ماجرای احضار آلاحمد به ساواک
امروز سالروز تولد جلال آلاحمد است
ویکتوریا دانشور خواهر سیمین درباره چگونگی آشنایی آنها گفته است: ما عید رفته بودیم اصفهان و در اتوبوسی که میخواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانم سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه. صبح دیدم خانم سیمین دارند آماده میشوند بروند بیرون. من هم میخواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آلاحمد مقابل در ایستاده است. نگو اینها روز قبل قرار مدارشان را گذاشتهاند. روز نهم آشناییشان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسمشان فامیل و همه نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آنها خانهای اجاره کردند و رفتند سر زندگیشان.
جواد مجابی شاعر و نویسنده درباره جلال در یک سخنرانی گفته است: جلال و سیمین همیشه با هم در مجامع فرهنگی ظاهر میشدند. با وجود اینکه در جامعه روشنفکری آن زمان چنین رسمی وجود نداشت اما آن دو برخلاف سنت، همیشه با هم روزهای دوشنبه به کافه فیروز میآمدند و این به معنی شأن و منزلتی بود که آلاحمد برای همسرش قائل بود.آن موقعها جلال آلاحمد و من در روزنامه اطلاعات کار میکردیم اما به خاطر وابستگی این روزنامه به دولت تا یک سال با اسم مستعار در آن مطلب مینوشتم. روزی به آلاحمد گفتم که این گونه کار کردن اذیتم میکند و از سویی کار مطبوعاتی را دوست دارم و نمیدانم چه کار باید بکنم؟ او به من گفت: مهم نیست در کجا کار میکنی. مهم این است که چقدر میتوانی درست حرف بزنی. تا زمانی که توانستی درست حرف بزنی، کارت را رها نکن. وقتی آلاحمد کتاب نفرین زمین را منتشر کرد، سردبیر روزنامه اطلاعات از من خواست با او مصاحبهای داشته باشم چون جلال تا آن روز اصلا تن به مصاحبه نمیداد. به او گفتم شما مصاحبه او را منتشر نخواهید کرد اما به هر شکل به این کار مجبور شدم. آلاحمد را در کافه فیروز پیدا کردم. عادت داشت به شدت بر کار شاگردانش نظارت کند و آن روز هم با دقت مشغول بررسی آثار آنها بود. ماجرا را گفتم و پذیرفت. با همراهی محمدعلی سپانلو مصاحبه شروع شد و رفته رفته تعدادی دیگری نیز به ما افزوده شدند و بحث به موضوعات سیاسی کشید. آلاحمد با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت: میخواهند تا سال ۲۰۰۰ در این مملکت تعداد دهات را از ۱۰ هزار به ۲ هزار برسانند و این قتلعام بزرگ سنتهای ایرانی است... ناگهان دانشور بلند شد و با بغض گفت: او را رها کنید. چرا وادارش میکنید چنین حرفهایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست. و گفتوگو قطع شد. من البته متن مصاحبه را به روزنامه بردم و همان طور که فکر میکردم از چاپ آن سر باز زدند و بعدها در سال ۵۶ آن را در نشریه چاپار منتشر کردم.
محمد علی سپانلو شاعر و پژوهشگر در کتاب تاریخ شفاهی که گفتوگویی بلند با اوست و توسط محسن فرجی و اردوان امیرینژاد انجام شده درباره جلسات ادبی که در خانه آلاحمد برگزار میشد توضیح داد و گفت در یکی از همین جلسات آلاحمد داستان احضارش به سازمان امنیت را شرح داد. به گزارش سایت تاریخ ایرانی سپانلو در این کتاب گفته است: آلاحمد را احضار کرده بودند. گفته بود من نمیآیم بیایید مرا بازداشت کنید. یارو هم متوجه میشود جلال میخواهد سروصدا راه بیندازد و گرنه احضار به معنی دو ساعت صحبت کردن است. گویا به هویدا میگوید که اجازه بدهید ما این شخص را توقیف کنیم، هویدا میگوید نه، باعث سروصدا میشود. یک مجلهای داشت هویدا به نام «تلاش» که قصههای صادق چوبک هم در آن چاپ میشد. مجلهای بود ادبی برای جوانان، سردبیر آن داوود رمزی نامی بود که گوینده تلویزیون بود، الان هم در خارج از کشور است. شعر متوسطی میگفت و آدم خوبی بود. به آلاحمد پیام دادند که آقا تو نمیخواهد بروی به جایی، بیا در دفتر مجله تلاش که بالاخره یک مجله است، این آقا هم میآید آنجا و با تو صحبت میکند تا غرور هیچ طرفی لکهدار نشود. خب بالاخره او هم پذیرفته بود و خودش تعریف میکرد که این آقای ثابتی که مغز متفکر ساواک بود یک عینک سیاه زده بود، من هم عینک سیاه زدم، در اتاق هر دو عینک تاریک زده بودیم. ثابتی قبل از آلاحمد، امیرحسین آریانپور را احضار کرده بود و به او فحش داده بود که کشور درحال پیشرفت است، شما نِک و نال میکنید و جلوی پیشرفت کشور را میگیرید. مرحوم آریانپور هم خیلی جا زده بود ولی آلاحمد هرچه او گفته بود دو تا بیشتر جواب داده بود. بعد ثابتی گفته بود که آقا جان شما در این کشور زیادی هستی، بیا برو هند. گفته بود من تبعید اختیاری نمیروم به زور مرا بفرستید، گفته بود بیا برو پاریس و خودم خرجت را میدهم. یارو گفته بود فکر نکنی سید که ما تو را میگیریم و زندانی میکنیم تا قهرمان ملی شوی، شبی نصف شبی یک کامیون زیرت کند بمیری شش ماه حبس دارد. این دیگر خیلی اعصاب آلاحمد را به هم ریخته بود.