او به دقت، جزئیات و شاکله کلی تحولات این نسل را در فیلم‌نامه‌هایش بازنمایی می‌کند و هر بار نتیجه کارش، ستودنی است. او، در سال ۹۴، با نوشتن فیلم‌نامه «فراری»، ارجاعی به فیلم «گلنار» داشت. قصه این فیلم (بدون آنکه هیچ نشانه بصری یا روایی نوستالژیکی برجسته شود)، درباره دختری به نام «گلنار» است. گلنار فراری در تجربه‌گرایی، جسارت و جست‌وجوگری، شباهت بسیاری به گلنار معروف دهه شصت دارد؛ اما به‌رغم همه شباهت‌هایشان، این دو گلنار در دو سر یک طیف قرار دارند؛ همان طیف تحولات تاریخی دختران نوجوان ایرانی، گلنار دهه شصت، به‌دنبال دستمالی آبی رنگ که یادگار مادرش بود، به دنیای افسانه‌‌ای طبیعت پامی‌گذارد، او با عاملیت خودش و تاثیرگذاری و توانمندی‌اش، عناصر طبیعی و خطرها را کنترل می‌کند، از مهلکه‌ها می‌گریزد و سرانجام به خانه اجدادی‌اش برمی‌گردد. پایان قصه گلنار دهه شصت با آن سکانس کم‌نظیر و خاطره‌انگیزش، پایانی خوش و امیدبخش است؛ اما گلنار دهه نود قصه متفاوتی دارد. او به‌دنبال یک خودرو لوکس قرمز به شهری بزرگ می‌آید و شهر بزرگ‌تر از عاملیت و اثربخشی اوست. مواجهه گلنار دهه ۹۰ با مفهوم پیچیده و گسسته زندگی مدرن، این بار، پایانی غریب و متفاوت برای او رقم می‌زند. هرچقدر پایان گلنار دهه شصت رنگارنگ و پرشور است، پایان قصه گلنار دهه ۹۰ ساکت، دلهره‌آمیز و پر از ناگفته است. کامبوزیا پرتوی مانند همه کاراکترهای اصلی فیلم‌نامه‌هایش، پیشرو، ریسک‌پذیر و جست‌وجوگر و صدالبته بانمک بود. سینماگری که فیلم‌نامه‌هایش مثل شکل خاص لباس پوشیدنش و اسم خاصش، همیشه توجه همگان را به خود جلب می‌کردند. مرگ او، مرگ خسارت‌باری برای سینمای ایران است چراکه بازار سینمای ایران فیلم‌نامه‌نویس نمی‌پرورد. پس امید زیادی نیست که پس از مرگ کامبوزیا پرتوی، کسی جایش را پر کند.