هر وقت دلم بخواهد بر می‌خیزم

مادر عزیز!

مطمئن‌ام تعجب خواهی کرد از اینکه دوباره دارم برایت نامه می‌نویسم. امروز بعد از اینکه نامه‌ قبلی‌‌ام را به پست دادم، بلافاصله نامه‌ قشنگ تو رسید. از رسیدن آن خیلی خوشحالم و ممنون از تو. به عمه سلام زیاد برسان و بگو اگر جور شد یکشنبه بعد می‌آیم. از من خواسته‌ای فهرست چیزهایی را که لازم دارم برایت بفرستم. همه‌ کم و کسری‌ها را در این نامه می‌نویسم:

عینک. قیچی. جوهر. تخته آشپزخانه، دفتر، چکمه، کفش‌خانه، سنجاق ته گرد، پودر شکلات، کتری، دفتر اوکتاو.

فقط در صورت امکان یک پیانو از هنلن اجاره کن، چون خیلی مشتاقم دوباره پیانو بزنم. بعد هم ساعت مچی و کفش خانه‌ام را برایم بفرست. تا حالا که به من خوش گذشته. فکر می‌کردم پفورتا جایی بسیار سخت‌تر از این باشد. با این همه راحتی نامبورگ با اینجا قابل مقایسه نیست. کلاس‌های اینجا هم خیلی سختگیرانه‌تر از آنجاست. اما من هر وقت دلم بخواهد از خواب برمی‌خیزم و چون همیشه ساعت پنج صبح بیدار می‌شوم همان موقع هم برایت نامه می‌نویسم. غیر از این وقت نمی‌کنم. دوباره بیشتر از این برایت خواهم نوشت. فعلا فقط این خرت و پرت‌ها را برایم بفرست.

با سلام‌های صمیمانه به همه‌ کسانی که به یادم هستند.

فریتس تو

دانش‌آموز شبانه‌روزی

نیزا، 30 ژانویه 1888

مادر عزیزم! فکر می‌کنم امروز دوباره دارد هوا روشن‌تر و بهتر می‌شود. دیروز، اگر درست خاطرم باشد، نامه‌ای غمگین برای تبریک تولدت نوشتم. نیمه جان بودم و خسته از همه جور درد و رنج. آسمان را هم ابرهای ضخیم برفی رنگ پوشانده بود. فکر می‌کنم اگر زمستان‌ها در شمال زندگی می‌کردم، همیشه چنین احساسی می‌داشتم: چون آدم کله گنده‌ افسرده حال و سودایی‌ای هستم، پس بیشتر از دیگران هم به پرتو خورشید، از هر نوعش نیاز دارم. با پوزش!

مخلوق پیر تو