ماجرای ثبت یک عکس مشهور
خیلی دوست داشتم نزد استاد شجریان بروم و از ایشان عکاسی کنم؛ اما نمیدانستم چگونه ابتدای سال ۱۳۷۷ شروع کردم به عکاسی از چهرههای هنر و فرهنگ ایران. یازدهم مردادماه همان سال با استاد نصرت کریمی که یکی از دوستان نزدیک محمدرضا شجریان بود قراری گذاشتم و به منزل استاد در شهرک غرب رفتیم. سرسبز بودن خانه که شبیه باغهای ژاپن بود مرا خیلی تحتتاثیر قرار داد. آن باغ یکی از زیباترین باغهایی بود که در ایران دیده بودم.
ابتدا در همان باغ شروع به صحبت کردیم و آقای شجریان خیلی شاد و سرخوش و مهربان و متواضع پذیرایم شدند؛ ولی بیشتر با استاد کریمی صحبت میکردند و از گذشتهها میگفتند و برای یکدیگر جوک تعریف میکردند و خاطرات شیرینشان را به یاد میآوردند و میخندیدند. آقای شجریان گفتند دو پیشنهاد دارم. میتوانیم در همین باغ عکاسی کنیم؛ چون باغ ژاپنی را خیلی دوست دارم و بعد هم برویم به طبقه پایین خانه که محل تمرین من است.
وقتی به اتاق کارشان رفتیم متوجه شدم دستگاههای ضبط صوت پیشرفتهای آنجا وجود دارد. گفتند من در اینجا موسیقی گوش میدهم، تمرین میکنم و کارهایم را انجام میدهم.
پرسیدم کدام خواننده را خیلی دوست دارید و جواب دادند پاواروتی. بعد از آن خواهش کردم اگر امکان دارد یکی از موسیقیهایتان را پخش کنید که یک قطعه را از دستگاه پخش کردند و آرام آرام شروع کردند به زمزمه شعر آن قطعه. در همان حال یک عکس گرفتم و بعد زمزمه را خیلی درونی کردند و ناگهان دیدم با دست صورتشان را پوشاندهاند و آن قطعه را زمزمه میکنند که در همان حال یک عکس گرفتم. چند ثانیه بعد دوباره شروع کردند به خواندن و من هم عکسهای بیشتری میگرفتم؛ ولی آن عکس از لحظهای که در خودشان فرو رفته بودند و حتی حضور ما را هم حس نمیکردند هم جزو عکسهای مطرح عکاسی پرتره ما شد و هم عکس مورد علاقه ایرانیان و دوستداران استاد.
آن روز آقای شجریان پرسیدند چه کار میکنی؟ گفتم عکس میگیرم، فیلم میسازم، گفتند سعی کن از دوربین عکاسی و فیلمبرداریات برای مردم استفاده کنی و آنها را با عکسها و فیلمهایت به فکر وادار کنی؛ چون فقط از این طریق است که میتوانیم بر آنها تاثیر بگذاریم و کشورمان را جای بهتری برای زیستن کنیم. عکس و فیلم هم مثل موسیقی میتواند به مردم ما کمک کند که عمیقتر به مسائل فکر کنند و ما در ادامه این مسیر میتوانیم کشورمان را جای بهتری برای زندگی بسازیم.
استاد شجریان شوخ بودند و حتی با جوانی مثل من طوری رفتار میکردند که احساس راحتی کنم. چیزی که از ایشان یاد گرفتم تواضعی بود که داشتند و آنقدر صمیمانه و متواضعانه حرف میزدند که برای من درس بود. خیلی هم منضبط بودند و میگفتند نظم و رعایت نظم خیلی برایشان مهم است. بعد از آن هم فکر میکنم سه بار ایشان را دیدم؛ ولی دیگر از ایشان عکاسی نکردم. دلم میخواست ولی خاطره و حس آن روز آنقدر برای من عزیز است که دیگر هیچوقت دلم نیامد باز از ایشان عکاسی کنم و فکر میکردم باید خاطره همان روز را در تقویم خاطرم به یادگار نگه دارم و سهم من از آقای شجریان همان چند عکس بود.
مدتی پیش آقایی از کشوری دیگر آمد و گفت میخواهد با مبلغی نگاتیو استاد شجریان را از من بخرد، وقتی علت را پرسیدم گفتند: خیلی استاد شجریان را دوست دارم و خیلی چیزها از او جمع کردم و حالا دلم میخواهد نگاتیو آن عکسها را هم برای خودم در آرشیوم داشته باشم.
در پاسخ گفتم این عکسها برای آرشیو ایران و حافظه مردم ایران است و قرار نیست در آرشیو خانوادگی کسی برود. در آینده نیز قرار است این نگاتیو جایی برود که برای تاریخ فرهنگی این مردم به یادگار بماند.
آن روز استاد شجریان گفتند من حافظ و خیام را خیلی دوست دارم، میتوانم یک شعر از حافظ یا خیام برایت در دفترت بنویسم و نوشت:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست