چطور میتوانی با همه خوش و بش کنی؟
امروز سالروز درگذشت مهدی سحابی است
برادرش هادی سحابی او را اینگونه توصیف کرده است: «مهدی مفهوم امانتداری و داشتن وجدان کاری همراه با پشتکار و سماجت را از پدرم آموخت. مهدی از پدرم شعر، خوشنویسی و بذلهگویی را آموخت و مادرم هم به او انساندوستی را یاد داد. مهدی عاشق گل و گیاه و فراتر از آن انسانها بود و به پرندگان و بالا رفتن آنان عشق میورزید و اکثر آثار تجسمیاش ستایشی است از پرواز و معتقد بود که زیبایی را فقط انسان به وجود میآورد و تنها انسان بیارزشترین چیزها را به آثاری ناب بدل میکند.»
اصغر حداد، مترجم آثارکافکا و دوست ۵۰ساله مهدی سحابی نیز درباره او گفته است: «ما در جامعهای بزرگ شدیم که دختر و پسر در کودکی باهم در حیاط بازی میکردند و پسرها هم در حکم خروس لاری بودند. مهدی از خروس لاری بودن صفت جنگندگی را به ارث نبرده بود و خلقی مهربان داشت و با همه هم خوب کنار میآمد حتی در سنین ۲۳-۲۴ سالگی. در آن دوران مخالفت با والدین را اسباب نو بودن تلقی میکردیم؛ ولی مهدی با خانوادهاش خوب کنار میآمد و مشکلی نداشت و درحالیکه اندیشههایی نو داشت، اما با آنها خوب کنار میآمد و در سازگاری کامل با ایشان زندگی میکرد. در رفتوآمدهایمان در خیابان نیز با همه خوشوبش میکرد و دوستان زیادی داشت که ما مسخره میکردیم و به او میگفتیم، آخر تو چطور میتوانی با همه خوشوبش کنی؟ مهدی این هارمونی را داشت که با همه گرم بگیرد و بدون کینهجویی با آنها برخورد کند.»
سحابی سال ۱۳۲۲ در قزوین متولد شد از ۱۰سالگی با خانواده به تهران آمد. به دو دانشکده هنری راه یافت؛ یکی دانشکده هنرهای تزیینی تهران و دیگر آکادمی هنرهای زیبای رم که یکی دو سالی به هر کدامشان رفت و آنها را رها کرد.
محمدرضا اصلانی شاعر، سینماگر و از دوستان مهدی سحابی درباره دلیل دانشگاهگریزی او گفته است: «واقعیت این است که من با مهدی سحابی به نحوی با هم بزرگ شدیم و در دانشکده با هم تحصیل کردیم، در واقع ما در آن دوران برخلاف امروز به همه جهان فرهنگ و هنر توجه داشتیم و تخصص برای ما مطرح نبود، تخصصگریزی یکی از مسائلی بود که در نسل ما به شدت بهعنوان شورش مطرح میشد. این باعث میشد که ما بهجای اینکه خودمان را بهعنوان یک متخصص در جهان تثبیت کنیم، جهان را ببینیم. البته این به این معنا نبود که ما نمیخواستیم خودمان را تثبیت کنیم، بلکه از تثبیت جهانگریزان بودیم. جهان صامت ما را اذیت میکرد این باعث میشد که ما از دانشگاه بگریزیم و بیشتر وقتمان را در جهان زندگی کنیم. ما همواره میدویدیم و احساس میکردیم که دیرمان شده است. خاطرات ما با مهدی سحابی تنها خاطره نیست، بلکه یک منش است، چیزی که در جهان امروز بسیار کم دیده میشود؛ ما با هم شاملو میخواندیم و در واقع با هم زندگی میکردیم. او مرا وادار کرد که بعد از۱۰ سال به سینما بروم و فیلم سینمایی ببینم؛ چراکه من فکر میکردم سینمای ما مبتذل است و واقعا هم مبتذل بود، اما مهدی سحابی مرا به سینما برد و روی دیگری از سینما را به من نشان داد.»
بخش زیادی از معروفیت مهدی سحابی بهدلیل ترجمه کتاب هفت جلدی «در جستوجوی زمان از دست رفته» اثر مارسل پروست است؛ این کار سترگ که پیش از آن مترجمی از عهده آن برنیامده بود، بیش از ۱۰ سال از عمر او را گرفت. سحابی درباره ورودش به دنیای ترجمه توضیح داده است: «یادگرفتن انگلیسی را مثل همه از دبیرستان شروع کردم، بعد در عمل بیشتر یاد گرفتم. بامزه است که من بهعنوان مترجم زبان فرانسوی و ایتالیایی در کیهان استخدام شدم، بعد یک روز علیرضا فرهمند (دبیر سرویس خارجه وقت کیهان) گفت این جمله انگلیسی را ترجمه کن. نه تنها جمله، تمام متن را ترجمه کردم. چندی بعد علی اکبر مهدیان (از مترجمان سرویس خارجه کیهان و یکی از مترجمان خوب این سالها) مطلبی داد که ترجمه کنم، از روی فروتنی یا تنبلی گفتم این به سواد من قد نمیدهد. او هم با فروتنی خاص خودش گفت اگر به سواد تو قد نمیدهد پس به سواد ما هم قد نمیدهد. زبان ایتالیایی را در آکادمی هنرهای زیبای رم یاد گرفتم و البته بعدها باز در خلال زندگی آن را تقویت کردم. اما زبان فرانسه را توی خیابان یاد گرفتم. یعنی من هیچ درس فرانسه نخواندم. البته با سابقه زبان ایتالیایی که بلد بودم و با انگلیسی که میدانستم و استعدادی که در این مورد خاص داشتم، یاد گرفتن فرانسه برای من راحتتر بود. برای یاد گرفتن ایتالیایی هم زندگی دانشگاهی من یک سال و نیم، دو سال بیشتر نبود. آن هم در رشته نقاشی که من تحصیل میکردم. این است که اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم باید بگویم زبانها را همینطور عشقی یاد گرفتم یا توی زندگی.»