوید: « آن نوشته طنزتان خیلی خوب بود.» من همیشه درمقابل این تعریف و تمجیدها، توضیح می‌دادم که آن نوشته‌ها برای من نیست و کار بهرام صادقی است. برای صادقی هم همین اتفاق می‌افتاد. از داستان‌های من تعریف می‌کردند و می‌گفتند که خوب است. صادقی اما، برخلاف برخورد جدی من در این مواقع، با شوخی و طنز به آنها جواب می‌داد. مثلا می‌گفت: « بله، خودم هم خیلی زحمت کشیدم.» یا شده بود که از مرارت‌ها، سختی‌ها، شب نخوابیدن‌ها برای نوشتن آن داستان، خاطره تعریف کند و روایت بگوید و برخوردی طنز آمیز و متفاوت با من داشته باشد. صادقی همین بود، نویسنده‌ای که طنز را درخشان و شاهکار می‌نوشت و به همان اندازه هم در زندگی این نگاه طنزآلود را همراه خود داشت.

دکتر ضیاء موحد، شاعر و منتقد نیز در مطلبی که در مجله اندیشه پویا منتشر شده نوشته است: وقتی از صادقی حرف می‌زنند عموما می‌گویند بهرام صادقی، «نویسنده‌ ملکوت»، ولی به نظر من داستان‌های کوتاه صادقی از ملکوت خیلی قوی‌ترند. این نشان می‌دهد که داستان کوتاه جای رمان را نمی‌گیرد. رمان ماندگارتر از داستان کوتاه است. برای من، صادقی نویسنده‌ «سنگر و قمقمه‌های خالی» است نه نویسنده‌ ملکوت. ملکوت از نظر من یک داستان شکست‌خورده است. منوچهر بدیعی می‌گفت بهرام موقع نوشتن این رمان در پریشان‌ترین حالات روحی‌اش بوده و برای نوشتن به روستای محل سکونت خواهرش، ورپشت، رفته بود و در همان حال پریشان در آنجا رمان را تمام کرده بود. می‌دانید با آن پریشانی ذهنی نمی‌شود اثر منسجمی نوشت.

من شین.‌پرتو را قبل از مرگش ملاقات کردم. او در آن ملاقات می‌گفت من زمانی که هدایت را به هند بردم اعتیاد نداشت؛ یعنی یا هنوز معتاد نشده بود یا اعتیاد را رها کرده بود و در همان حال سلامتی هم بوف کور را نوشت و تمام کرد.

برای همین هم هست که بوف کور اثر منسجمی است. یادم هست وقتی ملکوت چاپ شد خیلی‌ها به بهرام صادقی خرده گرفته بودند که این چیست نوشته‌ای و مصطفی رحیمی برای من نقل می‌کرد که خود بهرام این انتقادات را قبول داشت؛ ولی گفته بود من جبران می‌کنم. مصطفی رحیمی آن‌قدر به بهرام صادقی اعتقاد داشت که می‌گفت وقتی بهرام می‌گوید جبران می‌کنم، جبران خواهد کرد. اما صادقی بعد از نوشتن ملکوت نه تنها جبران نکرد، بلکه عملا دیگر چیز مهمی هم ننوشت و نمی‌توانست هم بنویسد.

صادقی در سال‌های پایانی عمرش دیگر داستان نمی‌نوشت. همان دو کتاب را هم در دهه دوم زندگی‌اش نوشته بود و بعدها درگیر بیماری اعتیاد شد و فرصت نکرد آثار دیگری خلق کند. محمد حقوقی و بهرام صادقی دوستان صمیمی هم بودند. آخرین دیدار این دو یار قدیمی در حدود یک ساعت و نیم طول کشید و در تمام این مدت آن دو تنها به هم خیره شدند و حرفی بین آنها رد و بدل نشد. ملاقات غم انگیز و تلخ یک شاعر فعال با نویسنده‌ای که دیگر نمی‌نوشت.