صادق هدایت به قهقهه خندید
امروز سالمرگ جعفر پتگر است
این وصف حال جعفر پتگر است. نقاش معروف ایرانی در قرن اخیر که اگر زنده بود امسال تولد ۱۰۰ سالگیاش را جشن میگرفت. او در اسفند ۱۲۹۹ در تبریز به دنیا آمد. از مشهورترین آثار او در نقاشی میتوان از رفوگر، قالی فروشان دوره گرد، قهوهخانه امیرآباد، مکتب قرآن، خانه نقاش، مرغ فروش، از اینجا تا ابدیت و شهریار یاد کرد که در موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری میشوند.
او که سودای نقاشی را در سر میپروراند و میخواست برای تحصیل در این رشته به هنرستان برود با مخالفت شدید خانواده مواجه شد. بنابراین از خانه فرار کرد و پس از مدتی در خانه عمهاش پنهان شد. اما سرانجام مکان اختفایش لو رفت و مجبور شد همزمان با پایان تعطیلیهای تابستانه بهخانه برگردد تا در دبیرستان ثبتنام شود و درسی غیر از نقاشی بخواند. اما در راه خانه از نگرانی به سختی مریض شد و بیماری باعث شد از ثبتنام دبیرستان جا بماند. همین اتفاق سبب شد تا البته با دشواری بسیار، به مقصودش برسد و در هنرستان برای تحصیل نقاشی ثبتنام کند. او از ۹ تا ۱۲ سالگی در هنرستان نقاشی خواند، سن و سالی که در دوره و زمانه ما مربوط به تحصیل در دوره دبستان است.
سرانجام در ۲۰ سالگی، یعنی در سال ۱۳۱۹ خورشیدی، به همراه برادرش، علیاصغر پتگر، اولین آموزشگاه خصوصی نقاشی در ایران را در خیابان نادری تهران تاسیس کردند و در جنب آفرینشهای هنری خود، به تعلیم و تربیت هنرجویان پرداختند. چند سال بعد جعفر پتگر به تنهایی آموزشگاهی در خیابان منوچهری تهران و سپس چند سال بعد در خیابان هدایت تهران، تاسیس کرد.
یکی از پاتوقهای مهم هنرمندان جوان، در آن دوره، کافه نادری در خیابان نادری تهران بود که درست در چند قدمی آموزشگاه جعفر پتگر قرار داشت. اغلب هنرمندانی که به کافه نادری میآمدند، به آتلیه او هم رفتوآمد داشتند یا در محافل و مجالس گوناگون با یکدیگر ملاقات میکردند، از جمله جلال آلاحمد، صادق هدایت، بزرگ علوی و همچنین فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و هانیبال الخاص، چندی نزد ایشان نقاشی کردهاند.
خودش گفته: «سهراب سپهری را از سن ۱۳، ۱۴ سالگی میشناختم. مادرش او را به کلاس نقاشی من آورد تا نقاشی یاد بگیرد. نوجوانی بود بسیار محجوب، مودب، آرام و در عین حال خوشسیما، سفید روی و سیاه موی. خیلی به آرامی نقاشی میکشید... مادرش میگفت دایی سهراب شاعر است. اما این بچه هم با این سن و سال کم به قدری شعرهای خوب میسازد که آدمهای بزرگ حیران میمانند... بعداها شنیدم که ذوق شاعری بر ذوق نقاشیاش فائق آمده است...»
وی درخاطره دیگری نیز گفته: یک بار دوستی به نمایشگاه من آمد و گفت آقای هدایت را آوردهام تا نقاشیهای شما را تماشا کند. گفتم بفرمایید. همزمان که تابلوها را تماشا میکردند به دوستم گفتم من از خاندان هدایتها دو نفرشان را میشناسم. یکی هدایت بزرگ و مولف کتابهای «مجمع الفصحا» و «ریاض العارفین» و دیگری هم صادق هدایت که از نویسندگان بسیار معروف زمان حاضر است. دوست هنرجویم گفت: از کتابهای صادق هدایت کدامها را خواندهاید؟ من هم یکایک کتابها و حتی قطعاتی از داستانهای آنها را به نام و نشان بازگو میکردم. او هم گوش میداد و باز سوال میپرسید. آخر سر بهخاطر سوالهای بیش از حد او به شک افتادم و گفتم شما اسم کوچک دوستتان را نگفتید. از سخن من هر دو نفرشان به قهقهه خندید... دوستم گفت: اسم کوچکشان صادق است.»