در میانه این روزهای سخت و طاقت‌فرسا تنها یک حامی، تسلی بخش دردهایش بود . حامی ارزشمندی که در اوج ناامیدی به کمکش شتافت و دست یاری به سویش دراز کرد. موهبت زندگی و امید این روزهایش را مدیون تصمیم سرنوشت‌سازی بود که ۶ماه قبل از حادثه در کارگاه جوشکاری گرفته بود. زمانی را به یاد آورد که خسته از کار روزانه ، درکارگاه کوچکش مشغول استراحت  بود و به حرف‌های نماینده بیمه که سعی در متقاعد کردنش برای خرید بیمه عمر و تامین آتیه داشت، گوش می‌کرد :

« ببین برادر من چشم‌هایت را ببند و خودت را در شرایطی تصور کن که تنها با یک زمین خوردن ساده یا تصادف یا سقوط از بلندی یا هر حادثه دیگری در حین کار، عصایی زیر بغلته یا در شرایطی بدتر ویلچرنشین شدی،آن هم برای همه عمر…. با توجه به پر خطر بودن شغل شما اگه خدای نکرده در حین کار ، دچارحادثه شوی و از کار افتاده ، چه کسی حامی شما و خانواده‌تان خواهد بود؟»

همان جا بود که تصمیمش را گرفت. و بیمه‌نامه‌ای با حق بیمه‌ای ماهانه ۱۰۰هزار تومان خرید تا بعد از ۳۰ سال ، زمانی که پا به سن گذاشت کمک حالی در تامین مخارج زندگی‌اش باشد. اما هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد، تنها با پرداخت دو قسط از حق بیمه‌اش،این حامی ارزشمند دستانش را بگیرد و به کمکش بشتابد. تصمیم‌های درست در زمان درست ، سرنوشت ما را رقم می‌زند . پس از آن حادثه تلخ، شرکت بیمه هزینه‌های درمان و بیمارستان را متقبل شد و امید آسوده خاطر مراحل درمانش را تکمیل کرد. امید با دستانی بدون انگشت ، از کار افتاده محسوب می‌شد و توانست پس از مراجعه به شرکت بیمه مبلغی بابت غرامت نقص عضو و از کار افتادگی دریافت کند.

اما این تمام ماجرا نبود، ، فکر آینده ترنم و معصومه قلبش را به درد می آورد. اما حامی بیمه‌ای این بار هم تنهایش نگذاشت و پرداخت اقساط بیمه نامه‌اش را تا ۳۰ سال دیگر یعنی تا پایان مدت بیمه نامه بر عهده گرفت. با روی هم گذاشتن اندک پس‌اندازش و پولی که بیمه پرداخت کرده بود ،کار وکاسبی کوچکی راه انداخت و همین برای اثبات همت مردانه‌اش در مقابل نگاه‌های پر از ترحم اطرافیان کافی بود. نگاهش را که از دستانش گرفت، هنوز ترنم روی شیشه بخار گرفته شکلک می‌کشید و میل‌های بافتنی روی میز کنار همسرش آرام گرفته بودند.

 

برگرفته از پرونده واقعی خسارت بیمه عمر و زندگی