شرکتی که اول یک جامعه است
داویتا در دهه ۱۹۹۰ میلادی با نام اولیه هلدینگ مراقبتهای کلیوی توتال (Total Renal Care Holdings) زندگی خود را آغاز کرد. آنها ابتدا نگاهی مالی و جاهطلبانه به کسبوکار خود داشتند. نتیجه آن شد که ظرف چند سال به دلیل سیاست تهاجمی و توسعه لجامگسیخته به آستانه ورشکستگی افتادند. مدیرعامل بلندپرواز آنها، ویکتور چلتیل، به دنبال سلطه سریع بر بازار، چنان بر تعداد واحدهای عملیاتی افزود که دیگر امکان مدیریت آنها وجود نداشت. در این شرایط، چلتیل اخراج شد و کنت تیری جای او را گرفت.
تیری مسیر شرکت را عوض کرد و ظرف چند سال هویت تهاجمی آن را تبدیل به هویتی انسانی و بشردوستانه کرد. البته او در ابتدای کار باید اقدامات مدیریتی و مالی زیادی بهویژه برای هماهنگسازی ۵۰۰ مرکز عملیاتی شرکت انجام میداد. البته همین اقدام را هم با تمرکز بر نیروی انسانی و احترام به آزادی عمل سرپرستان و مدیران انجام داد؛ به گونهای که اقدام اصلی او توانمندسازی آنها و ارائه آموزشهای مدیریتی و مالی بود.
زمانی که بحران فروکش کرد و خطر ورشکستگی کمرنگتر شد، تغییر تدریجی فرهنگ و جو سازمانی نمود بیشتری پیدا کرد. تیری که چندی پیش از پذیرش پست مدیرعاملی، به فکر ترک دنیای کسبوکار و فعالیت در موسسات مردمنهاد افتاده بود، میگوید: «من با این قصد به اینجا آمدم که شرکتی بنا کنم تا پرسنلش بتوانند به همسایهها و دوستانشان بگویند این بهترین شرکتی است که در آن کار کردهاند. شاید نقصها و عیبهای زیادی در آن باشد ولی جذابتر، موجب کامیابی و تیممحورتر است. شاید هم فضایی است که سرمایهگذاری بیشتری روی رشد شخصی و حرفهای من میکند. هر دلیلی که برای هر یک از کارکنان پررنگتر باشد، مهم آن است که بتوانند این شرکت را بهترین مکانی بدانند که در آن کار کردهاند. در همین حال، میدانند که خودشان بخشی از دلیلِ رسیدن آن به دستاوردهایش بودهاند. این شرکت مال آنها است. هدف ما ساختن چنین محیط ویژهای بوده است.»
تیری توضیح میدهد که آنها از ابتدا چنین هدفی داشتهاند و باید از خود میپرسیدهاند که برای تحقق این هدف، چه کاری باید کرد؟ او میگوید: «متوجه شدیم که نمیتوان دست روی دست گذاشت و به رویاپردازی پرداخت. فقط به این دلیل که چنین هدفی در سر داریم و انسانهای خوبی هستیم، همه چیز به طور خودبهخود اتفاق نمیافتد. از این رو، شروع به نوشتن برنامهای جاهطلبانه و تحولآفرین کردیم که گویا قرار است یک محصول جدید به بازار عرضه کنیم. هدف ما ساختن شرکتی بود که بتوان آن را مشابه یک جامعه سالم و پایدار دانست.» او مدتی بعد، داویتا را به یک دهکده با روابط صمیمی و همدلی تشبیه کرد و فرهنگ سازمانی کنونیشان نیز این ایده را تقویت میکند.
بیل شانون، قائم مقام سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ شرکت داویتا (Da Vita) که در زبان ایتالیایی به معنای زندگی بخشیدن است، تجربهاش از زندگی در چنین جامعهای را شرح میدهد: «ما اعتقاد داریم ابتدا یک جامعه و سپس یک شرکت هستیم. ما صرفا بر حسب اتفاق در حوزه مراقبتهای کلیوی فعالیت میکنیم. اما این هدف کار ما نیست. این حوزه فعالیت مانند ابزاری برای دهکده ما است. به عنوان یک جامعه و دهکده، ما دموکرات هستیم و به ایدههای یکدیگر احترام میگذاریم. به همین دلیل است که سالها قبل از کارکنان خواسته شد تا با رأیگیری اسم جدید شرکت (داویتا) و مرامنامه و ارزشهای محوری آن را تعیین کنند. در یک جامعه واقعی و سالم، افراد با انسجام و شدتی مثالزدنی از یکدیگر مراقبت میکنند. آنها به خود جامعه و پایداری آن بها میدهند. طبیعی است که جامعه نیز فرصتهای رشد و امنیت به آنها میدهد. در این صورت است که اعضا به پتانسیلهای کامل خود دست مییابند و همه آنها نیز در مقابل بحرانها و چالشها مصون میشوند.»
آنها برای افزایش حس همبستگی و رضایت درونی خود، هرازگاهی پروژههای انسانی مختلفی آغاز میکنند که گاه به سادگی کتاب خواندن برای کودکان بیمار مراکز دیالیز و گاه به بزرگی بازسازی مراکز و موسسات همکار است. در شرکت داویتا همچنین شعار «یکی برای همه، همه برای یکی» بسیار جدی گرفته میشود. جو ملو، مدیر عملیاتی شرکت، داستان محبوبی در این زمینه دارد که بارها آن را در دورههای آموزشی شرکت یا جلسات آن نقل کرده است: «سالها پیش، مردی که ریشسفید یک دهکده بود روی تپه بلندی زندگی میکرد. خانه بقیه روستاییان در دره و کنار رودخانه بود. روزی این مرد میبیند که سد بالادست ترک خورده و در آستانه شکستن است. او میدانست که باید به سرعت کاری کند وگرنه بسیاری از مردم غرق میشوند. زمان برای پایین رفتن از تپه و هشدار به اهالی کافی نبود. ایدهای به فکرش رسید. خانه خود را آتش زد. زمانی که اهالی دهکده شعلههای آتش را دیدند، همگی از مرد و زن و کودک برای خاموش کردن آن و نجات خانه ریشسفید به بالای تپه شتافتند. زمانی که آنجا رسیدند، صدای مهیب شکستن سد به گوش رسید. اگر در دهکده مانده بودند، همگی غرق میشدند.»
برگرفته از کتاب: قلب و روح